کلمه جو
صفحه اصلی

row


معنی : صف، خط، سطر، رده، ریسه، ردیف، قطار، قیل و قال، راسته، رج، ردیف چند خانه، بخط کردن، ردیف کردن، پارو زدن، قرار دادن، راندن
معانی دیگر : دخ، خرند، رجه، خیابان (که دوطرف آن ساختمان ها یا موسسات مشابه قرار داشته باشند)، رج کردن یا زدن، (قایق) راندن، (با قایق پارویی) حمل کردن، بردن، (قایق) دارای تعداد معینی پارو بودن، در مسابقه ی پاروزنی (قایق رانی با پارو) شرکت کردن، پاروزنی، سروصدا، جنجال، دادوبیداد، جنگ و دعوا، مرافعه، بگومگو، جنگ و دعوا کردن، جنجال به پا کردن، آشوب کردن

انگلیسی به فارسی

پارو زدن، راندن، ردیف، رج، قطار، راسته، صف، ردیف چند خانه، ردیف کردن، قرار دادن، بخط کردن، قیل وقال


سطر، ردیف


ردیف، سطر، صف، خط، رج، قطار، راسته، رده، ریسه، قیل و قال، ردیف چند خانه، ردیف کردن، پارو زدن، راندن، قرار دادن، بخط کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: a hard row to hoe, a long row to hoe
(1) تعریف: things or people arranged approximately in a straight line.
مترادف: file, line, queue, rank

- The chairs were placed very neatly in a row.
[ترجمه ترگمان] صندلی ها را خیلی مرتب روی یک ردیف چیده بودند
[ترجمه گوگل] صندلی ها در یک ردیف بسیار منظمی قرار می گرفتند
- I stand in the back row of the chorus.
[ترجمه ترگمان] من در ردیف عقب گروه کر می ایستم
[ترجمه گوگل] من در پشت ردیف کر قرار دارم

(2) تعریف: seats so arranged in a theater, stadium, or the like.
مترادف: tier

- Our seats are in the third row of the balcony.
[ترجمه ترگمان] صندلی های ما توی ردیف سوم بالکن هستن
[ترجمه گوگل] صندلی های ما در ردیف سوم بالکن قرار دارند

(3) تعریف: an unbroken succession over time.

- She sang at the festival for five years in a row.
[ترجمه ترگمان] او برای پنج سال در این جشنواره آواز خواند
[ترجمه گوگل] او پنج سال در یک ردیف در جشنواره خواند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rows, rowing, rowed
• : تعریف: to set in a row.
مترادف: line, rank
مشابه: queue, range, sequence, string, tier
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: rows, rowing, rowed
(1) تعریف: to cause a boat to move forward by means of oars.
مترادف: oar, paddle
مشابه: pull, scull

(2) تعریف: to exercise on a rowing machine.
مشابه: oar, scull
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause (a boat) to move forward by means of oars.
مترادف: oar, paddle
مشابه: pull, scull

(2) تعریف: to carry in a boat propelled by oars.
مترادف: paddle
مشابه: boat, canoe, oar

(3) تعریف: to race against in a boat propelled by oars.
مترادف: scull
اسم ( noun )
مشتقات: rower (n.)
• : تعریف: an outing or trip in a boat that is rowed.
اسم ( noun )
• : تعریف: (chiefly British) a loud or quarrelsome dispute.
مترادف: altercation, argument, bicker, conflict, fight, quarrel
مشابه: affray, broil, feud, fuss, skirmish

- Can't we discuss this in a civil manner and not get into a row about it?
[ترجمه ترگمان] نمی توانیم در این باره با این موضوع بحث کنیم و در این مورد با هم دعوا نکنیم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانیم در مورد این موضوع به صورت مدنی بحث کنیم و در مورد آن بحث نکنیم؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: (chiefly British) to have a loud or quarrelsome dispute.

- They were rowing about money again last night.
[ترجمه ترگمان] دیشب به خاطر پول پارو می زدند
[ترجمه گوگل] آنها شب گذشته قهوه ای از پول می زدند

• horizontal line; journey in a rowboat; instance of paddling; argument, quarrel; noise, ruckus
paddle, propel a boat with oars; rebuke, scold, reprimand (british)

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] سطر ؛ ردیف
[برق و الکترونیک] سطر
[ریاضیات] سطری، ردیف، سطر، رج

مترادف و متضاد

صف (اسم)
muster, row, series, army, queue, lineup, array, rank, formation, cue, file

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

سطر (اسم)
row, line, by-line

رده (اسم)
row, tier, series, line, category, class, echelon

ریسه (اسم)
row, chain

ردیف (اسم)
order, run, row, tier, string, series, line, rank, cue, succession

قطار (اسم)
train, row, string, rank, file, tandem

قیل و قال (اسم)
noise, row, fracas, jangle, ruction

راسته (اسم)
order, row, phylum

رج (اسم)
row

ردیف چند خانه (اسم)
row

بخط کردن (فعل)
row

ردیف کردن (فعل)
align, row, tier

پارو زدن (فعل)
row, paddle, oar, scull

قرار دادن (فعل)
lodge, place, put, fix, pose, park, row, set, mount, pack, locate, include, posture, posit, superpose

راندن (فعل)
hurry, force, run, pilot, steer, row, repulse, drive, rein, poach, whisk, conn, drive away, dislodge, send away, unkennel

sequence, series


Synonyms: bank, chain, column, consecution, echelon, file, line, order, progression, queue, range, rank, string, succession, tier, train


fight, ruckus


Synonyms: affray, altercation, bickering, brawl, castigation, commotion, controversy, dispute, disturbance, falling-out, fracas, fray, fuss, knock-down-drag-out, lecture, melee, noise, quarrel, racket, reprimand, reproof, riot, rumpus, run-in, scrap, set-to, shouting match, squabble, talking-to, telling-off, tiff, tongue-lashing, trouble, tumult, uproar, words, wrangle


Antonyms: agreement, peace


move boat with paddle


Synonyms: drag, oar, paddle, pull, punt, sail, scud, scull, sky an oar, swim


argue, fight


Synonyms: bawl out, berate, bicker, brawl, call on the carpet, dispute, jaw, quarrel, ream, scold, scrap, spat, squabble, tiff, tongue-lash, wrangle


Antonyms: agree, concur


جملات نمونه

1. row the boat ashore!
قایق را به سوی ساحل پارو بزن !

2. a row of nondescript houses
یک ردیف خانه ی عاری از ویژگی

3. a row of seats
یک ردیف صندلی

4. a row of seedy houses
یک ردیف خانه های رنگ و رو رفته

5. a row of stones set athwart the creek
یک ردیف سنگ چیده شده از یک طرف به طرف دیگر نهر

6. a row of trees
یک ردیف درخت

7. a row of trim houses
یک ردیف خانه های تر و تمیز

8. a row of uniform houses
یک ردیف خانه های هم شکل

9. cannery row
خیابان کارخانه های کنسرو سازی

10. to row upstream, stemming the current
مخالف جریان آب به طرف بالای رودخانه پارو زدن

11. a dormitory row
خیابان خوابگاه های دانشجویی

12. the ninth row
ردیف نهم

13. in a row
مدام،پی درپی،پشت سرهم،به ردیف

14. we witnessed a row between that husband and wife
شاهد دعوای آن زن و شوهر بودیم.

15. long (or hard) row to hoe
کار طاقت فرسا،کار خسته کننده ای که باید انجام شود

16. four days in a row
چهار روز پی درپی

17. it is hard to row a boat up a river
پارو زدن قایق خلاف جهت رودخانه دشوار است.

18. he charged 500 tomans to row us across the river
500 تومان گرفت که ما را با قایق به آن سوی رودخانه ببرد.

19. the middle house in that row of houses
خانه ی میانی در آن ردیف خانه ها

20. we got ready for a row on the lake
برای پاروزنی روی دریاچه آماده شدیم.

21. make (or kick up) a row
قیل و قال راه انداختن،سرو صداکردن

22. the children had created a tremendous row
بچه ها سروصدای عجیبی به پا کرده بودند.

23. The children were asked to stand in a row.
[ترجمه ترگمان]از بچه ها خواسته شد که در یک ردیف بایستند
[ترجمه گوگل]بچه ها خواسته شده بودند که در یک ردیف قرار بگیرند

24. The students stood in a row.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان در یک ردیف ایستادند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان در یک ردیف ایستاده بودند

25. And still the row rumbles on over who is to blame for the steadily surging crime statistics.
[ترجمه ترگمان]و هنوز هم سر و صدا از طرف کسی که متهم به آمار جرم و جوش و خروش است، سر و صدا می کند
[ترجمه گوگل]و هنوز هم ردیف به سر و صدا بر سر کسانی که به سرزنش برای آمار به طور رو به افزایش آمار جرم است

26. The row had left him physically exhausted.
[ترجمه ترگمان]این ردیف او را از نظر جسمی خسته کرده بود
[ترجمه گوگل]ردیف او را از لحاظ جسمی خسته کرده بود

27. She drew a row of trees receding into the distance to demonstrate the laws of perspective.
[ترجمه ترگمان]او ردیفی از درختان را به سمت عقب کشید تا قوانین دورنما را نشان دهد
[ترجمه گوگل]او یک ردیف از درختان را که از راه دور به عقب رانده شده اند، به نمایش گذاشتن قوانین چشم انداز تبدیل می کند

28. My dad's in the front row, on the extreme left of the picture.
[ترجمه ترگمان]پدرم در ردیف جلو، در سمت چپ تصویر است
[ترجمه گوگل]پدرم در ردیف جلو، در سمت چپ تصویر بزرگ است

29. "She's probably had a row with her boyfriend," Charles opined.
[ترجمه ترگمان]چارلز اظهار داشت: \" او احتمالا یک ردیف با دوست پسرش داشته است \"
[ترجمه گوگل]چارلز اظهار داشت: 'او احتمالا یک ردیف با دوست پسرش داشته است '

30. He became a skid row type of drunkard.
[ترجمه ترگمان]او به نوع row متوسل شد
[ترجمه گوگل]او یک نوع ردیف اسکیت مستی شد

a row of trees

یک ردیف درخت


a row of seats

یک ردیف صندلی


the ninth row

ردیف نهم


cannery row

خیابان کارخانه‌های کنسرو‌سازی


a dormitory row

خیابان خوابگاه‌های دانشجویی


four days in a row

چهار روز پی‌درپی


It is hard to row a boat up a river.

پارو زدن قایق خلاف جهت رودخانه دشوار است.


Akbar held the rudder while the other five rowed rapidly.

اکبر سکان را در دست گرفت درحالی‌که آن پنج نفر دیگر به‌سرعت پارو م‌یزدند.


He charged 500 tomans to row us across the river.

500 تومان گرفت که ما را با قایق به آن سوی رودخانه ببرد.


The emperor's boat rowed 18 oars.

قایق امپراطور هجده پارو داشت.


He rowed in two races.

او در دو مسابقه‌ی قایقرانی شرکت کرد.


We got ready for a row on the lake.

برای پاروزنی روی دریاچه آماده شدیم.


The children had created a tremendous row.

بچه‌ها سروصدای عجیبی به پا کرده بودند.


We witnessed a row between that husband and wife.

شاهد دعوای آن زن و شوهر بودیم.


Aslan wrangled and rowed with the taxi driver.

اصلاً با راننده‌ی تاکسی بگومگو و دعوا کرد.


اصطلاحات

in a row

مدام، پی‌درپی، پشت سر هم، به ردیف


long (or hard) row to hoe

کار طاقت‌فرسا، کار خسته‌کننده‌ای که باید انجام شود


make (or kick up) a row

قیل و قال راه انداختن، سرو صداکردن


پیشنهاد کاربران

تیر و کمان

Rowing mechine یعنی ماشین رکاب یا رکاب زنی.
اقلید فارس

row ( n ) مشاجره کردن row /raʊ/ British English


تعریف: things or people arranged approximately in a straight line.
مترادف: file, line, queue, rank

1. A line of things
2. the activity of making a boat move through water using oars
3. A noisy argument or fight

( شیمی ) : تناوب

پشت سر هم، بدون وقفه
مثال:
we get six days off in a row

پارو زدن

سوار شدن


پارو زدن . پاروزنی

قایق ( پارویی ) راندن
We were rowing against the wind

ردیف

the mother
is rowing to move the canoe forward

اختلاف ( دو گروه/دسته/کشور/. . . ) با هم برسر . . . ( یک موضوع/. . . ) ، مناقشه ، کشمکش ، درگیری ، بحث ، . . .

مشاجره کردن
I had a row with him= I argued with him

مشاجره ای که در پیشنهاد بالا گفته شد محدود میشود به مشاجره هایی با دلخوری های کوچک بین طرفینی که همدیگر را میشناسند مثل دعوای زن و شوهری

در جمله زیر {نمیتوانستیم پارو بزنیم}
we couldn't row

row ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: ردیف
تعریف: هریک از تقسیمات طولی در امتداد طول که به عنوان یکی از مختصات سه گانۀ کشتی محل استقرار بارگُنج ها شماره گذاری می شود


کلمات دیگر: