کلمه جو
صفحه اصلی

resident


معنی : ساکن، مقیم
معانی دیگر : ماندگار، باشنده، موجود، بودمند، در محل، درجا (در برابر: غیابا)، پزشک مقیم، ویژه گرآموز پزشکی، ویژه کارآموز پزشکی

انگلیسی به فارسی

مقیم، ساکن، ماندگار


موجود، بودمند، در محل، درجا (در برابر: غیابا)


ساکن، مقیم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person who resides in a particular place.
مشابه: denizen, occupant, tenant

(2) تعریف: a medical doctor serving a period of residency in a hospital.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: dwelling in a particular place.
متضاد: transient

(2) تعریف: living somewhere temporarily while studying or discharging business.

(3) تعریف: ingrained; intrinsic.

(4) تعریف: of or pertaining to nonmigratory birds and animals.

• inhabitant, one who lives in a particular location; doctor who is training in a medical specialty; diplomat who lives in a foreign court
residing in a particular place; not migratory; intrinsic, existing (about characteristics); permanently stored in memory (computers)
the residents of an area are the people who live there.
someone who is resident in a country or town lives there; a formal use.
resident is used to describe people who live in the place where they work.
a resident is also a doctor who has already qualified but who is doing more training in order to learn how to treat a specific kind of illness or medical problem; used in american english.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] مستقر مقیم
[زمین شناسی] مقیم، مستقر - در رایانه : به عنوان مثال نرم افزارهای هوشمند باید در حافظه مقیم شوند تا بتوانند در زمان مناسب با سرعت مناسب عمل کنند. ویروس های رایانه ای نیز برای تکثیر خود در حافظه مقیم می شوند و به هر فایلی که به حافظه منتقل می شود می چسبند.
[حقوق] مقیم، ساکن، مستقر

مترادف و متضاد

person living in a particular place


Synonyms: citizen, denizen, dweller, habitant, householder, indweller, inhabitant, inmate, liver, local, lodger, native, occupant, resider, squatter, suburbanite, tenant, urbanite


ساکن (اسم)
resident, denizen, inhabitant, occupant, lodger, habitant, occupier, inmate

مقیم (صفت)
dwelling, biding, resident, residing, domiciled, indwelling, inhabiting, habitant

جملات نمونه

1. a resident landlord takes better care of the land than an absentee landlord
ملاک ساکن در ملک،بهتر از ملاک غایب به زمین می رسد.

2. a resident of astara
مقیم آستارا

3. energy resident in the atom
انرژی (کارمایه ی) موجود در اتم

4. a permanent resident of the united states
مقیم دایم در ایالات متحده

5. a year of resident study
یکسال مطالعه در محل (دانشگاه)

6. Local resident groups have united in opposition to the plan.
[ترجمه ترگمان]گروه های مقیم محلی در مخالفت با این طرح متحد شده اند
[ترجمه گوگل]گروه های ساکن محلی مخالف طرح هستند

7. She is resident at his house.
[ترجمه ترگمان] اون یه رزیدنت تو خونه - ش هست
[ترجمه گوگل]او در خانه اش ساکن است

8. Many retired British people are now resident in Spain.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم بازنشسته بریتانیایی در اسپانیا ساکن هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از بازنشستگان بریتانیایی اکنون در اسپانیا ساکن هستند

9. Some of the royal family of Spain are resident in Portugal.
[ترجمه ترگمان]برخی از خاندان سلطنتی اسپانیا مقیم پرتغال هستند
[ترجمه گوگل]برخی از خانواده سلطنتی اسپانیا ساکن در پرتغال هستند

10. They engaged a resident tutor.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک معلم خصوصی را استخدام کردند
[ترجمه گوگل]آنها یک معلم اقامت داشتند

11. She applied for resident status but was turned down.
[ترجمه ترگمان]او درخواست وضعیت مقیم را کرد اما رد شد
[ترجمه گوگل]او برای وضعیت ساکن درخواست کرد، اما رد شد

12. This design of resident buildings is becoming / getting fashionable.
[ترجمه ترگمان]این طراحی ساختمان های مسکونی در حال تبدیل شدن \/ به روز شدن است
[ترجمه گوگل]این طراحی ساختمان های ساکن در حال تبدیل شدن به مد روز است

13. Stanley is our resident crossword fanatic.
[ترجمه ترگمان](استنلی)یکی از افراد متعصب است
[ترجمه گوگل]استنلی متعصب جدول کلمات متقاطع ما است

14. I've been resident in this place for five years.
[ترجمه ترگمان]من پنج سال است که در اینجا ساکن بوده ام
[ترجمه گوگل]من پنج سال در این محل اقامت داشته ام

15. For tax purposes they were treated as ordinarily resident in the UK.
[ترجمه ترگمان]برای اهداف مالیاتی، آن ها به گونه ای که معمولا مقیم بریتانیا بودند، تحت درمان قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]برای اهداف مالیاتی آنها به طور معمول در انگلستان اقامت داشتند

16. A resident was fighting for his life yesterday, having escaped the blaze.
[ترجمه ترگمان]یکی از ساکنان دیروز در حال مبارزه برای نجات جان خود بود و از این آتش سوزی جان سالم به در برده بود
[ترجمه گوگل]دیروز، یک ساکن برای فرار از زندگی خود، برای زندگی خود مبارزه کرد

a resident of Astara

مقیم آستارا


resident energy in the atom

انرژی (کارمایه‌ی) موجود در اتم


A resident landlord takes better care of the land than an absentee landlord.

ملاک ساکن در ملک، بهتر از ملاک غایب به زمین می‌رسد.


a year of resident study

یکسال مطالعه در محل (دانشگاه)


resident of Iran

مقیم ایران


پیشنهاد کاربران

محل اقامت سفیر یک کشور در کشوری دیگر. رزیدانت.

پایا ، پایدار ، پابرجا ، مانا ، همیشگی

عمارت

اقامتگاه

Residents: حُضار

محل زندگی

مقیم - ساکن
افرادی که در یک شهر یا کشور زندگی میکنند resident هستند و اون جایی که درش زندگی میکنند میشه residential یعنی محل سکونت.
به دکتری که بصورت "کارآموز" در یک بیمارستان کار میکنه هم گفته میشه.


موقعیت کنونی

ساکن ؛ کارآموز پزشکی ( برای تخصص )

# local residents
# the residents of New York City
# I've been resident in this place for years
# She's a first‑year resident
# Interns and residents at the hospital


کلمات دیگر: