کلمه جو
صفحه اصلی

handcuff


معنی : بخو، دست بند اهنین، دستبند زدن
معانی دیگر : دستبند زدن به، بخو کردن، (کار یا فعالیت را) لنگ کردن، بند آوردن، مخل شدن، دست وانه

انگلیسی به فارسی

بخو، دست بند آهنین، دستبند زدن (به)


دستبند، بخو، دست بند اهنین


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: one of two ring-shaped metal restraints that can be locked around a prisoner's wrists, usu. connected to each other by a short chain or bar.
مشابه: manacle
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: handcuffs, handcuffing, handcuffed
(1) تعریف: to restrain by using handcuffs.
مشابه: manacle

(2) تعریف: to render powerless or ineffective.

- His ambition was handcuffed by his lack of education.
[ترجمه ترگمان] جاه طلبی او به دلیل نبود آموزش و پرورش دست به دست هم داده بود
[ترجمه گوگل] جاه طلبی او توسط عدم آموزش او دستبند بود

• ring-shaped shackle placed on the wrist to bind or restrain, manacle
restrain with handcuffs (ring-shaped shackles for the wrists)
handcuffs are two metal rings linked by a short chain which are locked round a prisoner's wrists.
if you handcuff someone, you put handcuffs around their wrists.

مترادف و متضاد

بخو (اسم)
fetter, manacle, handcuff

دست بند اهنین (اسم)
handcuff

دستبند زدن (فعل)
manacle, handcuff, handfast

جملات نمونه

Ever-changing regulations have handcuffed the merchants.

مقررات دائم‌التغییر دست تجار را بسته است.


1. A policeman snapped handcuffs around his wrists.
[ترجمه bahar_farzin46613] یک پلیس دستبند دستگیری را دور مچ او بست
[ترجمه ترگمان]یک پلیس با دست بند به دور مچ دستش دست بند زد
[ترجمه گوگل]یک پلیس دستشویی را در اطراف مچ دستش گرفت

2. The accused entered the courtroom handcuffed to two police officers.
[ترجمه nika] متهم درحالی که دستانش به دستان دو افسر پلیس دستبند شده بود، وارد دادگاه شد.
[ترجمه ترگمان]متهم با دست بند به دادگاه وارد شد و دو افسر پلیس را دستگیر کرد
[ترجمه گوگل]متهم به دو نفر از پلیس دستگیر شد

3. The policeman slipped a pair of handcuffs on his wrists.
[ترجمه ترگمان]پلیس یک جفت دست بند روی مچ دستش گذاشت
[ترجمه گوگل]پلیس یک دستبند بر روی مچ دستش گذاشت

4. He was led away to jail in handcuffs.
[ترجمه ترگمان] دست بند به دست به زندان برده شد
[ترجمه گوگل]او به دستگیره ها به زندان منتقل شد

5. They put handcuffs on the two men and led them away.
[ترجمه ترگمان]دست بند را روی دو مرد گذاشتند و آن ها را به کناری بردند
[ترجمه گوگل]آنها دو دست را بر روی دو مرد گذاشتند و آنها را دور بردند

6. He was taken away in handcuffs.
[ترجمه One] او دست بند را گرفته بود
[ترجمه ترگمان] اون دست بند رو به دست گرفته بود
[ترجمه گوگل]او را در دستبند گرفته بود

7. The police officer clicked a pair of handcuffs around his wrists.
[ترجمه ترگمان]افسر پلیس یک جفت دست بند را دور مچ او قفل کرد
[ترجمه گوگل]افسر پلیس یک دست زنجیر را در اطراف مچ دستش قرار داد

8. He was brought into the room handcuffed.
[ترجمه ترگمان]دست بند به دست وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل]او به اتاق دستبند آورده شد

9. She was taken to the police station in handcuffs.
[ترجمه Shayan] او درحالى که دستبند داشت وارد اداره پلیس شد
[ترجمه ترگمان] اون با دست بند به اداره پلیس برده شد
[ترجمه گوگل]او در دستبند ها به پلیس منتقل شد

10. The police clapped the handcuffs on the man before he could escape.
[ترجمه ترگمان]پلیس دست بند را پیش از آن که بتواند از آن فرار کند دست زد
[ترجمه گوگل]پلیس دستکش ها را بر روی مرد گذاشت تا بتواند فرار کند

11. A policeman put handcuffs on the suspect.
[ترجمه ترگمان]پلیس دست بند را روی مظنون گذاشت
[ترجمه گوگل]یک پلیس دستبندها را بر روی مظنون قرار داده است

12. Police handcuffed him and hauled him off to jail.
[ترجمه ترگمان]پلیس به او دست بند زده و او را به زندان کشاند
[ترجمه گوگل]پلیس او را دستگیر کرد و او را به زندان آورد

13. He was handcuffed to a policeman.
[ترجمه Amir Hossein] او به افسر پلیس دستبند زده بود
[ترجمه ترگمان]دست بند به دست پلیس بسته شده بود
[ترجمه گوگل]او به یک پلیس دستبند زده بود

14. He was brought into the court in handcuffs.
[ترجمه ترگمان] اون با دست بند به دادگاه برده شد
[ترجمه گوگل]او دستبند را به دادگاه آورد

15. She was led away in handcuffs.
[ترجمه Amir Hossein] او را با دستبند به سمت دادگاه راهی کرد
[ترجمه ترگمان]دست بند را به دست گرفته بود
[ترجمه گوگل]او را در دستبند هدایت کرد

The prisoners were handcuffed and blindfolded.

به زندانیان دست‌بند زده و چشمان آن‌ها را بسته بودند.


پیشنهاد کاربران

دستبندی که برای جنایتکار ها استفاده می شود

handcuff دستبند زدن

handcuffs دستبند

A pair off metal rings with a chain that is put around the wrists of prisoners


دستبندی که برای زندانی ها استفاده میشه دستبند زدن هم معنی میشه
کانون زبان

دستبندیدن.


کلمات دیگر: