کلمه جو
صفحه اصلی

happily


معنی : خوش
معانی دیگر : خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه

انگلیسی به فارسی

با خوشحالی، خوش


با خوشحالی


انگلیسی به انگلیسی

• gladly; joyfully; fortunately

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a happy manner.
متضاد: sadly

- She smiled happily.
[ترجمه مهدیس] او با خوشحالی لبخند زد
[ترجمه ترگمان] او با خوشحالی لبخند زد
[ترجمه گوگل] او با خوشحالی لبخند زد

(2) تعریف: fortunately or appropriately.
مشابه: fortunately

- Happily, we saw him before he left.
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه قبل از رفتنش اونو دیدیم
[ترجمه گوگل] خوشبختانه، قبل از اینکه او را ترک کنیم، او را دیدیم

مترادف و متضاد

Antonyms: unhappily, unluckily, unsuccessfully


خوش (قید)
well, cheerfully, pleasantly, sweetly, merrily, happily

with joy, pleasure


Synonyms: agreeably, blissfully, blithely, brightly, buoyantly, cheerfully, contentedly, delightedly, delightfully, devotedly, elatedly, enthusiastically, exhilaratingly, exultantly, freely, gaily, gladly, gleefully, graciously, heartily, hilariously, jovially, joyfully, joyously, laughingly, lightheartedly, lightly, lovingly, merrily, optimistically, peacefully, playfully, sincerely, smilingly, sportively, vivaciously, willingly, with relish, with zeal, zestfully


Antonyms: unhappily


successfully


Synonyms: appropriately, aptly, auspiciously, favorably, felicitously, fortunately, gracefully, propitiously, prosperously, providentially, satisfyingly, seasonably, swimmingly, well


جملات نمونه

1. and they lived happily ever after
و پس از آن همواره خوشحال و خرم زندگی کردند.

2. she lived her days happily
او ایام خود را به خوشی به سر می برد.

3. The children played happily in the sand.
[ترجمه ترگمان]بچه ها با خوشحالی در شن بازی می کردند
[ترجمه گوگل]کودکان با شادی در شن و ماسه بازی کردند

4. May the people of the nation live happily and wealthily this upcoming year.
[ترجمه ترگمان]می توان گفت که مردم این کشور در سال آینده با شادی و خوشی زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]ممکن است مردم این کشور با خوشحالی و ثروت در این سال آینده زندگی کنند

5. Adam whistled happily on his way to work.
[ترجمه ترگمان]ادم با خوشحالی سوتی زد تا کار کند
[ترجمه گوگل]آدم با خوشحالی از راهش برای کار کردن سوت زد

6. The children were playing happily with their toys.
[ترجمه Helen] بچه ها یا خوشحالی با اسباب بازیهایشان بازی میکردند.
[ترجمه ترگمان]بچه ها با happily بازی می کردند
[ترجمه گوگل]بچه ها با اسباب بازی خود با خوشحالی بازی می کردند

7. Annie was playing happily with her toys .
[ترجمه ترگمان]انی با اسباب بازی هایش بازی می کرد
[ترجمه گوگل]آنی خوشبختانه با اسباب بازی هایش بازی می کرد

8. The girls happily played in the sand with buckets and spades.
[ترجمه ترگمان]دخترها با خوشحالی با سطل و بیل های بازی می کردند
[ترجمه گوگل]دختران با خوشحالی در شن و ماسه با سطل و پد بازی کردند

9. She skipped happily along beside me.
[ترجمه ترگمان]او با خوشحالی کنار من آمد
[ترجمه گوگل]او با خوشحالی از کنار من گذشت

10. In our life we are laughing more happily than anybody else. But when the crowd dissipates,we feel much more lonely than anybody else.
[ترجمه ترگمان]در زندگی ما بیش از هر کس با خوشحالی می خندد ولی وقتی جمعیت dissipates، ما احساس تنهایی بیشتری نسبت به هر کس دیگری داریم
[ترجمه گوگل]در زندگی ما بیشتر از هر کس دیگری خوشحال می شویم اما هنگامی که جمعیت از بین می رود، ما احساس تنهایی بیشتری نسبت به دیگران احساس می کنیم

11. My son has settled happily in America.
[ترجمه ترگمان]پسرم با خوشحالی در آمریکا مستقر شده است
[ترجمه گوگل]پسر من با خوشحالی در آمریکا ملاقات کرده است

12. They'll quite happily squander a whole year's savings on two weeks in the sun.
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی تمام پس انداز یک سال را در طول دو هفته در آفتاب تلف خواهند کرد
[ترجمه گوگل]آنها دو هفته در خورشید صرفه جویی در صرفه جویی در کل سال را از دست می دهند

13. The children were outside playing happily in the dirt.
[ترجمه ترگمان]بچه ها بیرون بودند و با خوشحالی در گل بازی می کردند
[ترجمه گوگل]کودکان در خارج از بازی با خوشحالی در خاک بودند

14. She chattered away happily until she noticed I wasn't listening.
[ترجمه ترگمان]او با خوشحالی از من دور شد تا متوجه شد که من گوش نمی دادم
[ترجمه گوگل]او با خوشحالی خندید، تا اینکه متوجه شد من گوش نکردم

15. They chattered away happily for a while.
[ترجمه ترگمان]برای مدتی با خوشحالی شروع به صحبت کردند
[ترجمه گوگل]آنها به زودی خوشحال شدند

پیشنهاد کاربران

خوشبختی خوشی

از روی میل، با میل،
با رضایت، ( خود خواسته )
با خشنودی،

Happily getting married

Happily married

in a happy manner
with pleasure
by good fortune
luckily
appropriately

مسرت
Yesterday evening he was traveling happily on the road
دیروز عصر به راه مسیر جاده ی با خوشحالی مسافرت بود

خوشبختانه میخندد ، میخندم ( Laughs ( happily
The son and mother work hard to reunite the documents
Please do not neglect
Have a phone call and intimacy and talk to him and the think tank every day God be responsible for managing affairs


با طیب خاطر
با رضایت


کلمات دیگر: