کلمه جو
صفحه اصلی

impassible


معنی : بی حس، فاقد احساس، بیدرد
معانی دیگر : فاقد احساس درد، بی عاطفه، سرد، عاری از احساسات، انگیز ناپذیر، بی تفاوت، بی واکنش، انگار نه انگار

انگلیسی به فارسی

بی حس، فاقد احساس، بیدرد


غیر قابل حمل، بی حس، فاقد احساس، بیدرد


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: impassibly (adv.), impassibility (n.), impassibleness (n.)
(1) تعریف: not subject to feeling injury or pain.
متضاد: passible

(2) تعریف: not subject to emotion; impassive.
متضاد: passible
مشابه: stolid

• not susceptible to pain or suffering; not susceptible to injury or harm; insensitive, lacking emotion, unfeeling

مترادف و متضاد

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

فاقد احساس (صفت)
stolid, impassible

بیدرد (صفت)
impassible

unfeeling


Synonyms: unconcerned, passionless, insensible, impassive, callous, indifferent


invulnerable


Synonyms: strong, invincible, secure, protected, safe


جملات نمونه

1. Doorknob: Sorry, you're much too big. Simply impassible.
[ترجمه ترگمان] ببخشید، تو خیلی بزرگی \" فقط \" impassible
[ترجمه گوگل]Doorknob: با عرض پوزش، خیلی زیاد هست به سادگی غیر قابل انکار است

2. He was impassible before victory, before danger, before defeat.
[ترجمه ترگمان]قبل از شکست، قبل از شکست، قبل از شکست، او را در معرض خطر قرار داده بودند
[ترجمه گوگل]او قبل از پیروزی، قبل از خطر، قبل از شکست، بی وقفه بود

3. The difficulty we do at once. The impassible takes a little.
[ترجمه ترگمان]اشکال کار فوری است The یکم طول می کشه
[ترجمه گوگل]دشواری که ما در یک زمان انجام می دهیم بی وقفه طول می کشد کمی

4. Eliza sat cold, impassible, and assiduously industrious.
[ترجمه ترگمان]الی زا سرد و impassible نشسته بود و با پشت کار و پشت کار هر چه تمام تر کار می کرد
[ترجمه گوگل]الیزا نشستن سرد، غیر قابل نفوذ و سخت گیرانه

5. The difficulty we do at once. The impassible takes a little loner.
[ترجمه ترگمان]اشکال کار فوری است The یه کم تنهاست
[ترجمه گوگل]دشواری که ما در یک زمان انجام می دهیم بی وقفه طول می کشد یکنواخت

6. He's never impassible to his employees'difficulties, but helps them as much as possible.
[ترجمه ترگمان]او هرگز به مشکلات کارمندانش رسیدگی نمی کند، بلکه تا جایی که ممکن است به آن ها کمک می کند
[ترجمه گوگل]او هرگز به سختی کارکنانش آسیب نمی زند، اما به آنها کمک می کند تا آنجا که ممکن است

7. He is impassible before victory, before danger, before defeat.
[ترجمه ترگمان]پیش از پیروزی، پیش از شکست، پیش از شکست، پیش از آنکه خطر شکست بخورد، مغلوب می شود
[ترجمه گوگل]او قبل از پیروزی، قبل از خطر، قبل از شکست، بدون حرکت است

8. He was impassible to criticism.
[ترجمه ترگمان]او به شدت مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه گوگل]او انتقاد ناپذیر بود

9. EXAMPLE : During the rainy season the valley became an impassible morass.
[ترجمه ترگمان]مثال: در طی فصل باران، دره به باتلاقی تبدیل شد
[ترجمه گوگل]مثال: در فصل بارانی، دره به یک شیب غیر قابل نفوذ تبدیل شد


کلمات دیگر: