کلمه جو
صفحه اصلی

impinge


معنی : حمله کردن، تخطی کردن، تجاوز کردن
معانی دیگر : (با: on یا upon یا against) خوردن به، اصابت کردن، برکوفتن، (با: on یا upon) پرماسیدن، تماس داشتن، خطور کردن، (با: on یا upon) دست اندازی کردن (به حقوق یا مال دیگران)، دست درازی کردن، دست یازیدن، خرد کردن، پرت کردن

انگلیسی به فارسی

تجاوز کردن، تخطی کردن، حمله کردن، خرد کردن، پرت کردن


گرفتار، تخطی کردن، تجاوز کردن، حمله کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: impinges, impinging, impinged
مشتقات: impingement (n.), impinger (n.)
(1) تعریف: to strike or collide with something (usu. fol. by on or upon).
مشابه: knock

- A blaring car horn impinged on my thoughts.
[ترجمه ترگمان] صدای سوت بلندی به گوشم رسید
[ترجمه گوگل] یک ماشین شاخ دار بر روی افکار من تاثیر گذاشت

(2) تعریف: to encroach (usu. fol. by on or upon).
مشابه: trespass

- We do not want the school policy to impinge on our parental authority.
[ترجمه ترگمان] ما نمی خواهیم سیاست تحصیلی در اختیار والدین ما قرار بگیرد
[ترجمه گوگل] ما نمی خواهیم که سیاست مدرسه بر قدرت والدینمان تاثیر بگذارد

(3) تعریف: to have an effect or influence (usu. fol. by on or upon).

- His opinion impinged on her choice.
[ترجمه ترگمان] نظر او impinged بود
[ترجمه گوگل] نظر او بر انتخاب او تاثیر گذاشت

• collide, hit; infringe, encroach, intrude; make an impression, influence
something that impinges on you has an effect on you, often by restricting the way that you can behave; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] برخورد کردن - خوردن

مترادف و متضاد

حمله کردن (فعل)
attack, souse, aggress, assail, impinge, lay on, set on

تخطی کردن (فعل)
impinge, offend, contravene, encroach, trespass

تجاوز کردن (فعل)
impinge, molest, invade, encroach, trespass, exceed, overstep, supercharge

trespass


Synonyms: affect, bear upon, disturb, encroach, influence, infringe, intrude, invade, make inroads, meddle, obtrude, pry, touch, violate


Antonyms: avoid, dodge


جملات نمونه

1. She didn't allow her personal problems to impinge on her work.
[ترجمه Frq] او اجازه نداد مسائل شخصی اش اثر بدی روی کارش بگذارد.
[ترجمه ترگمان]او به مشکلات شخصی اش اجازه نمی داد که به کارش ادامه دهد
[ترجمه گوگل]او اجازه نداد که مشکلات شخصی او در کار او دخالت کند

2. He heard the rain impinge on the windows.
[ترجمه ترگمان]او صدای برخورد باران به پنجره ها را می شنید
[ترجمه گوگل]او شگفت زده باران در پنجره ها

3. Wit Wolzek claimed the legislation could impinge on privacy, self determination and respect for religious liberty.
[ترجمه ترگمان]زیرکی Wolzek مدعی شد که این قانون می تواند بر حریم خصوصی، خودمختاری و احترام به آزادی مذهبی تاثیر بگذارد
[ترجمه گوگل]Wit Wolzek ادعا کرد که این قانون می تواند بر حفظ حریم خصوصی، عزت نفس و احترام به آزادی مذهب تاثیر گذارد

4. He never allowed his work to impinge on his private life.
[ترجمه ترگمان]او هرگز اجازه ورود به زندگی خصوصی خود را نمی داد
[ترجمه گوگل]او هرگز به کار خود اجازه نداد تا بر زندگی خصوصی اش تأثیر بگذارد

5. The preparations for war were beginning to impinge.
[ترجمه ترگمان]تدارکات جنگ شروع شده بود
[ترجمه گوگل]آمادگی برای جنگ شروع شد

6. Personal problems experienced by students may impinge on their work.
[ترجمه ترگمان]مشکلات شخصی تجربه شده توسط دانش آموزان ممکن است بر روی کار آن ها تاثیر بگذارد
[ترجمه گوگل]مشکلات شخصی که توسط دانش آموزان تجربه می شود ممکن است بر کار آنها آسیب برساند

7. Your political opinions will necessarily impinge on your public life.
[ترجمه ترگمان]عقاید سیاسی شما لزوما در زندگی عمومی شما تاثیر خواهد گذاشت
[ترجمه گوگل]نظرات سیاسی شما لزوما در زندگی اجتماعی شما تاثیر می گذارد

8. Her opinion will impinge on my decision.
[ترجمه ترگمان] نظر اون به تصمیم من ضربه می زنه
[ترجمه گوگل]نظر او بر تصمیم من تاثیر می گذارد

9. Rays of light impinge upon the water.
[ترجمه ترگمان]نور چراغی روی آب دیده می شد
[ترجمه گوگل]رعد و برق نور بر روی آب است

10. The government's spending limits will seriously impinge on the education budget.
[ترجمه ترگمان]محدودیت بودجه دولت به شدت بر بودجه آموزشی تاثیر خواهد گذاشت
[ترجمه گوگل]محدودیت هزینه های دولت به طور جدی بر بودجه آموزش و پرورش تاثیر می گذارد

11. Except, of course, where they directly impinge on me, that is.
[ترجمه ترگمان]البته به غیر از اینکه، جایی که مستقیم به من برخورد می کنند، همین است
[ترجمه گوگل]البته، البته، جایی که آنها به طور مستقیم بر من نفوذ می کنند، این است

12. It is important to know whether this will impinge heavily on the poor.
[ترجمه ترگمان]مهم است که بدانیم آیا این مساله به شدت بر فقرا تاثیر خواهد گذاشت یا نه
[ترجمه گوگل]مهم این است که بدانید که این موضوع به شدت تحت تاثیر قرار دادن فقرا قرار خواهد گرفت

13. No external quantity constraints impinge upon the behaviour of firms.
[ترجمه ترگمان]هیچ محدودیت کمیت خارجی بر رفتار شرکت ها تاثیر نمی گذارد
[ترجمه گوگل]هیچ محدودیت محدود کمیتی بر رفتار شرکت ها تاثیر نمی گذارد

14. The proposed fencing would impinge on a public bridleway which traverses the field.
[ترجمه ترگمان]شمشیربازی پیشنهادی بر یک bridleway عمومی که از میدان عبور می کند، برخورد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]شمشیر پیشنهادی در معرض دید عمومی قرار میگیرد که از این میدان عبور می کند

15. The cheaper RISC-based machines are likely to impinge directly on the territory occupied by the company's newly announced Pentium machines.
[ترجمه ترگمان]ماشین های cheaper RISC به احتمال زیاد می توانند مستقیما در محدوده اشغال شده توسط ماشین های پنتیوم جدید شرکت کنند
[ترجمه گوگل]ماشین های مبتنی بر RISC ارزان تر احتمالا به طور مستقیم در قلمروی اشغال شده توسط ماشین های پنتیوم که اخیرا اعلام شده اند، تحت تاثیر قرار می گیرند

An idea that impinges on one's mind.

عقیده‌ای که به فکر کسی خطور کند.


When an elastic ball impinges on another.

هنگامی‌که یک گوی لاستیکی به گوی دیگری می‌خورد.


impinging on other people's rights

تجاوز به حقوق دیگران


پیشنهاد کاربران

impinge on something

اثر گذاشتن، اثرگذار بودن

تاثیر بد روی کسی یا چیزی گذاشتن

تخصصی ( مکانیک )
جریان یافتن

اثر منفی گذاشتن

* حرف اضافه این فعل نیز on یا upon است

اثر گذاشتن - ضربه

مخدوش کردن

مختل کردن

اثر گذاشتن

تحمیل کردن

دست درازی

نفوذ کردن

تاثیر منفی گذاشتن روی…
( اغلب در اثر محدود کردن چیزی )


کلمات دیگر: