کلمه جو
صفحه اصلی

whisk


معنی : ماهوت پاک کن، گردگیر، گرد گیری، مگس گیر، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، تند زدن، پراندن، ماهوت پاک کن زدن، راندن، جاروب کردن
معانی دیگر : (با ماهوت پاک کن یا گردگیر و غیره) با ضربات تند و سبک پاک کردن، زدن، (تند) حرکت کردن، جنبیدن، (مثل برق) رفتن، (تند) حرکت دادن، جنباندن، (با سرعت) بردن، حرکت تند، تکان، حرکت شلاقی، چوب پر، جاروبچه

انگلیسی به فارسی

حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، تند زدن، پراندن، راندن، جاروب کردن، ماهوت پاک کن زدن، گردگیر


شلاق زدن، ماهوت پاک کن، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، گردگیر، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: whisks, whisking, whisked
(1) تعریف: to move, brush off, or carry off with, or as though with, a quick, light sweep of the hand or a brush.

- He whisked the ashes into a dustpan.
[ترجمه ترگمان] خاکستر را با خاک انداز به صدا در آورد
[ترجمه گوگل] او خاکستر را به گرد و غبار ریخت
- She whisked the children off to bed.
[ترجمه ترگمان] بچه ها را کنار کشید و به رختخواب رفت
[ترجمه گوگل] او بچه ها را به رختخواب می انداخت

(2) تعریف: to combine (ingredients) by beating; whip.
مشابه: beat, whip
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move or go off briskly.
مشابه: whip, zip
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of whisking.

- Give your coat a whisk before you put it on.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه پات کنی یه خورده کتت رو بده
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه آن را بگذارید، کت خود را سفت کنید

(2) تعریف: a utensil for beating liquids.

(3) تعریف: a brush for removing crumbs, lint, or the like; whisk broom.

• small broom for dusting; utensil for whipping; act of whisking
sweep; brush; draw, snatch; cause to be frothy, whip (eggs, etc.); move rapidly, dart, rush
if you whisk someone or something somewhere, you take them there quickly.
if you whisk eggs or cream, you stir air into them very fast.
a whisk is a kitchen tool used for whisking eggs or cream.

مترادف و متضاد

ماهوت پاک کن (اسم)
brush, whisk, whisk broom, whisk brush

گردگیر (اسم)
wisp, whisk, duster

گردگیری (اسم)
whisk, dust-up

مگس گیر (اسم)
whisk, flycatcher

حرکت سریع و جزیی (اسم)
whisk

کلاله یا دسته مو (اسم)
whisk

تند زدن (فعل)
palpitate, whisk

پراندن (فعل)
fire, fly, launch, jump, jet, pop, sling, whisk, fling, squirt

ماهوت پاک کن زدن (فعل)
brush, whisk

راندن (فعل)
hurry, force, run, pilot, steer, row, repulse, drive, rein, poach, whisk, conn, drive away, dislodge, send away, unkennel

جاروب کردن (فعل)
scavenge, sweep, broom, wisp, whisk

brush quickly; hasten


Synonyms: barrel, bullet, dart, dash, flick, flit, flutter, fly, hurry, race, rush, shoot, speed, sweep, tear, whip, whiz, wipe, zip


جملات نمونه

Mina whisked the bread crumbs from the table.

مینا خرده‌نان‌ها را از روی میز زد.


1. Whisk the egg whites until stiff.
[ترجمه فرناز] سفیده تخم مرغ را هم بزنید تا سفت شود
[ترجمه ترگمان]سفیده تخم مرغ را تا خشک می کند
[ترجمه گوگل]سفید کردن تخم مرغ را تا سفت شدن بشورید

2. Whisk the egg and then add the flour.
[ترجمه فرناز] تخم مرغ را هم بزنید و سپس آرد را اضافه کنید
[ترجمه عرفان] تخم مرغ هاراهم زده و سپس اضافه کنید ارد را
[ترجمه ترگمان]تخم مرغ را باز کنید و سپس آرد را اضافه کنید
[ترجمه گوگل]تخم مرغ را بشویید و سپس آرد اضافه کنید

3. Some kinds of animals can whisk flies away with their tails.
[ترجمه ترگمان]بعضی از انواع حیوانات می توانند مگس ها را با دم خود کنار بزنند
[ترجمه گوگل]بعضی از انواع حیوانات می توانند با دندان هایشان مگس را سوار کنند

4. Whisk the egg whites into stiff peaks.
[ترجمه ترگمان]سفیده تخم مرغ را در قله ها فرو می برد
[ترجمه گوگل]سفید کردن تخم مرغ را به قله های سفتی بشورید

5. The spoon can be used to whisk eggs.
[ترجمه فرید] قاشق می تواند برای هم زدن تخم مرغ ها استفاده شود
[ترجمه ترگمان]قاشق را می توان برای زدن تخم مرغ به کار برد
[ترجمه گوگل]قاشق را می توان برای تخم مرغ استفاده کرد

6. Whisk the egg white until stiff.
[ترجمه ترگمان]تخم مرغ را تا خشک شدن خشک کرد
[ترجمه گوگل]سفید تخم مرغ را تا سفت شدن بشویید

7. Just before serving, whisk the cream.
[ترجمه ترگمان]درست قبل از سرویس کردن کرم
[ترجمه گوگل]درست قبل از خدمت، کرم را بشویید

8. Whisk 25g of butter into the sauce.
[ترجمه ترگمان]۲۵ گرم کره را به داخل سس اضافه کنید
[ترجمه گوگل]25 گرم کره را در سس بشویید

9. Whisk the mixture until it is smooth and creamy.
[ترجمه ترگمان]مخلوط را مرطوب کنید تا صاف و نرم شود
[ترجمه گوگل]مخلوط را مخلوط کنید تا آن صاف و خامه باشد

10. Whisk the batter with a wire whisk or hand beater until it is smooth and light.
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که نرم و روشن باشد، آن را با یک بوق و یا hand بزنید تا نرم و روشن شود
[ترجمه گوگل]خمیر را با یک سوزن یا سوزن دست بچرخانید تا صاف و روشن باشد

11. Whisk four egg whites into stiff peaks.
[ترجمه ترگمان]چهار سفیده تخم مرغ سفید در قله ها آرمیده بود
[ترجمه گوگل]چهار سفید پوست تخم مرغ را به قله های سفتی بشورید

12. There is a tea whisk on the table.
[ترجمه ترگمان]یک میز چای روی میز هست
[ترجمه گوگل]روی میز چای سبز وجود دارد

13. Whisk the egg whites until they are foamy but not stiff.
[ترجمه ترگمان]سفیده تخم مرغ را whisk تا خشک شوند اما خشک نمی شوند
[ترجمه گوگل]سفید کردن تخم مرغ را تا زمانی که فوم است، اما سفت نیست

14. With a whisk of its tail, it has gone.
[ترجمه ترگمان]با یه تیکه دمش از بین رفت
[ترجمه گوگل]با شلاق دم خود، رفته است

15. Whisk the cream and icing sugar together.
[ترجمه ترگمان]کرم را پاک کنید و شکر را با هم مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]کرم و شکر یخ زده را با هم مخلوط کنید

The new train whisked through the tunnel.

قطار جدید مثل برق از تونل گذشت.


The dog whisked his tail and ran toward his master.

سگ دمش را تندتند تکان داد و دنبال اربابش دوید.


The guards whisked the wounded officer to a hospital.

قراولان با شتاب افسر زخمی را به بیمارستان رساندند.


پیشنهاد کاربران

هم زدن

همزن دستی

Noun:مخلوط کن در آشپزخانه ( ابزار آشپزخانه )
Verb:مخلوط کردن مواد با هم مانند تخم مرغ و یه مایع. . . .
Whisk off: بردن سریع یک کسی یا یک چیزی به یک جایی ( معمولا جای نامشخص ) که informal هستش. . . فراری دادن

همزن برای کیک

هم زدن دورانی


کلمات دیگر: