کلمه جو
صفحه اصلی

impend


معنی : مشرف بودن، اویزان کردن، در شرف وقوع بودن، محتمل الوقوع بودن
معانی دیگر : قریب الوقوع بودن، نزدیک بودن، زودآیند بودن، در راه بودن

انگلیسی به فارسی

مشرف بودن، اویزان کردن، در شرف وقوع بودن، محتملالوقوع بودن


impend، مشرف بودن، اویزان کردن، در شرف وقوع بودن، محتمل الوقوع بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: impends, impending, impended
(1) تعریف: to be about to occur or appear.
مشابه: loom

- The tornado was impending and we hurried to get to safety.
[ترجمه ترگمان] گردباد در شرف وقوع بود و ما عجله داشتیم که به امنیت برسیم
[ترجمه گوگل] گردباد متداول بود و ما عجله کردیم تا به ایمنی برسیم

(2) تعریف: to hover threateningly.

- The possibility of war impended throughout the negotiations.
[ترجمه ترگمان] احتمال وقوع جنگ در سراسر مذاکرات
[ترجمه گوگل] احتمال جنگ در سراسر مذاکرات به وجود آمد

• be about to happen, be imminent; threaten

مترادف و متضاد

مشرف بودن (فعل)
be bound, overhang, impend, be on the point of, be on the verge of

اویزان کردن (فعل)
hang, dangle, impend

در شرف وقوع بودن (فعل)
impend

محتمل الوقوع بودن (فعل)
impend

جملات نمونه

1. Against a background of impending famine, heavy fighting took place.
[ترجمه ترگمان]در مقابل سابقه قحطی در شرف وقوع، نبرده ای سنگینی رخ داد
[ترجمه گوگل]در برابر پیش زمینه قیام قریب الوقوع، مبارزه سنگین صورت گرفت

2. It seemed that nothing could prevent the impending disaster.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از فاجعه قریب الوقوع جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از وقوع فاجعه آتی جلوگیری کند

3. She had a sense of impending doom .
[ترجمه ترگمان] اون حس مرگ قریب الوقوع رو داشت
[ترجمه گوگل]او احساس عذاب وجدان داشت

4. Rumours about an impending royal divorce were rife.
[ترجمه ترگمان]شایعاتی در مورد یک طلاق قریب الوقوع در شرف وقوع است
[ترجمه گوگل]شایعات در مورد طلاق سلطنتی قریب الوقوع شد

5. The king convoke parliament to cope with the impending danger.
[ترجمه ترگمان]پادشاه از پارلمان خواست تا با خطر قریب الوقوع مقابله کند
[ترجمه گوگل]پادشاه مجلس را مجبور می کند تا با خطر پیشگیرانه مواجه شود

6. A sense of impending doom came upon all of us.
[ترجمه ترگمان]حس مرگی قریب الوقوع به همه ما رسیده بود
[ترجمه گوگل]احساس عذاب قریب الوقوع به همه ما رسید

7. He knew the danger impending over him.
[ترجمه ترگمان]می دانست که خطر در شرف وقوع است
[ترجمه گوگل]او می دانست که خطر او را برانگیخته است

8. She had a sense of impending disaster.
[ترجمه ترگمان]دچار فاجعه قریب الوقوع شده بود
[ترجمه گوگل]او احساس فاجعهی فوری داشت

9. A sense of impending doom gripped her.
[ترجمه ترگمان]احساس مرگ قریب الوقوع او را فرا گرفت
[ترجمه گوگل]احساس عذاب قریب الوقوع او را گرفت

10. They were all filled with a sense of impending doom.
[ترجمه ترگمان]همه آن ها با احساس سرنوشت قریب الوقوع پر شده بودند
[ترجمه گوگل]همه آنها با احساس عذاب قریب الوقوع پر شده بودند

11. We were well aware of impending disaster.
[ترجمه ترگمان] ما از فاجعه قریب الوقوع خبر داشتیم
[ترجمه گوگل]ما از وقوع فاجعه آگاهیم

12. Lineker announced his impending retirement from international football before the 1992 European Championships.
[ترجمه ترگمان]Lineker قبل از مسابقات قهرمانی اروپا در سال ۱۹۹۲، بازنشستگی قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی اعلام کرد
[ترجمه گوگل]Lineker اعلام کرد بازنشستگی قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی قبل از مسابقات قهرمانی اروپا در سال 1992

13. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

14. Crucial events impend in Europe.
[ترجمه ترگمان]رویداده ای Crucial در اروپا رخ می دهد
[ترجمه گوگل]رویدادهای مهم در اروپا اتفاق می افتد

15. There were perfectly cogent reasons why Julian Cavendish should be told of the Major's impending return.
[ترجمه ترگمان]دلایلی کاملا متقاعد کننده وجود داشت که چرا جولین باید از بازگشت قریب الوقوع میجر به آن ها گفته شود
[ترجمه گوگل]دلایل کاملا قانع کننده ای وجود دارد که چرا جولیان کاوندیش باید از بازگشت جاری Major مطلع شود

his impending departure

عزیمت قریب‌الوقوع او


We went indoors because rain impended.

چون قرار بود باران بیاید به داخل ساختمان رفتیم.


پیشنهاد کاربران

مترادف imminent
هر دو به معنای قریب الوقوع و زود هنگام هستند

واژه imminent صفت هست و مترادف آن می شود impending


کلمات دیگر: