کلمه جو
صفحه اصلی

illusory


معنی : وهمی، گمراه کننده، غیر واقعی، مشتبهسازنده
معانی دیگر : خیالی، واهی، هرز پندارانه، هرز انگارانه، پوچ پندارانه، گول زننده، illusive گمراه کننده

انگلیسی به فارسی

( illusive ) گمراه کننده، مشتبه سازنده، وهمی، غیرواقعی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: causing or being an illusion or illusions; unreal or deceptive.
متضاد: factual, genuine, real
مشابه: airy, deceptive, imaginary, phantom

- His success was only illusory.
[ترجمه ترگمان] موفقیت او فقط موهوم بود
[ترجمه گوگل] موفقیت او تنها خیالی بود
- illusory imaginings
[ترجمه ترگمان] خیالات واهی
[ترجمه گوگل] تصورات خیالی

• deceptive, misleading, false, unreal; illusive; elusive, hard to grasp
something that is illusory seems to exist, but does not really exist;a formal word.
an illusory hope or belief makes you believe in something that does not exist or is not possible;a formal word.

مترادف و متضاد

وهمی (صفت)
imaginary, unrealistic, unreal, bizarre, gothic, illusory, uncanny, illusive, ideational, vagarious

گمراه کننده (صفت)
sinuous, delusive, deceptive, illusory, seductive, sinister, illusive, delusory, screwy

غیر واقعی (صفت)
unrealistic, unreal, insubstantial, illusory, illusive, untrue

مشتبه سازنده (صفت)
illusory, illusive

deceptive


Synonyms: apparent, Barmecidal, blue sky, chimerical, deceitful, delusive, delusory, fallacious, false, fanciful, fantastic, fictional, fictitious, fictive, float, hallucinatory, ideal, illusive, imaginary, misleading, mistaken, ostensible, pipe dream, seeming, semblant, sham, suppositious, supposititious, unreal, untrue, visionary, whimsical


Antonyms: genuine, real


deceptive, false


Synonyms: apparent, blue-sky, chimerical, deceitful, delusive, delusory, fake, fallacious, fanciful, fantastic, fictional, fictitious, fictive, hallucinatory, ideal, imaginary, misleading, mistaken, ostensible, pseudo, seeming, semblant, sham, suppositious, unreal, untrue, visionary, whimsical


Antonyms: certain, factual, real, sure, true


جملات نمونه

1. my hopes proved illusory
امیدهای من نابجا بود.

2. a tense period of illusory peace
دوران پرتنش صلح واهی

3. It'seemed to an idealistic and illusory dream.
[ترجمه ترگمان]به نظرش یک رویای رویایی و موهوم به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]این به رویای ایده آلیست و خیالی تبدیل شده است

4. First impressions can often prove illusory.
[ترجمه ترگمان]برداشت اول اغلب می تواند غیرواقعی باشد
[ترجمه گوگل]اولین تصورات اغلب می تواند فریبنده باشد

5. And like those concepts, its benefits are illusory and potential consequences alarming.
[ترجمه ترگمان]و مانند آن مفاهیم، منافع آن موهوم بوده و عواقب بالقوه آن هشدار دهنده است
[ترجمه گوگل]و مانند این مفاهیم، ​​مزایای آن به دلخواه است و عواقب بالقوه هشدار دهنده است

6. The Ego is the limited, separated, illusory self which can not see beyond the end of its own nose.
[ترجمه ترگمان]خود من محدود، separated و واهی است که نمی تواند فراتر از نوک بینی خود ببیند
[ترجمه گوگل]انحصار انحصاری محدود، تفکیک شده و توهمی است که نمیتواند فراتر از پایان بینی خود را ببیند

7. Whatever we do, we must avoid the illusory solution of disengaging from the world by abandoning peace operations.
[ترجمه ترگمان]هر کاری که ما انجام دهیم، ما باید با رها کردن عملیات صلح از راه حل غیرواقعی جدایی از جهان اجتناب کنیم
[ترجمه گوگل]هر آنچه که ما انجام می دهیم، باید از راه کنار گذاشتن عملیات صلح، از راه حل توهین آمیز از بین بردن از جهان جلوگیری کنیم

8. For feminists, therefore, the comfort they give is illusory.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه برای feminists، راحتی آن ها غیرواقعی است
[ترجمه گوگل]بنابراین، برای فمینیست ها، راحتی که به آنها داده می شود، غلط است

9. It turned illusory even the things on which she had fixed in the attempt to make the strange world real.
[ترجمه ترگمان]او حتی چیزهایی را که در تلاش برای ساختن دنیای عجیب و غریب درست کرده بود، عوض می کرد
[ترجمه گوگل]حتی این چیزهایی را که او در تلاش برای ایجاد دنیای عجیب و غریب واقعی بود ثابت کرد

10. This leads me to question the completely illusory quality of such identifications.
[ترجمه ترگمان]این باعث می شود که من کیفیت غیر واقعی این identifications را زیر سوال ببرم
[ترجمه گوگل]این من را منجر به سوال کاملا کیفیت خیالی چنین شناسایی می کند

11. Signs of economic recovery may be illusory.
[ترجمه ترگمان]علائم بهبود اقتصادی ممکن است غیرواقعی باشند
[ترجمه گوگل]نشانه های بهبود اقتصادی ممکن است غلط باشد

12. But such a decline was illusory - caused largely by the unusual circumstances of the 1931 General Election.
[ترجمه ترگمان]اما چنین کاهشی تا حد زیادی ناشی از شرایط غیر عادی انتخابات عمومی ۱۹۳۱ بود
[ترجمه گوگل]اما چنین افتخاری ناخوشایند بود که عمدتا ناشی از شرایط غیر معمول انتخابات عمومی سال 1931 بود

13. His freedom is illusory.
[ترجمه ترگمان]آزادی او موهوم است
[ترجمه گوگل]آزادی او خیالی است

My hopes proved illusory.

امیدهای من نابجا بود.


a tense period of illusory peace

دوران پرتنش صلح واهی


پیشنهاد کاربران

فریب حسی

خطای اداراکی

توهمی


کلمات دیگر: