کلمه جو
صفحه اصلی

headless


معنی : بی سر
معانی دیگر : سر بریده، بی رئیس، بی سرور، بی مدیر، بی سرپرست

انگلیسی به فارسی

بی سر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: headlessness (n.)
(1) تعریف: being without a head or having been beheaded.

- a headless organism
[ترجمه ترگمان] یک موجود زنده
[ترجمه گوگل] یک موجود زنده بدون سرما
- a headless doll
[ترجمه ترگمان] یک عروسک بی سر
[ترجمه گوگل] یک عروسک بی سر و صدا

(2) تعریف: being without a leader.

- a headless state
[ترجمه ترگمان] یک حالت بی سر و صدا
[ترجمه گوگل] یک حالت بی سر و صدا

• having no head, without a head; decapitated; leaderless; foolish
a headless body has no head.

مترادف و متضاد

بی سر (صفت)
acephalous, headless, topless

جملات نمونه

a headless body

جسد بی‌سر


1. headless horseriders and phantom dogs and haunted houses
اسب سواران بی سر و سگ های تاردیس و خانه های جن زده

2. a headless body
جسد بی سر

3. The headless torso of a man was found in some bushes.
[ترجمه ترگمان]پیکر بی سر یک مرد در میان بوته ها پیدا شد
[ترجمه گوگل]لگن بی سر و صدا یک مرد در برخی از بوته ها یافت شد

4. A headless rider haunts the country lanes.
[ترجمه ترگمان]یک سوارکار بدون سر در مسیرهای کشور پرسه می زند
[ترجمه گوگل]سوار بی سر و صدا از خطوط کشور فرار می کند

5. According to tradition, a headless ghost walks through the corridors of the house at night.
[ترجمه ترگمان]طبق سنت، یک روح بی سر در راهروها قدم می زند
[ترجمه گوگل]طبق سنت، یک شبح بی سر و صدا از طریق راهروهای خانه در شب می گذرد

6. We were all running around like headless chickens .
[ترجمه ترگمان] همه ما مثل مرغ بی سر و صدا در حال فرار بودیم
[ترجمه گوگل]ما همه مثل مرغ های بی سر و ته داشتیم

7. She continued to twitch like a headless chicken long after she was dead. 001
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه مرده بود مثل یک مرغ سر تکان داد ۰۰۱
[ترجمه گوگل]مدتها پس از مرگش، او مانند یک مرغ بی سر و صدا ادامه داد 001

8. Weeks later, Moura's headless body surfaced.
[ترجمه ترگمان]چند هفته بعد، جسد بی سرو کله اش پیدا شد
[ترجمه گوگل]چند هفته بعد، بدن بی نظیر مورا ظاهر شد

9. Then he released the headless cockerel.
[ترجمه ترگمان]و خروس headless را آزاد کرد
[ترجمه گوگل]سپس او سوارکار بی سر و ته را آزاد کرد

10. Then his headless body fell and lay there, motionless, next to Wolfe's.
[ترجمه ترگمان]سپس بدن بی سر بر زمین افتاد و بی حرکت و بی حرکت در کنار ولف قرار گرفت
[ترجمه گوگل]سپس بدن بی سر و صورتش سقوط کرد و در آنجا بی حرکت، کنار Wolfe قرار گرفت

11. Her decision has left Congress headless and embarrassed at having exposed its weakness.
[ترجمه ترگمان]تصمیم او کنگره را بی سر و صدا رها کرده است و از اینکه ضعف خود را افشا کرده است ناراحت است
[ترجمه گوگل]تصمیم او کنگره را بی سر و صدا کرده و در معرض ضعف قرار گرفته است

12. For a moment Geoffrey's poor twisted, now virtually headless, body remained standing.
[ترجمه ترگمان]برای لحظه ای کج و معوج، حالا عملا بی سر و صدا ایستاده بود
[ترجمه گوگل]برای یک لحظه جفری فقیر پیچ خورده، در حال حاضر عملا بی سر و صدا، بدن ایستاده ایستاده است

13. Strandli was a headless chicken but went close once.
[ترجمه ترگمان]Strandli یک مرغ بی سر بود اما یک دفعه نزدیک شد
[ترجمه گوگل]Strandli یک مرغ سرخ بود اما یک بار یک بار رفت

14. The search led to the discovery of a headless torso in the woods.
[ترجمه ترگمان]این جستجو منجر به کشف پیکر بی سر و پا در جنگل شد
[ترجمه گوگل]این جستوجو به کشف یک لگن بی سر و صدا در جنگل منجر شد

پیشنهاد کاربران

no head
بی کلّه
نترس
بی پروا

بدو هسته


کلمات دیگر: