کلمه جو
صفحه اصلی

harvest


معنی : نتیجه، محصول، حاصل، خرمن، هنگام درو، وقت خرمن، درو کردن و برداشتن
معانی دیگر : درو، برداشت (محصول)، فصل برداشت، فراورده ی سال، درو کردن، (محصول) برداشت کردن، بهره برداری کردن، پیامد، به دست آوردن، برخوردار شدن، گردآوری محصول

انگلیسی به فارسی

خرمن، محصول، هنگام درو، وقت خرمن، نتیجه، حاصل، درو کردن وبرداشتن


محصول، حاصل، خرمن، هنگام درو، وقت خرمن، نتیجه، درو کردن و برداشتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the gathering of ripe crops, the crops themselves or the amount so gathered, or the season in which they are gathered.
مترادف: crop
مشابه: autumn, fall, gathering, produce, yield

- Even small children helped out with the harvest of the crops.
[ترجمه Alireza] حتی کودکان کم سن و سال هم در برداشت محصولات کشاورزی کمک میکردند.
[ترجمه محمد] حتی بچه های کوچک در برداشت محصول کمک کردند.
[ترجمه ترگمان] حتی بچه های کوچک هم با برداشت محصول کمک کردند
[ترجمه گوگل] حتی بچه های کوچک نیز با برداشت محصولات کشاورزی کمک کردند
- It was a small harvest that year.
[ترجمه Alireza] اون سال ( میزان ) محصول اندک و ناچیز بود.
[ترجمه ترگمان] آن سال محصول ناچیزی بود
[ترجمه گوگل] این سالانه یک محصول کوچک بود
- We met at harvest five years ago.
[ترجمه Alireza] پنج سال پیش در موسم برداشت محصول همدیگر رو دیدیم.
[ترجمه ترگمان] ما پنج سال پیش در فصل درو با هم آشنا شدیم
[ترجمه گوگل] ما پنج سال پیش برداشت کردیم

(2) تعریف: the product of an action, process, or event.
مشابه: crop, fruit, outcome

- The movement yielded a harvest of new ideas.
[ترجمه Alireza] این نهضت و جنبش حاصل ( باعث ) شکل گرفتن ایده های نو شد.
[ترجمه ترگمان] این جنبش برداشت ایده های جدید را به دست آورد
[ترجمه گوگل] جنبش منجر به برداشت ایده های جدید شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: harvests, harvesting, harvested
(1) تعریف: to gather (ripe crops); pick or reap.
مترادف: gather, pick
مشابه: garner, glean, pluck, reap

- Farmers will harvest their corn soon.
[ترجمه Alireza] کشاورزان به زودی جهت برداشت غلات خود اقدام خواهند نمود.
[ترجمه ترگمان] کشاورزان بزودی غله خود را برداشت خواهند کرد
[ترجمه گوگل] کشاورزان ذرت خود را به زودی برداشتند

(2) تعریف: to gather a crop from (a field or garden).
مشابه: pick, pluck, reap

- More workers were needed to harvest the fields.
[ترجمه Alireza] جهت دروی زمین ها به کارگران بیشتری نیاز بود.
[ترجمه ترگمان] کارگران بیشتری برای برداشت مزارع مورد نیاز بودند
[ترجمه گوگل] کارگران بیشتری برای برداشتن زمینه ها نیاز بودند

(3) تعریف: to gather (results).
مترادف: gather
مشابه: glean, reap

- She harvested three prizes at the fair.
[ترجمه Alireza] وی توانست سه جایزه ی جشنواره را از آن خود نماید.
[ترجمه ترگمان] سه جایزه در بازار را برداشت
[ترجمه گوگل] او در این نمایشگاه سه جایزه را برداشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to gather ripe crops; pick or reap.
مترادف: reap

- The farmers are harvesting in their fields.
[ترجمه Alireza] کشاورزان بر سر زمین های خود در حال برداشت محصول هستند.
[ترجمه ترگمان] کشاورزان در حال برداشت در مزارع خود هستند
[ترجمه گوگل] کشاورزان در مزرعه خود برداشت می کنند
صفت ( adjective )
• : تعریف: of, for, or occurring at the time of the gathering of crops.

- The harvest crew is still out in the field.
[ترجمه Alireza] - گروه برداشت محصول هنوز بیرون از خانه های خود بر سر زمین هستند.
[ترجمه ترگمان] تیم درو هنوز در این زمینه مشغول به کار است
[ترجمه گوگل] خدمه برداشت هنوز در حوزه است
- Are you coming to the harvest dance?
[ترجمه Alireza] - داری به رقص برداشت محصول ( رقصی که تابستون ها پس از برداشت محصول انجام میشه ) میای؟
[ترجمه ترگمان] می خوای رقص درو باز کنی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما به رقص برداشت می روید؟

• reaping, gathering in of crops; time of the year when crops are gathered; amount of crops gathered in a season; outcome, product
reap, gather in ripe crops; catch, gather (fish)
the harvest is the gathering of a crop. singular noun here but can also be used as a verb. e.g. we harvested what we could before the rains came.
a crop is called a harvest when it is gathered.

مترادف و متضاد

نتیجه (اسم)
resolution, rest, growth, conclusion, success, effect, hatch, result, sequence, sequel, corollary, consequence, outcome, upshot, harvest, outgrowth, sequela

محصول (اسم)
turnover, produce, fabric, crop, product, production, yield, vintage, proceeds, output, harvest

حاصل (اسم)
growth, result, outcome, upshot, resultant, product, yield, heir, fruitage, harvest, outgrowth, perquisite, resume

خرمن (اسم)
stack, shock, harvest

هنگام درو (اسم)
harvest

وقت خرمن (اسم)
harvest

درو کردن و برداشتن (فعل)
harvest

crops; taking in of crops


Synonyms: autumn, by-product, consequence, cropping, effect, fall, fruitage, fruition, garnering, gathering, harvesting, harvest-time, ingathering, intake, output, produce, reaping, repercussion, result, return, season, storing, summer, yield, yielding


gathering of produce


Synonyms: accumulate, acquire, amass, bin, cache, collect, crop, cull, cut, garner, gather, get, glean, harrow, hoard, mow, pick, pile up, plow, pluck, reap, squirrel, stash, store, stow, strip, take in


Antonyms: plant, seed


جملات نمونه

1. This year's harvest was adequate to feed all our people.
محصول امسال به اندازه کافی بود تا همه مردم ما را سیر کند

2. The farmer decided to expand his fields so that he would get a bigger harvest.
کشاورز تصمیم گرفت مزرعه خود را گسترش دهد تا محصول بیشتری برداشت نماید

3. If the harvest is poor, there is always the possibility of a famine.
اگر محصول کم باشد همیشه احتمال وجود قحطی است

4. farmers harvest their crops
کشاورزان محصولات خود را برداشت می کنند.

5. the harvest season
فصل درو

6. to harvest honey
عسل برداشت کردن

7. to harvest timber
(از جنگل) چوب بهره برداری کردن

8. to harvest wheat
گندم درو کردن

9. a bounteous harvest
محصول فراوان

10. a meager harvest
خرمن ناچیز

11. a plentious harvest
خرمن پر برکت

12. it was harvest and the farmers were very busy
فصل برداشت بود و کشاورزان سخت مشغول بودند.

13. they regularly harvest whales to keep their population down
آنان مرتبا نهنگ ها را شکار می کنند تا شمار آنها زیاد نشود.

14. the planting and harvest festivals of primitive people
اعیاد (وابسته به) کاشتن و درو در میان مردم بدوی

15. last year we had a good harvest
پارسال خرمن خوبی داشتیم.

16. their deeds yielded nothing but a harvest of shame and dishonor
اعمال آنان حاصلی جز شرم و بی آبرویی نداشت.

17. i remembered my own field and the harvest time
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

18. After the harvest, the peasants began to prepare the soil for seed.
[ترجمه ترگمان]پس از برداشت محصول، کشاورزان شروع به آماده کردن خاک برای بذر کردند
[ترجمه گوگل]پس از برداشت، دهقانان زمین را برای دانه آماده می کردند

19. It is time to gather in the harvest.
[ترجمه ترگمان]اکنون زمان جمع آوری محصول است
[ترجمه گوگل]وقت آن است که در برداشت جمع شود

20. Another poor harvest could turn the country's economy upside down.
[ترجمه ترگمان]یک برداشت ضعیف دیگر می تواند اقتصاد کشور را واژگون کند
[ترجمه گوگل]برداشت ضعیف دیگر می تواند اقتصاد کشور را به سمت پایین بکشد

21. Villagers used to hold a great feast at harvest time.
[ترجمه ترگمان]روستاییان برای برداشت محصول یک جشن بزرگ برگزار کردند
[ترجمه گوگل]روستائیان برای جشن بزرگ در زمان برداشت نگه داشته شدند

22. Farmers are extremely busy during the harvest.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان در طی برداشت بسیار مشغول هستند
[ترجمه گوگل]کشاورزان در طول برداشت بسیار شلوغ هستند

23. Farmers are very busy during harvest.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان در طی برداشت بسیار مشغول هستند
[ترجمه گوگل]کشاورزان در طول برداشت بسیار شلوغ هستند

24. We had a good harvest this year.
[ترجمه ترگمان]امسال محصول خوبی داشتیم
[ترجمه گوگل]این سال خوبی بود

25. I hope that your harvest is abundant.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که برداشت محصول فراوان باشد
[ترجمه گوگل]امیدوارم برداشت شما زیاد باشد

26. When will you harvest your wheat?
[ترجمه ترگمان]کی گندم شما را برداشت می کنید؟
[ترجمه گوگل]چه وقت گندم خود را می برید؟

When all the beets are harvested they are loaded onto trucks.

وقتی همه‌ی چغندرها برداشت شد، آن‌ها را در کامیون بار می‌کنند.


to harvest wheat

گندم درو کردن


I remembered my own field and the harvest time

یادم از کشته‌ی خویش آمد و هنگام درو


It was harvest and the farmers were very busy.

فصل برداشت بود و کشاورزان سخت مشغول بودند.


Last year we had a good harvest.

پارسال خرمن خوبی داشتیم.


They regularly harvest whales to keep their population down.

آنان به‌طور مرتب نهنگ‌ها را شکار می‌کنند تا شمار آن‌ها زیاد نشود.


to harvest timber

(از جنگل) چوب بهره‌برداری کردن


to harvest honey

عسل برداشت کردن


Their deeds yielded nothing but a harvest of shame and dishonor.

اعمال آنان حاصلی جز شرم و بی‌آبرویی نداشت.


They fought bravely and harvested everlasting fame.

آنان با دلیری جنگیدند و شهرت جاودانی به دست آوردند.


پیشنهاد کاربران

موسم درو

درو کردن
جمع آوری کردن

چیدن، برداشت

برداشت محصول

یعنی برداشت محصول

خرمن ماه

درویدن

to gather, catch, hunt, or kill ( salmon, oysters, deer, etc. ) for human use, sport, or population control
جمع کردن و گرفتن و شکار کردن و کشتن ( برخی از حیوان ها مثل گوزن، ماهی، . . . ) به منظور مصارف انسانی، تفریح، و یا کنترل جمعیت

به دام انداختن

درو کردن
برداشت محصول
Gathering in of grain , crops, seed

second harvest یعنی چی ؟
لحظه برداشت؟
ثانیه اخر ؟


درو کردن، کشت کردن

صید کردن
به دام انداختن

شاید برداشت ثانویه. وقتی بار دوم محصول رو درو میکنن

harvest ( noun ) = محصول، برداشت، درو
harvest index = شاخص برداشت ، harvest loss = ضایعات برداشت ، harvest time = زمان درو یا برداشت ، harvest season= فصل برداشت

harvest ( verb ) = gather ( verb ) , crop ( verb )
به معناهای برداشت کردن، جمع آوری کردن، گرد آوری کردن، بهره برداری کردن ( مثل بهره بردن از سود )

مثال: they were able to harvest the crop before the rain.
آن ها توانستند محصول را پیش از باران برداشت کنند.

Organ Harvesting
برداشت اعضای بدن یا جداسازی اعضای بدن
برداشت اندام حیاتی بدن از انسان های زنده است که چندین سال است در چین به طور مخفیانه و غیرقانونی صورت می گیرد. بسیاری از غربی های نیازمند برای دریافت اعضای بدن به چین می روند و می توانند عضو مورد نظر را که شامل قلب، کلیه، کبد، قرنیه، بندپی و … می شود را در زمانی کوتاه دریافت کنند. در چین، سرعتِ یافتن عضو گاهی کمتر از یک هفته است و این نشان می دهد افرادی هستند که از پیش برای این کار گزینش شده اند. این در حالی است که زمان انتظار در کشورهای دیگر چندین ماه یا حتی چند سال است.
منبع: wikipedia


کلمات دیگر: