کلمه جو
صفحه اصلی

impractical


معنی : غیر عملی، نشدنی
معانی دیگر : غیرواقع بینانه، انجام ناپذیر، بی فایده، بیهوده، بی عرضه، بی دست و پا

انگلیسی به فارسی

غیر عملی، نشدنی


غیر عملی است، غیر عملی، نشدنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: impractically (adv.), impracticality (n.), impracticalness (n.)
(1) تعریف: not useful or wise to put into practice; not workable.
متضاد: practical, serviceable
مشابه: visionary, wild

- It's impractical to start building a barn in the middle of winter.
[ترجمه ترگمان] ساخت طویله در وسط زمستان عملی نیست
[ترجمه گوگل] شروع عملیات ساخت یک انبار در اواسط زمستان غیر عملی است

(2) تعریف: not able or willing to deal with practical matters, as in handling money.
متضاد: down to earth, earthy, practical, pragmatic, sensible

- I told her not to spend all her money on a swim suit that doesn't fit, but she is so impractical!
[ترجمه شیرین] به او گفتم همه پولش را صرف خرید لباس شنایی که اندازه اش نیست نکند، اما او خیلی بی عرضه ( غیرواقع بین ) است!
[ترجمه ترگمان] به او گفتم که تمام پولش را در یک لباس شنا که مناسب نباشد خرج نکند، اما او خیلی غیرعملی است!
[ترجمه گوگل] من به او گفتم که تمام پولش را در کت و شلوار شنا کند که مناسب نیست، اما او چنین غیر عملی است!

• unpractical, not useful
an impractical idea or course of action is not sensible, realistic, or practical.

مترادف و متضاد

غیر عملی (صفت)
abstract, impractical, impracticable, infeasible, impossible, inoperative, unpractical, inexecutable, irrealizable

نشدنی (صفت)
impractical, infeasible, impossible

unrealistic


Synonyms: abstract, absurd, chimerical, idealistic, illogical, impossible, impracticable, improbable, inapplicable, inefficacious, infeasible, inoperable, ivory-tower, no go, nonfunctional, nonviable, otherworldly, quixotic, romantic, speculative, starry-eyed, theoretical, unattainable, unbusinesslike, unfeasible, unreal, unserviceable, unusable, unwise, unworkable, useless, visionary, wild, won't fly


Antonyms: practical, sensible


Synonyms: abstract, absurd, chimerical, idealistic, illogical, impossible, impracticable, improbable, inapplicable, inefficacious, infeasible, inoperable, irrealizable, ivory-tower, no-go, nonfunctional, nonviable, not a prayer, otherworldly, out of the question, quixotic, romantic, speculative, starry-eyed, theoretical, unattainable, unbusinesslike, unfeasible, unreal, unserviceable, unusable, unwise, unworkable, useless, visionary, wild, won’t fly


Antonyms: practicable, practical, probable, realistic, reasonable, tenable, viable


جملات نمونه

1. it was impractical to plan to make the trip in one hour
فکر تدارک برای مسافرت در یک ساعت،غیرواقع بینانه بود.

2. they dismissed this plan as utterly impractical
آنان این نقشه را به خاطر اینکه کاملا غیرعملی است رد کردند.

3. he has lavished most of his wealth on impractical projects
بیشتر دارایی خود را روی طرح های غیر عملی هدر داده است.

4. always have an alternative plan because the original one may prove impractical
همیشه یک نقشه ی ثانوی داشته باش چون ممکن است نقشه ی اصلی عملی نباشد.

5. The road toll scheme was dismissed as impractical.
[ترجمه ترگمان]طرح عوارضی جاده ها به عنوان غیرعملی رد شد
[ترجمه گوگل]طرح عوارض جاده به عنوان غیر عملی انجام شد

6. An entirely rigid system is impractical.
[ترجمه SinaS] یک نظام و سیستم کاملا خشک و سخت، ناکارآمد است
[ترجمه ترگمان]یک سیستم کاملا سفت و سخت غیرعملی است
[ترجمه گوگل]یک سیستم کاملا سفت و سخت غیر عملی است

7. It became impractical to make a business trip by ocean liner.
[ترجمه ترگمان]انجام سفر کاری توسط کشتی اقیانوس پیما غیر عملی بود
[ترجمه گوگل]برای انجام سفرهای تجاری توسط اقیانوس لاینر غیر عملی بود

8. The ideas of a visionary may seem impractical to us.
[ترجمه ترگمان]ممکن است ایده های یک فرد رویایی برای ما غیرعملی به نظر برسد
[ترجمه گوگل]ایده های یک فقیه کننده ممکن است برای ما غیرممکن باشد

9. He was hopelessly impractical when it came to planning new projects.
[ترجمه ترگمان]زمانی که به برنامه ریزی پروژه های جدید رسید، او به شدت غیرعملی بود
[ترجمه گوگل]او وقتی برنامه ریزی پروژه های جدید را آغاز کرد، ناامید کننده بود

10. Sandra was hopelessly impractical around the house.
[ترجمه ترگمان]ساندرا با ناامیدی از خونه دور شده بود
[ترجمه گوگل]ساندرا در اطراف خانه بی فایده بود

11. He rubbished all my ideas, saying they were impractical.
[ترجمه ترگمان]، اون همه ایده های من رو کرد و گفت که اونا impractical
[ترجمه گوگل]او تمام ایده های من را از بین می برد و می گوید که غیر عملی است

12. Detractors claim the building will be ugly and impractical.
[ترجمه ترگمان]مخالفان ادعا می کنند که این ساختمان زشت و غیرعملی است
[ترجمه گوگل]متخلفان ادعا می کنند ساختمان زشت و غیر عملی است

13. The weight of the machine makes lifting it impractical.
[ترجمه ترگمان]وزن دستگاه، آن را غیرعملی می کند
[ترجمه گوگل]وزن ماشین باعث می شود این عملیات غیر عملی انجام شود

14. The long flowing dress was highly impractical.
[ترجمه ترگمان]لباس بلند و مواج بسیار غیرعملی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]لباس پوشیدن طولانی بسیار غیر عملی بود

It was impractical to plan to make the trip in one hour.

فکر تدارک برای مسافرت در یک ساعت، غیرواقع‌بینانه بود.


پیشنهاد کاربران

ناکارآمد، به دردنخور، نشدنی

نامعقول و غیرواقع بینانه


کلمات دیگر: