کلمه جو
صفحه اصلی

imagine


معنی : فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن
معانی دیگر : خیال کردن، تخیل کردن، انگاریدن، سگالیدن، گمان کردن، فر­ کردن

انگلیسی به فارسی

تصور کردن، پنداشتن، فرض کردن، انگاشتن، حدس زدن، تفکر کردن


تصور کن، تصور کردن، انگاشتن، پنداشتن، حدس زدن، تفکر کردن، فرض کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imagines, imagining, imagined
(1) تعریف: to create mental images of (something not known, not real, or not yet real).
مترادف: dream, envision, fancy, ideate, picture, prefigure, reproduce, think, visualize
مشابه: conceive, fantasy

- I could not imagine what my real father might look like.
[ترجمه ... .....] من نمی توانستم تصور کنم که پدر واقعی ام چه شکلی است
[ترجمه Aylar] من نمی توانم تصور کنم که پدر واقعی ام چه شکلی است .
[ترجمه محمد حیدری] نمی تونستم تصور اینکه پدر واقعیم ممکنه چه شکلی باشه رو بکنم
[ترجمه Laura] من نمی توانم تصور کنم که پدر واقعی من چه شکلی است
[ترجمه گنج جو] تصوری از شمایل پدر واقعی ام نداشتم.
[ترجمه اشکان] تصویر در ذهن داشتن
[ترجمه dildo] من نمیتوانم باور کنم کص دختر عمویم چقدر خوب است و جای خوبی برای کیر من است و من با این ارضا میشوم
[ترجمه ترگمان] نمی توانستم تصور کنم که پدر واقعی من چه شکلی است
[ترجمه گوگل] من نمی توانم تصور کنم که پدر واقعی من چگونه ممکن است
- Can you imagine living in an underwater world?
[ترجمه گنج جو] زندگی در زیر آب چگونه است؟میتونی بهش فکر کنی؟
[ترجمه ترگمان] آیا می توانید تصور کنید که در یک دنیای زیر آب زندگی می کنید؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید تصور کنید زندگی در دنیای زیر آب؟
- The teacher asked the students to imagine what their lives would be like in the future.
[ترجمه گنج جو] معلم از دانش آموزان درخواست کرد زندگی آینده شان را تصور کنند.
[ترجمه ترگمان] معلم از دانش آموزان خواست تا تصور کنند زندگی آن ها در آینده چگونه خواهد بود
[ترجمه گوگل] معلم از دانش آموزان خواسته است تا تصور کنند که زندگی آنها در آینده چگونه خواهد بود
- The hotel room was not what I had imagined.
[ترجمه ترگمان] اتاق هتل آن چیزی نبود که تصور می کردم
[ترجمه گوگل] اتاق هتل چیزی نبود که تصور می کردم
- I had imagined the apartment to be much bigger.
[ترجمه ترگمان] تصور کرده بودم که آپارتمان خیلی بزرگ تر از آن است
[ترجمه گوگل] من تصور آپارتمان را بسیار بزرگتر بودم
- She had imagined him more handsome, but she found him attractive nonetheless.
[ترجمه ترگمان] او را زیباتر از همیشه تصور کرده بود، اما به هر حال او را جذاب می یافت
[ترجمه گوگل] او او را خوش تیپ تر تصور کرد، اما او در عین حال جذابش را یافت

(2) تعریف: to guess or assume; suppose.
مترادف: assume, believe, fancy, guess, reckon, suppose, think
مشابه: conclude, judge, presume, suspect

- I imagine that he will be here tomorrow, but I can't really say for sure.
[ترجمه a] من گمان میکنم او فردا اینجا خواهد بود ولی واقعا قاطعانه نمیتوانم بگویم
[ترجمه ترگمان] تصور می کنم فردا اینجا خواهد بود، اما واقعا مطمئن نیستم
[ترجمه گوگل] تصور می کنم که او فردا خواهد بود، اما من واقعا نمی توانم بگویم برای اطمینان
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to create mental images of things not present to the senses.
مترادف: visualize
مشابه: conceive, create, dream, ideate, think

- She was imagining, dreaming of things she would someday accomplish.
[ترجمه ترگمان] او تصور می کرد، رویای چیزهایی را که روزی انجام خواهد داد، تصور می کرد
[ترجمه گوگل] او تصور می کرد، رویایی از چیزهایی که او هر روز انجام می دهد

• create a mental image which does not literally exist, fantasize, visualize; think, suppose, assume; guess
if you imagine a situation, you think about it and try to form a picture or idea of it in your mind.
if you say that someone imagined something, you mean that they thought they saw or heard it, although it did not really happen or exist.
if you say that you imagine something is true, you mean that you think it is true.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] در نظر گرفتن، تصور کردن، انگاشتن

مترادف و متضاد

Synonyms: apprehend, believe, conjecture, deem, expect, fancy, gather, guess, infer, presume, realize, reckon, suppose, surmise, suspect, take for granted, take it, think, understand


فرض کردن (فعل)
reckon, adjudge, assume, presume, consider, suppose, deem, guess, imagine, repute, hypothesize, posit

انگاشتن (فعل)
assume, suppose, imagine

پنداشتن (فعل)
take, count, assume, suppose, deem, fancy, imagine, conceive

تفکر کردن (فعل)
consider, imagine, meditate, ponder, chew, contemplate, speculate, muse

تصور کردن (فعل)
fancy, imagine, trow, fail, ween, ideate, conceive, visualize

حدس زدن (فعل)
guesstimate, rede, guess, conjecture, surmise, imagine, infer

dream up, conceive


Synonyms: brainstorm, build castles in air, conceptualize, conjure up, cook up, create, depict, devise, envisage, envision, fabricate, fancy, fantasize, fantasy, feature, figure, form, frame, harbor, image, invent, make up, nurture, perceive, picture, plan, project, realize, scheme, see in one’s mind, spark, think of, think up, vision, visualize


assume, deduce


Antonyms: know


جملات نمونه

1. imagine how happy we would be together!
در نظرت مجسم کن چقدر با هم خوش خواهیم بود!

2. imagine that you are now on top of the clouds
تصور کن که الان در بالای ابرها هستی.

3. don't imagine even for a moment that i would let you enter without a ticket
حتی برای یک لحظه هم تصور نکن که اجازه بدهم بدون بلیط وارد شوی.

4. i don't imagine he will finish that book
خیال نمی کنم آن کتاب را تمام کند.

5. i would imagine the trip would take about two hours
تصور می کنم مسافرت دو ساعت طول بکشد.

6. If a friend tells a fault, imagine always that he has not told the whole.
[ترجمه ترگمان]اگر یکی از دوستان به شما ایراد می گیرد، تصور کنید که او همه چیز را به او نگفته است
[ترجمه گوگل]اگر یک دوست گسل را بیان کند، همیشه تصور کنید که او کل را نگفته است

7. I can hardly imagine such a scene.
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانم چنین صحنه ای را تصور کنم
[ترجمه گوگل]به سختی می توان چنین صحنه ای را تصور کرد

8. Anything one man can imagine, other men can make real.
[ترجمه ترگمان]هر چیزی که انسان بتواند تصور کند، مردان دیگر می توانند واقعی باشند
[ترجمه گوگل]هر چیزی که یک مرد می تواند تصور کند، مردان دیگر می توانند واقعی باشند

9. 'He was furious. ' 'I can imagine. '
[ترجمه ترگمان]او خشمگین بود میتونم تصور کنم
[ترجمه گوگل]او خشمگین بود ' 'میتوانم تصور کنم '

10. I can imagine no greater miscarriage of justice than the execution of an innocent man.
[ترجمه ترگمان]من هیچ سقط جنین بزرگ تر از اعدام یک مرد بی گناه را نمی توانم تصور کنم
[ترجمه گوگل]من می توانم هیچ انسانی را بیشتر از اعدام یک انسان بیگناه تصور کنم

11. He could not imagine a more peaceful scene.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست یک صحنه more را تصور کند
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست یک صحنه مسالمت آمیز را تصور کند

12. I can just imagine him saying that!
[ترجمه ترگمان]من فقط میتونم تصور کنم که اون داره اینو میگه
[ترجمه گوگل]من فقط می توانم تصور کنم او گفت که!

13. Can you imagine how much he paid for that car?
[ترجمه ترگمان]میتونی تصور کنی چقدر برای اون ماشین پول داده؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید تصور کنید که چقدر او برای آن ماشین پرداخت می کنید؟

14. Imagine Robert Redford when he was young - that's what John looks like.
[ترجمه ترگمان]وقتی جوان بود، رابرت ردفورد را تصور کنید - این همان چیزی است که جان به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]تصور کنید رابرت ردفورد زمانی که جوان بود - این چیزی است که جان به نظر می رسد

15. It's difficult to imagine anything coming between them.
[ترجمه ترگمان]تصور اینکه چیزی بین آن ها وجود داشته باشد دشوار است
[ترجمه گوگل]هر چیزی که بین آنها اتفاق می افتد دشوار است

Imagine that you are now on top of the clouds.

تصور کن که الان در بالای ابرها هستی.


I don't imagine he will finish that book.

خیال نمی‌کنم آن کتاب را تمام کند.


Don't imagine even for a moment that I would let you enter without a ticket.

حتی برای یک لحظه هم تصور نکن که اجازه بدهم بدون بلیط وارد شوی.


imagine how happy we would be together!

در نظرت مجسم کن چقدر با هم خوش خواهیم بود!


I imagined I was running in the street naked!

خیال کردم دارم لخت در خیابان می‌دوم!


I would have never imagined that she would become a doctor.

هرگز گمان نمی‌کردم که او دکتر بشود.


پیشنهاد کاربران

تصور کردن. فکر کردن

تصور کردن


تصور کردن - تجسم کردن

فکر کردن. تصور کردن

تصور کردن
خیال پردازی کردن

you can imagine all the toothbrushes that you’ve used in your life from your first brush as a child to the one you . currently have
شما می توانید تصور کنید تمامی مسواک هایی که در زندگی تان استفاده کرده اید، از اولین قلم مو ( موی مسواک ) در کودکی گرفته تا روشی که اکنون دارید.

i can't imagine living in that country
من نمیتوانم زندگی کردن در آن کشور را تصور کنم ⏯

تصــــور کردنِ . . .

فکر کردن بحــ

متصور شدن

خیال کردن

تصور کردن_
Think


to see a picture of something in your mind
تصور کردن ، اندیشه کردن ، خیال کردن

فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن


خیال کردن، تخیل کردن، انگاریدن، سگالیدن، گمان کردن، فر� کردن

تصور کردن، فکر کردن، تخیل کردن، اندیشه کردن

نتیجه رسیدن


کلمات دیگر: