فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: restores, restoring, restored
مشتقات: restorable (adj.), restorer (n.)
• (1) تعریف: to bring back into use or existence.
• مترادف: re-establish
• متضاد: annul, demolish
• مشابه: condition, reconstitute, regenerate, reinstall, reinstate, reinstitute, replace, revive, right
- The new government took quick measures to restore order in the country.
[ترجمه ترگمان] دولت جدید اقدامات سریعی برای بازگردانی نظم به این کشور انجام داد
[ترجمه گوگل] دولت جدید اقدامات سریع برای بازگرداندن نظم در کشور انجام داد
- The successful knee surgery seemed to restore her youth.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که عمل جراحی موفقیت آمیز او را به دوران جوانی سوق می دهد
[ترجمه گوگل] جراحی موفقیت زانو به نظر می رسید جوانی او را دوباره بازیابی کند
• (2) تعریف: to return (something) to a former, normal, or original condition.
• مترادف: fix, recondition, repair
• متضاد: demolish, deteriorate, ruin
• مشابه: mend, rebuild, reconstruct, refit, refurbish, regenerate, rehabilitate, remake, remedy, remodel, renew, renovate, retrieve, return, right, spruce
- She buys antiques in poor condition and then restores them.
[ترجمه ترگمان] او antiques را در شرایط ضعیف می خرد و سپس آن ها را باز می گرداند
[ترجمه گوگل] او عتیقه فروشی را در وضعیت ضعیف خرید و سپس آنها را بازیابی می کند
- Several weeks of rest restored him to health.
[ترجمه ترگمان] پس از چند هفته استراحت، او را به حال خود بازگردانید
[ترجمه گوگل] چند هفته استراحت او را به سلامتی بازگرداند
• (3) تعریف: to make healthy, sound, or vigorous.
• مترادف: heal, revive
• متضاد: hurt
• مشابه: brace, condition, cure, energize, recuperate, refresh, rehabilitate, reinvigorate, rejuvenate, remedy, resuscitate, revivify
- I find that the long walks in the mountain air restore me.
[ترجمه لایک] به حالت اول برگرداندن
[ترجمه ترگمان] متوجه می شوم که پیاده روی طولانی در هوای کوهستانی من را بهبود می دهد
[ترجمه گوگل] من متوجه می شوم که پیاده روی طولانی در هوا کوه من را برمی گرداند
• (4) تعریف: to give back (that which has been lost, removed, or stolen).
• مترادف: replace, return
• متضاد: take
• مشابه: reimburse, right
- Excellent reviews for this new film have restored the director's reputation.
[ترجمه ترگمان] reviews عالی برای این فیلم جدید شهرت کارگردان را احیا کرده است
[ترجمه گوگل] بررسی عالی برای این فیلم جدید شهرت مدیران را برطرف کرده است
- The king forgave the baron and restored his title.
[ترجمه ترگمان] پادشاه بارون را بخشید و عنوان خود را بخشید
[ترجمه گوگل] پادشاه از بارون راضی شد و عنوانش را بازیابی کرد
- The police restored the stolen property to its owner.
[ترجمه ترگمان] پلیس اموال مسروقه را به صاحب خود بازگردانده است
[ترجمه گوگل] پلیس این صاحبخانه را به مالک خود بازگرداند
• (5) تعریف: to put back into a former rank or position.
• مترادف: rehabilitate, reinstall, reinstate
• مشابه: reestablish, reinstitute, replace, return
- The charges were dropped, and he was restored to captain.
[ترجمه ترگمان] ، اتهامات از بین رفتند و او به فرمانده برگشت
[ترجمه گوگل] اتهامات رد شد و به کاپیتان بازگردانده شد