کلمه جو
صفحه اصلی

imprison


معنی : نگه داشتن، بزندان افکندن
معانی دیگر : زندانی کردن، حبس کردن، محبوس کردن، به زندان انداختن، (مجازی) محدود کردن، در تنگنا گذاشتن

انگلیسی به فارسی

زندان، بزندان افکندن، نگه داشتن


بزندان افکندن، نگهداشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imprisons, imprisoning, imprisoned
مشتقات: imprisoned (adj.), imprisonment (n.)
(1) تعریف: to put or keep in a prison or other place of confinement.
متضاد: discharge, liberate
مشابه: chain, detain, jail, lock

(2) تعریف: to confine or restrict as though in a prison.
مشابه: jail

- He was imprisoned by fear and guilt.
[ترجمه ترگمان] او به دلیل ترس و عذاب زندانی شده بود
[ترجمه گوگل] او توسط ترس و گناه زندانی شد

• put in prison, confine, jail, incarcerate
to imprison someone means to lock them up in a prison.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] زندانی کردن، حبس کردن

مترادف و متضاد

confine; put in jail


نگه داشتن (فعل)
hold, prop, maintain, sustain, restrain, retain, preserve, impound, imprison

بزندان افکندن (فعل)
imprison

Synonyms: apprehend, bastille, bottle up, cage, check, circumscribe, closet, commit, constrain, curb, detain, fence in, hold, hold captive, hold hostage, hold in custody, ice, immure, impound, incarcerate, intern, jail, keep, keep captive, keep in custody, limit, lock in, lock up, nab, occlude, pen, put away, put behind bars, rail in, remand, restrain, send to prison, send up, shut in, stockade, take prisoner, trammel


Antonyms: free, let go, release


جملات نمونه

They imprisoned all of their opponents.

آنان کلیه‌ی مخالفان خود را زندانی کردند.


The flood imprisoned them in the village.

سیل آنها را در دهکده زندانی کرد.


He was imprisoned by his wife's jealousy.

او اسیر حسادت زنش بود.


They kept him imprisoned for ten years.

ده سال او را در زندان نگه داشتند.


1. You can imprison my body but not my mind.
[ترجمه امیرمحمد] شما میتونید جسممو زندانی کنید اما ذهنمو نه
[ترجمه ترگمان]تو می تونی بدن منو زندانی کنی اما ذهن من نیست
[ترجمه گوگل]شما می توانید بدن خود را زندانی کنید، اما ذهن من نیست

2. No Baron Munchausen would have dared to imprison his saga within the limits of a tall tale.
[ترجمه ترگمان]هیچ بارن Munchausen جرات نمی کرد saga را در محدوده یک داستان بلند زندانی کند
[ترجمه گوگل]هیچ بارون مانچواسن جرأت نمیکرد که حماسه خود را در محدوده یک داستان بلند بالا ببرد

3. For example Imprison, Banish and Assassinate.
[ترجمه ترگمان]مثلا Imprison، Banish و assassinate
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، زندان، زور و تسخیر

4. To imprison his princes at will, That he might teach his elders wisdom.
[ترجمه ترگمان]که princes را در آن زندانی کند تا به بزرگ ترها یاد بدهد
[ترجمه گوگل]او را به اراده خود را به زندانبانان محکوم کنید تا بتواند حکمت بزرگان خود را تدریس کند

5. They won't imprison him for a first offence.
[ترجمه ترگمان]برای اولین جرم او را زندانی نخواهند کرد
[ترجمه گوگل]آنها او را برای اولین بار مجازات نمی کنند

6. Offer by bank, pay network imprison interface routine installation websites pay the function online.
[ترجمه ترگمان]به بانک پیشنهاد دهید، یک وب سایت نصب روتین را به صورت آنلاین دریافت کنید و وب سایت را به صورت آنلاین پرداخت کنید
[ترجمه گوگل]ارائه شده توسط بانک، پرداخت وجه شبکه نصب و راه اندازی داخلی شبکه پرداخت تابع آنلاین

7. In order to arrest and temporarily imprison criminal suspects, the police have taken effective measures.
[ترجمه ترگمان]به منظور دستگیری و بازداشت موقت مظنونان مجرم، پلیس اقدامات موثری انجام داده است
[ترجمه گوگل]پلیس به منظور دستگیری و موقتا مظنونین جنایی را به زندان انداخته است

8. Mantis Imprison – the mantis will channel - stun - lock the player that is Imprison Marked.
[ترجمه ترگمان]Mantis Imprison - آخوندک در این کار پخش کننده را قفل خواهند کرد که قابل ملاحظه است
[ترجمه گوگل]Mantis Imprison - مانتیس کانال - عصبانی می شود - بازیکن که ممنوعیت زندان است را قفل می کند

9. Indeed the church would imprison Galileo Galilei, an Italian astronomer, for advocating the sun-centred model of the universe a century later.
[ترجمه ترگمان]در حقیقت کلیسا Galilei گالیله، ستاره شناس ایتالیایی، را به خاطر طرفداری از مدل خورشید محور جهان یک قرن بعد زندانی می کرد
[ترجمه گوگل]در واقع کلیسا گالیله گالیله، یک ستاره شناس ایتالیایی را به خاطر حمایت از مدل خورشید مرکز جهان، یک قرن بعد زندانی خواهد کرد

10. Imprison me all the life, tattoo on my body, regardless the life how to transmigrate, you still could find me. . .
[ترجمه ترگمان]تمام زندگی، روی بدنم، روی بدنم، بدون توجه به زندگی که چطور کوچ کنم، تو هنوز می تونی منو پیدا کنی …
[ترجمه گوگل]تمام زندگیتان را به زندان انداختن، خال کوبی بر بدن من، بدون توجه به زندگی چگونه می توان انتقال یافت، شما هنوز هم می توانید مرا پیدا کنید

11. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

12. I will not imprison members of the same party in the same cell block, let alone the same cell.
[ترجمه ترگمان]من اعضای یک گروه یک سان را در همان بلوک سلول زندانی نمی کنم، چه برسد به همان سلول
[ترجمه گوگل]من اعضای همان حزب را در همان بلوک سلولی زندانی نمی کنم، بجز همان سلول

13. Attempting to imprison, exile or execute an important character runs the risk of a civil war.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای زندانی کردن، تبعید یا اعدام یک شخصیت مهم، خطر جنگ داخلی را اجرا می کند
[ترجمه گوگل]تلاش برای زندانی کردن، تبعید کردن و یا اجرای یک شخصیت مهم، خطر جنگ داخلی است

14. Being too cowardly to imprison him, Oedipus let him join the Argive army.
[ترجمه ترگمان]و از اینکه او را زندانی کنند خیلی ترسو بودند که او را زندانی کنند و به ارتش Argive ملحق شوند
[ترجمه گوگل]او بیش از حد مخوف او را به زندان انداخته است، او را به ارتش اروگن پیوست

15. Tort of keeping someone imprison wrongfully.
[ترجمه ترگمان]Tort کسی که به اشتباه اون را زندانی کرده
[ترجمه گوگل]محرمانه نگه داشتن کسی که به اشتباه زندانی است

پیشنهاد کاربران

imprison or confine. زندان یا محدود کردن
"many are incarcerated for property offences""بسیاری بخاطر جرم مالی زندانی می شوند"

زندانی شدن


کلمات دیگر: