فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: impresses, impressing, impressed
• (1) تعریف: to cause a strong or particular opinion or emotional feeling in.
• مترادف: affect, strike
• مشابه: get, hit, move, touch
- The tremendous size of the structure impressed us greatly.
[ترجمه A.A] عظمت اندازه سازمان ما را بشدت تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه melika] اندازه فوق العاده ساختار ما را بسیار تحت تأثیر قرار داد.
[ترجمه ترگمان] اندازه عظیم سازه ما را به شدت تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه گوگل] اندازه عظیمی از ساختار ما را به شدت تحت تاثیر قرار داد
- She impressed us as a thoughtful and honest person.
[ترجمه Philip] او در نظر ما خود را انسانی فرزانه و صادق نشان داد.
[ترجمه گلی افجه ] او بعنوان فردی صادق و متفکر ما را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه melika] او ما را به عنوان فردی متفکر و صادق تحت تأثیر قرار داد.
[ترجمه ترگمان] او ما را به عنوان یک شخص متفکر و شریف تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه گوگل] او ما را به عنوان یک فرد متفکر و صادق تحت تاثیر قرار داد
- How does the city impress you? It's changed a lot since you were here last.
[ترجمه A.A] نظرتون در مورد شهر چیه؟از وقتی که آخرین بار اینجا بودید خیلی تغییرکرده است
[ترجمه آرتین] شهر چه تاثیری بر روی تو گذاشته است؟ تو از اخرین باری که اینجا بودی تغییرات زیادی کردی
[ترجمه melika] شهر چگونه شما را تحت تأثیر قرار می دهد؟ از آخرین باری که اینجا بودید خیلی تغییر کرده است.
[ترجمه ترگمان] شهر چطور شما رو تحت تاثیر قرار میده؟ از آخرین باری که اینجا بودی خیلی تغییر کرده بود
[ترجمه گوگل] چگونه شهر شما را تحت تاثیر قرار می دهد؟ این خیلی تغییر کرده است چون شما در اینجا آخرین بودید
• (2) تعریف: to make a strong or lasting impact on (someone), esp. a positive impact.
• مترادف: affect, move, strike, touch
• متضاد: disappoint
• مشابه: engrave, influence, stir
- His earnest desire to learn impressed his teachers.
[ترجمه گلی افجه ] اشتیاق او به یاد گیری معلم ها را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست teachers را تحت تاثیر قرار دهد
[ترجمه گوگل] تمایل جدی او به یادگیری معلمان او تحت تاثیر قرار گرفت
- He is trying to impress her with his wealth.
[ترجمه ترگمان] او سعی دارد او را با ثروت تحت تاثیر قرار دهد
[ترجمه گوگل] او در تلاش است تا او را تحت تاثیر قرار دادن با ثروت خود را
• (3) تعریف: to cause (something) to be known, remembered, and fully appreciated.
• مشابه: inculcate, instill
- She tried to impress upon the children the importance of washing away germs.
[ترجمه گلی افجه ] او سعی می کرد به بچه ها اهمیت شستن میکروب ها را یاد آوری کند
[ترجمه ترگمان] او سعی کرد به بچه ها اهمیت شستن میکروب ها را تحت تاثیر قرار دهد
[ترجمه گوگل] او سعی کرد فرزندان را بر اهمیت شستن میکروب ها تأثیر بگذارد
- His parents impressed on him the necessity of working hard to achieve one's goal.
[ترجمه ترگمان] والدینش بر او تاثیر گذاشتند که برای رسیدن به یک هدف سخت تلاش کنند
[ترجمه گوگل] والدین او بر ضرورت کار سختی برای رسیدن به هدف خود تأکید کردند
• (4) تعریف: to form or mark by applying pressure.
• مترادف: imprint
• مشابه: indent, mark, stamp
- Now you're ready to impress your pattern on your clay pot.
[ترجمه ترگمان] حالا آماده هستید که الگوی خود را روی دیگ your تحت تاثیر قرار دهید
[ترجمه گوگل] در حال حاضر شما آماده برای تحت تاثیر قرار دادن الگوی خود را در گلدان خاک رس خود را
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a favorable impression.
- His skill as a chef never fails to impress.
[ترجمه رضا] مهارت او به عنوان یک آشپز همیشه دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد.
[ترجمه ترگمان] مهارت او به عنوان یک آشپز هرگز تحت تاثیر قرار نمی گیرد
[ترجمه گوگل] مهارت او به عنوان آشپز هرگز موفق به تحت تاثیر قرار دادن
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a mark created, as on paper, by the application of pressure.
• مترادف: imprint, stamp
• مشابه: impression, indentation, mark
- The impress is visible right here.
[ترجمه ترگمان] تحت تاثیر قرار گرفته در اینجا قابل مشاهده است
[ترجمه گوگل] تحت تاثیر قرار دادن در اینجا قابل مشاهده است
• (2) تعریف: a distinctive quality given to something, as by a person.
• مترادف: impact
• مشابه: influence, mark, stamp
- When he retired, he left his strong impress on that job.
[ترجمه ترگمان] وقتی بازنشست شد اون his رو روی اون کار گذاشت
[ترجمه گوگل] هنگامی که او بازنشسته شد، او تحت تأثیر قوی بر این کار قرار گرفت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: impresses, impressing, impressed
• : تعریف: to force into military service, esp. sea duty.
• مترادف: conscript, draft, induct, press
• مشابه: activate, commandeer, enlist