تغییر کرد، تبدیل کردن، مسافرت کردن
commuted
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. ghodsi commuted to karaj every day
قدسی هر روز به کرج رفت و آمد می کرد.
2. the judge commuted the death sentence to life imprisonment
قاضی حکم اعدام را به حبس ابد تخفیف داد.
پیشنهاد کاربران
( مجازات ) تخفیف یافته - تبدیل شده
کلمات دیگر: