کلمه جو
صفحه اصلی

imposing


معنی : با ابهت، تحمیل کننده
معانی دیگر : مجلل، باشکوه، خیره کننده

انگلیسی به فارسی

تحمیل کننده، با ابهت


تحمیل، با ابهت، تحمیل کننده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: imposingly (adv.)
• : تعریف: overwhelming in size or character; demanding attention; impressive.
مترادف: commanding, grand, impressive, mighty, monumental, stately, striking
متضاد: modest, unimposing
مشابه: awesome, noble, outstanding, overwhelming, stupendous, towering

• impressive, grand, majestic
compelling, enforcing, requiring
someone or something that is imposing has an impressive appearance or manner.

مترادف و متضاد

با ابهت (صفت)
imposing

تحمیل کننده (صفت)
procrustean, imposing

impressive


Synonyms: august, big, commanding, dignified, effective, exciting, grand, grandiose, imperial, magnificent, majestic, massive, mega, mind-blowing, monumental, moving, noble, ominous, one for the book, overblown, overwhelming, pretentious, regal, royal, something else, something to write home about, stately, stirring, striking, towering


Antonyms: common, modest, ordinary, poor, subordinate, trivial, unimportant, unimposing, unimpressive


جملات نمونه

1. an imposing building
بنای باشکوه

2. Liars begin by imposing upon others but end by deceiving themselves.
[ترجمه ترگمان]آنچه را که بر زبان می راند بر دیگران تحمیل می کنند اما خود را فریب می دهند
[ترجمه گوگل]دروغگو با اعمال بر دیگران، اما پایان دادن به خود را فریب

3. The castle is an imposing building.
[ترجمه ترگمان]قلعه یک ساختمان با ابهت است
[ترجمه گوگل]قلعه یک ساختمان تحمیل کننده است

4. I was afraid you'd simply feel we were imposing on you.
[ترجمه ترگمان]می ترسیدم که به سادگی احساس کنی که ما بر تو سنگینی می کنیم
[ترجمه گوگل]من ترسیدم که شما فقط احساس می کنید ما بر شما تحمیل می کنیم

5. He's a tall, quietly spoken, but imposing figure.
[ترجمه ترگمان]او یک قد بلند و آرام است، اما با هیبت و هیبت
[ترجمه گوگل]او قد بلند، بی سر و صدا صحبت می کند، اما شکل تحمیلی

6. Parents of either sex should beware of imposing their own tastes on their children.
[ترجمه ترگمان]والدین هر دو جنسیت نباید نسبت به تحمیل سلیقه خود نسبت به فرزندان خود هشیار باشند
[ترجمه گوگل]والدین هر دو جنس باید از سلیقه خود برای فرزندان خود اجتناب کنند

7. She'd never think of imposing herself.
[ترجمه ترگمان]هرگز به فکر این کار نیفتاده بود
[ترجمه گوگل]او هرگز فکر نمی کرد خودش را تحمیل کند

8. I hope it's not imposing on you/your hospitality, but could I stay to dinner?
[ترجمه ترگمان]امیدوارم برای تو و مهمان نوازی شما imposing نباشد، اما من می توانم برای شام بمانم؟
[ترجمه گوگل]امیدوارم این موضوع به شما / مهمان نوازی شما تحمیل نشود، اما می توانم به شام ​​بپیوندم؟

9. The fortress is an imposing building.
[ترجمه ترگمان]ساختمان یک ساختمان با ابهت است
[ترجمه گوگل]قلعه یک ساختمان تحمیل کننده است

10. The new leader set about imposing his vision on the party.
[ترجمه ترگمان]این رهبر جدید قصد داشت دیدگاه خود را در مورد این حزب تحمیل کند
[ترجمه گوگل]رهبر جدید درباره تحمیل دیدگاه خود در حزب تصمیم گرفت

11. Their head office was an imposing edifice.
[ترجمه ترگمان]اداره مرکزی شان یک بنای باشکوه بود
[ترجمه گوگل]دفتر مرکزی آنها یک ساختمان تحمیل شده بود

12. I hope I'm not imposing on you by asking you to help.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم با این که از تو خواهش کنم که کمک کنی
[ترجمه گوگل]امیدوارم با درخواست شما برای کمک به شما تحمیل نشود

13. Imposing a lenient sentence for such a serious crime sets a dangerous precedent.
[ترجمه ترگمان]محکوم کردن یک حکم ملایم برای چنین جنایت جدی، سابقه ای خطرناک محسوب می شود
[ترجمه گوگل]حکم محکومیت برای چنین جرمی جدی، یک سابقه خطرناک را ایجاد می کند

14. Imposing higher taxes would force the closure of many bookshops.
[ترجمه ترگمان]افزایش مالیات های بیشتر منجر به تعطیلی بسیاری از کتاب فروشی ها می شود
[ترجمه گوگل]اعمال مالیات بالاتر باعث بستن بسیاری از کتابفروشی ها می شود

15. He was an imposing figure on stage.
[ترجمه ترگمان]او یک شخصیت برجسته بر روی صحنه بود
[ترجمه گوگل]او یک صحنه تحسین برانگیز بود

an imposing building

بنای باشکوه


پیشنهاد کاربران

شگفت انگیز

شدید

اعمال کننده


نافذ

مبرم طاقت فرست؛باابهت adj ) demanding )

arresting
eye - catching
dramatic
splendid
stunning
awesome
Grand
remarkable




imposing ( adj ) = impressive ( adj )
به معناهای: تحسین برانگیز، باشکوه، چشمگیر، تاثیر گذار


کلمات دیگر: