کلمه جو
صفحه اصلی

turn on


معنی : روشن کردن، بجریان انداختن، شیر آب یا سویچ برق را باز کردن
معانی دیگر : 1- (جریان آب یا گاز و غیره را) باز کردن 2- (رادیو یا تلویزیون و غیره را) روشن کردن 3- (خودمانی) نشئه کردن، (با مواد مخدر) سرکیف آوردن 4- شهوتی کردن، تحریک جنسی کردن 5- سرشوق آوردن، اشتیاق انگیز، دلگرم کننده، انگیزان، هیجان انگیز، شیراب یا سویچ برق را بازکردن

انگلیسی به فارسی

مشروط بودن بر


به جریان انداختن


حمله کردن


نشئه کردن، سر کیف آوردن


روشن کن، روشن کردن، بجریان انداختن، شیر آب یا سویچ برق را باز کردن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to start the power or flow of something.

- Turn on the light. It's dark in here.
[ترجمه آیدا معاذاللهی] چراغ را روشن کن اینجا تاریک است
[ترجمه Arghavan editor] چراغ را روشن کن، اینجا تاریک است
[ترجمه ترگمان] چراغ رو روشن کن اینجا تاریک است
[ترجمه گوگل] چراغ را روشن کن اینجا تاریک است
اسم ( noun )
• : تعریف: (slang) a thing or person that excites, arouses, or fascinates.

• operate, make an electrical device start functioning; make or become elated or euphoric (slang); be dependent upon; open; address someone angrily; turn around
something or someone that is a turn-on makes you feel sexually excited; an informal word.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] روشن کردن
[برق و الکترونیک] راه اندازی

مترادف و متضاد

excite, please


Synonyms: arouse, attract, captivate, enchant, get started, initiate, introduce, show, stimulate, stir up, thrill, titillate, work up


روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

به جریان انداختن (فعل)
turn on

شیر آب یا سویچ برق را باز کردن (فعل)
turn on

Antonyms: disenchant, disgust, displease, turn off


start the operation of


Synonyms: activate, begin, energize, get started, ignite, initiate, introduce, log on, put in gear, put on, set in motion, start up, switch on


Antonyms: close, end, finish, shut down, turn off


Depend upon; to pivot around (to have as a central subject)


Power up (a device), to start, to cause to start operating


Start operating; to power up (to become on)


Violently rebel against; to suddenly attack


Fill with enthusiasm; to intoxicate, give pleasure to


جملات نمونه

1. Connect the hose to the tap and turn on the tap.
[ترجمه مهدی] شلنگ را به شیر وصل کنید و شیر آب را باز کنید
[ترجمه maedeh] چراغ را روشن کن. اینجا تاریک است
[ترجمه ترگمان]شلنگ را به شیر وصل کنید و شیر آب را روشن کنید
[ترجمه گوگل]شلنگ را به شیر وصل کنید و شیر را روشن کنید

2. She heard him turn on the shower.
[ترجمه ترگمان]شنید که دارد دوش می گیرد
[ترجمه گوگل]او شنید که او دوش می گیرد

3. When you turn on a transistorized radio, the sound comes on immediately; when you turn off, it fades out gradually.
[ترجمه ترگمان]وقتی که تو رادیو را روشن می کنی، صدا بلافاصله روشن می شود؛ وقتی خاموش می شوی، کم کم محو می شود
[ترجمه گوگل]وقتی یک رادیوی ترانزیستور را روشن می کنید، صدا بلافاصله شروع می شود؛ هنگامی که شما خاموش است، آن را به تدریج محو می شود

4. I pushed the button to turn on the radio.
[ترجمه ترگمان]دکمه را فشار دادم تا رادیو را روشن کنم
[ترجمه گوگل]من را فشار دهید را فشار دهید رادیو را روشن کنید

5. Please turn on the TV. turn on.
[ترجمه ترگمان]لطفا تلویزیون رو روشن کنید turn
[ترجمه گوگل]لطفا تلویزیون را روشن کنید روشن کن

6. I want to turn on the television.
[ترجمه ترگمان]میخوام تلویزیون رو روشن کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم تلویزیون را روشن کنم

7. When you want a bath,you turn on the tap.
[ترجمه ترگمان] وقتی حموم کنی، شیر رو روشن می کنی
[ترجمه گوگل]هنگامی که شما یک حمام می خواهید، شیر را روشن کنید

8. It's our turn on the roller coaster.
[ترجمه ترگمان]الان نوبت ماست
[ترجمه گوگل]این چرخش ما بر روی غواصی است

9. This tap is stiff; it won't turn on.
[ترجمه برزگر] این شیر سفت است باز نمی شود.
[ترجمه ترگمان]این ضربه محکم است، روشن نمی شود
[ترجمه گوگل]این شیر سفت است آن را روشن نخواهد کرد

10. Connect the hose to the tap and turn on the water.
[ترجمه ترگمان]شلنگ را به شیر آب وصل کنید و آب را روشن کنید
[ترجمه گوگل]شلنگ را به شیر وصل کنید و آب را روشن کنید

11. Many young people are taking drugs to turn on.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از جوانان مواد مخدر مصرف می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از جوانان مصرف مواد مخدر را آغاز می کنند

12. You'd turn on the water, and it would shoot straight up in the air.
[ترجمه ترگمان]به آب تبدیل می شدی و مستقیم به هوا پرتاب می شد
[ترجمه گوگل]شما آب را روشن می کنید و در هوا هواپیما می شود

13. It's cold in here - should I turn on the furnace?
[ترجمه ترگمان]اینجا سرده - باید از کوره در برم؟
[ترجمه گوگل]اینجا سرد است - باید کوره را روشن کنم؟

14. Take the second turn on the left.
[ترجمه ترگمان] سمت چپ رو بپیچ سمت چپ
[ترجمه گوگل]نوبت دوم را در سمت چپ ببندید

15. I'll turn on the heater.
[ترجمه ترگمان]بخاری را روشن می کنم
[ترجمه گوگل]من بخاری را روشن میکنم

پیشنهاد کاربران

ناگهان به کسی توپیدن

بستگی داشتن به چیزی

ناگهان پرخاش کردن به

روشن کردن

حشری کردن

پشت کردن
they turned on me

روی آوردن به چیزی

خیانت کردن


به ناگاه ( ناگهان ) حمله/انتقاد کردن
to attack or criticize someone suddenly

if a situation, event, argument etc turns on a particular thing or idea, it depends on that thing:

حمله کردن فیزیکی ( یا انتقاد شدید و کوبنده کردن )
از فیلم Hunger Game

thirteen districts rebelled against the country that fed them supported them. . . Brother turned on brother until nothing remained

13 ناحیه بر علیه دولتی که به آنها غذا می داد ازشون حمایت می کرد قیام کردند . برادر به برادر حمله کرد ( جنگ شد ) تا وقتی که چیزی بر جای نماند ( همه چیز نابود شد )

روشن کردن.
Light , Lighten.

حمله کردن
. lions might turn on me
شیرها ممکنه بهم حمله کنن

دستگاه الکترونیکی رو روشن کردن، و turn one on هم به معنای تحریک کردن یک شخص از لحاظ جنسی معنی میده. You're turning me on

روشن کردن، به جریان انداختن ( آب و . . )

هیجان زده کردن

شیرآب یا سویچ برق را باز کردن، به جریان انداختن، روشن کردن،

زیاد کردن. . . افزایش دادن

حمله کردن به کسی بصورت ناگهانی

روشن کردن یک وسیله برقی یا زیاد کردن ولوم وسیله برقی این کلمه معنی تحریک کردن جنسی هم میده

جذاب

تحریک شدن

حمله غافلگیرانه به کسی

از خود بروز دادن یک ویژگی
He can really turn on the charm when he wants to.
بستگی داشتن
The success of the talks turns on whether both sides are willing to make some concessions.
تحریک کردن
انتقاد شدید کردن از کسی، حمله ور شدن

حشری کردن
What turns you on چی تو رو حشری میکنه


کلمات دیگر: