کلمه جو
صفحه اصلی

hastily


معنی : شتابان، عجولانه، باعجله، باشتاب، سردستی
معانی دیگر : شتابان، باشتاب، باعجله

انگلیسی به فارسی

شتابان، با شتاب، با عجله


انگلیسی به انگلیسی

• quickly, hurriedly

مترادف و متضاد

شتابان (صفت)
expedite, hastily

عجولانه (قید)
hastily, hurriedly

با عجله (قید)
amain, hastily, posthaste, lickety-split

باشتاب (قید)
hotfoot, hastily, apace, summarily

سردستی (قید)
hastily, carelessly, roughly

with great speed


Synonyms: agilely, apace, carelessly, double-quick, expeditiously, fast, flat-out, heedlessly, hurriedly, impetuously, impulsively, lickety-split, nimbly, on spur of the moment, posthaste, precipitately, prematurely, promptly, quickly, rapidly, rashly, recklessly, speedily, straightaway, subito, suddenly, swiftly, thoughtlessly, too quickly, unpremeditatedly


Antonyms: delayed, slowly


جملات نمونه

1. saloumeh ate her lunch hastily
سالومه با عجله نهارش را خورد.

2. he closed the door quite hastily
او با شتاب تمام در را بست.

3. she was brushing her hair hastily
با شتاب موی خود را برس می زد.

4. Nothing must be done hastily but killing of fleas.
[ترجمه ترگمان]هیچ کاری نباید با عجله انجام شود، جز کشتن کک
[ترجمه گوگل]هیچ کاری نباید انجام شود، بلکه کشتن کک است

5. He hastily stuffed a few clothes into a bag.
[ترجمه ترگمان]او با عجله چند تا لباس در کیف ریخت
[ترجمه گوگل]او عجله چندین لباس را به یک کیسه پر کرد

6. Parliament was hastily recalled from recess.
[ترجمه ترگمان]پارلمنت به سرعت از کنار زنگ تفریح به یاد آورد
[ترجمه گوگل]پارلمان به شدت از وقفه یاد می گرفت

7. He summoned his subordinates hastily to his office.
[ترجمه ترگمان]subordinates را شتابان به دفتر کارش احضار کرد
[ترجمه گوگل]او به تدریج به دفتر او احضار شد

8. The defeated army had to retreat hastily from the field of battle.
[ترجمه ترگمان]ارتش شکست خورده مجبور شد با عجله از میدان نبرد عقب نشینی کند
[ترجمه گوگل]ارتش شکست خورده به شدت از میدان نبرد عقب نشست

9. Christina blushed and hastily lowered her eyes.
[ترجمه ترگمان]کریستینا سرخ شد و شتابان چشمش را پایین انداخت
[ترجمه گوگل]کریستین سرخ شده و به شدت چشمانش را پایین انداخت

10. Call her down hastily, it's time for supper.
[ترجمه ترگمان]عجله کن، وقت شام است
[ترجمه گوگل]او را به سرعت فراخوانید، زمان برای شام است

11. We hastily improvised a screen out of an old blanket.
[ترجمه ترگمان]ما با عجله یک پرده از یک پتوی کهنه تهیه کردیم
[ترجمه گوگل]ما یک ستاره را از یک پتو قدیمی تکان دادیم

12. She recoiled hastily at seeing a snake in the path.
[ترجمه ترگمان]او به سرعت خود را به دیدن یک مار در کوره راه انداخت
[ترجمه گوگل]او به سختی به دیدن مار در مسیر بازگشت

13. The village had been hastily abandoned.
[ترجمه ترگمان]دهکده با عجله رها شده بود
[ترجمه گوگل]این روستا به شدت رها شده است

14. He retreated hastily back to his car.
[ترجمه ترگمان]به سرعت به طرف اتومبیلش رفت
[ترجمه گوگل]او به سرعت به ماشین خود عقب نشست

15. The child was hastily dispatched out to school.
[ترجمه ترگمان]بچه به سرعت به مدرسه فرستاده شد
[ترجمه گوگل]کودک به شدت به مدرسه فرستاده شد

پیشنهاد کاربران

با عجله/شتاب/سرعت،
شتابان

He stepped back hastily from the edge
او بسرعت از لبه اونجا رفت ( سمت ) عقب

hastily ( adverb ) = با عجله، شتابزده، شتابان، عجولانه، بدون فکر، به سرعت

Definition = گفتن یا با عجله انجام دادن ، گاهی بدون مراقبت یا فکر لازم/

a hastily improvised computer system = یک سیستم کامپیوتری به سرعت سر هم بندی شده
examples:
1 - "He looks good for his age. Not that 55 is old, " she added hastily.
او با عجله می افزاید: "او از نظر سن خوب به نظر می رسد. نه اینکه 55 سال سن داشته باشد. "
2 - Some thought the government acted too hastily.
برخی تصور می کردند که دولت خیلی عجولانه عمل کرده است.
3 - Jos�phine and Napoleon were hastily married by a cardinal the night before the coronation.
ژوزفین و ناپلئون یک شب قبل از تاجگذاری به سرعت توسط کاردینال ( پاپ کاتولیک ) ازدواج کردند.
4 - The bill may not appropriately address the industry's needs because it was too hastily put together.
این لایحه ممکن است به طور مناسب نیازهای صنعت را برطرف نکند ، زیرا بدون فکر ( عجولانه ) سر هم شده است.
5 - Maybe I spoke hastily at that moment and broke her heart
شاید من در آن لحظه بدون فکر صحبت کردم و قلب او را شکستم.

هول هولی هول هولکی


کلمات دیگر: