کلمه جو
صفحه اصلی

replace


معنی : عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن
معانی دیگر : در جای پیشین قرار دادن، پس گذاشتن، سرجای خود گذاشتن، جای چیزی را گرفتن، جایگزین شدن، جانشین شدن یا کردن، بازگرداندن، پس دادن، مسترد کردن، چیزی را تعوی­ کردن

انگلیسی به فارسی

چیزی را تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن


جایگزین کردن، عوض کردن، تعویض کردن، چیزی را تعویض کردن، جابجا کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: replaces, replacing, replaced
مشتقات: replaceable (adj.), replaceability (n.)
(1) تعریف: to put in place of (a similar object).
مشابه: substitute

- The battery was dead, and he had to replace it.
[ترجمه maral] باتری کهنه بودو او باید تعویض ش میکرد
[ترجمه ترگمان] باتریش تموم شده بود و باید جایگزین اون می شد
[ترجمه گوگل] باتری مرده بود، و باید آن را جایگزین کند

(2) تعریف: to take the place of.
مترادف: displace, supersede
مشابه: fill in for, relieve, spell, subrogate, substitute for, succeed, supplant

- She was chosen to replace the band's lead singer.
[ترجمه ترگمان] او انتخاب شد تا خواننده اصلی گروه را جایگزین کند
[ترجمه گوگل] او جایگزین خواننده اصلی گروه شد
- The automobile replaced the horse and carriage as a means of transportation in the twentieth century.
[ترجمه ترگمان] خودرو اسب و کالسکه را به عنوان وسیله ای برای حمل و نقل در قرن بیستم جایگزین کرد
[ترجمه گوگل] این خودرو اسب و حامل را به عنوان وسیله حمل و نقل در قرن بیستم جایگزین کرد

(3) تعریف: to put back into a previous position.
مترادف: put back, return
متضاد: displace, remove
مشابه: rehabilitate, restore, right

- Please replace the tools when you're finished with them.
[ترجمه Reza] لطفا وقتی کارتان با ابزار تمام شد، آنها را سر جای خود بگذارید.
[ترجمه ترگمان] لطفا ابزار زمانی که با آن ها تمام شد را تعویض کنید
[ترجمه گوگل] لطفا با این ابزارها را جایگزین کنید

• substitute for, fill the place of; provide a substitute item; return something to a particular position or location
when one thing or person replaces another, the first one takes the place of the second one.
if you replace something that is damaged, lost, or old-fashioned, you get a new thing which will perform the same function.
to replace something also means to put it back in the place where it was before.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] جایگزینی - فرمان REPLACE
[ریاضیات] به جای خود قرار گرفتن، جایگزین کردن، عوض کردن، جانشین کردن، جابجا کردن

مترادف و متضاد

take the place of; put in place of


عوض کردن (فعل)
exchange, change, alter, vary, remodel, replace, swap

تعویض کردن (فعل)
put, substitute, change, shift, replace, supplant

جابجا کردن (فعل)
displace, substitute, heave, replace, winkle, supplant, dislocate, translocate, reposit, unhorse

جایگزین کردن (فعل)
sub, replace

چیزی را تعویض کردن (فعل)
replace

Synonyms: alter, back up, change, compensate, displace, fill in, follow, front for, give back, mend, oust, outplace, patch, pinch hit for, put back, reconstitute, recoup, recover, redeem, redress, reestablish, refund, regain, reimburse, reinstate, repay, restitute, restore, retrieve, ring, ring in, shift, sit in, stand in, stand in lieu of, step into shoes of, sub, substitute, succeed, supersede, supplant, supply, swap places, take out, take over, take over from


Antonyms: leave alone


جملات نمونه

to replace a worn tire

یک تایر فرسوده را عوض کردن


1. to replace a worn tire
یک تایر فرسوده را عوض کردن

2. to replace embezzled funds
وجوه اختلاس شده را پس دادن

3. sentiments can't replace thought
عواطف نمی توانند جای اندیشه را بگیرند.

4. if writing is no longer a valid medium, the film may replace it
اگر نگارش دیگر وسیله ی موثری نباشد فیلم جای آن را خواهد گرفت.

5. Nothing will ever completely replace playing the game I love, however I feel like I'm starting a new adventure.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز به طور کامل جایگزین بازی نیست که من دوست دارم، با این حال حس می کنم دارم ماجراجویی جدیدی را شروع می کنم
[ترجمه گوگل]هیچ چیز تا به حال به طور کامل جایگزین بازی بازی من دوست دارم، با این حال من احساس می کنم من شروع یک ماجراجویی جدید

6. Any sudden inspiration in fact can not replace the long-term Kung fu.
[ترجمه ترگمان]هر گونه الهام ناگهانی در حقیقت نمی تواند the دراز مدت را جایگزین کند
[ترجمه گوگل]هر الهام ناگهانی در واقع نمی تواند کونگ فو بلند مدت را جایگزین کند

7. The new design will eventually replace all existing models.
[ترجمه ترگمان]طراحی جدید در نهایت همه مدل های موجود را جایگزین خواهد کرد
[ترجمه گوگل]طراحی جدید در نهایت تمام مدل های موجود را جایگزین خواهد کرد

8. Knowledge can't replace friendship, I'd rather be an idiot than lose you.
[ترجمه ترگمان]دانش نمی تواند دوستی را جایگزین کند، ترجیح می دهم احمق باشم تا تو را از دست بدهم
[ترجمه گوگل]دانش نمی تواند دوستی را جایگزین کند، من ترجیح می دهم یک احمق باشم تا شما را از دست بدهم

9. Life is a profound book. Other's notes cannot replace your own understanding. May you find and create something new in it.
[ترجمه ترگمان]زندگی یک کتاب عمیق است یادداشت های دیگر نمی توانند درک شما را جایگزین کنند می توانید یک چیز جدید در آن پیدا کنید
[ترجمه گوگل]زندگی یک کتاب عمیق است یادداشتهای دیگر نمیتوانند درک خود را جایگزین کنند شاید بتوانید چیزی جدید در آن پیدا کنید

10. No one can replace you in my heart.
[ترجمه The one] کسی نمیتونه جای تو رو تو قلبم بگیره.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی تونه تو قلب من جای تو رو بگیره
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی تواند شما را در قلب من جایگزین کند

11. When your exhaust falls off, you have to replace it.
[ترجمه ترگمان]وقتی اگزوز شما خاموش می شود، باید آن را تعویض کنید
[ترجمه گوگل]هنگامی که اگزوز شما سقوط می کند، باید آن را جایگزین کنید

12. Steel cable will be used to replace worn ropes.
[ترجمه ترگمان]کابل فولادی برای جایگزینی طناب های فرسوده به کار خواهد رفت
[ترجمه گوگل]کابل های فولادی برای جایگزینی طناب های فرسوده استفاده خواهند شد

13. I'll replace the vase I broke as soon as possible.
[ترجمه ترگمان]ظرف را که تا آنجا که ممکن بود خراب کردم عوض می کنم
[ترجمه گوگل]من گلدان را که در اسرع وقت شکست خوردم جایگزین می کنم

Oil replaced coal as the major fuel.

نفت به‌عنوان سوخت عمده جایگزین زغال‌سنگ شد.


to replace embezzled funds

وجوه‌ اختلاس‌شده را پس دادن


She took the book from the shelf, looked it over and replaced it.

کتاب را از طاقچه برداشت، به درون آن نگاه کرد و سرجایش گذاشت.


They replaced the queen on the throne.

ملکه را دوباره بر تخت نشاندند.


The new bridge which has replaced the old one.

پل تازه‌ای که جای پل قدیمی را گرفته است.


پیشنهاد کاربران

عوض کردن
جابه جاکردن
جایگزین کردن
تعویض کردن

heave
change

جایگزین کردن

To Be replaced by
( Something ) replaces ( something )

جای خود را به ( چیز دیگری ) دادن،


اوسکول و بی شعور

عوض کردن.

جانشینی، نشاندن به جای

در جای خود قرار دادن

در آمارریاضی میشه
متغیری جایگزینش میشه ی چیز دیگه
یا همون مساوی بودن خودمون

Substitute

تعریف:use somebody or something in place of another person or thing
معنی: جایگزین شدن
مثال: Automobiles replaced horses

جابجایی، جایگزینی

جانشین کردن، جانشین شدن

Change

جانشینیدن.
جابجاییدن.
جایگزینیدن.

دِگَرجاییدن/دگرجایاندن.

پارسی /انگلیسی /پارسی
درنهشت، جایگزینی / Ersetzung /replacement ، substitution
در نهشتن، برجای گزیدن/ersetzen/ to replace، to substitute
بهتر است برای واژه ( replacement ) از واژه ( جایگزینی ) و برای واژه ( substitution ) از واژه ( درنهشت ) بهره گرفته شود. و همچنین به جای واژه ( to replace ) واژه ( جایگزین کردن یا برجای گزیدن ) و به جای واژه ( to substitute ) واژه ( دَر نهشتن ) را بکار ببریم.
برابر آلمانیِ درنهشتن و درنهشت که بسامان ersetzen و Ersetzung می باشد، توسط دیوید هیلبرت در نبیگ ( کتاب ) های بنیادهای منطق نگریک و اصول ریاضیات به گونه ی einsetzen و Einsetzung بکار رفته است.

Please update your app to the latest version. The version you are using is out of date and will stop working soon.


کلمات دیگر: