کلمه جو
صفحه اصلی

jolt


معنی : تکان، تلق تلق، تکان دادن، تکان خوردن، دست انداز داشتن
معانی دیگر : (در اثر ضربه یا رد شدن از دست انداز و غیره) تکان دادن، واخوردن، ضربه ی روحی زدن به، یکه زدن به، بهت زده کردن، شگفت زده کردن، (حین حرکت) بالا و پایین رفتن یا پریدن، ورجه وورجه کردن، تکان تکان خوردن، تکانه (در اثر ضربه یا دست انداز و غیره)، شوک، ضربه ی روحی یا روانی، فروریخته شدن دل، (خودمانی) مقدار کم ولی موثری از برخی چیزها: کمی مشروب، هوای تازه، عطر (و غیره)، ضربت

انگلیسی به فارسی

تکان خوردن، تکان، تلق تلق، تکان دادن، دست انداز داشتن


تکان دادن، دست انداز داشتن، تکان خوردن، تکان، تلق تلق، ضربت، یکه


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jolts, jolting, jolted
(1) تعریف: to strike suddenly and forcefully so as to cause movement.
مترادف: jar, shock, strike

(2) تعریف: to shake up or cause to move as by a sudden and forceful blow.
مترادف: stun
مشابه: daze, jar, rock, shake, shock, stagger, startle

(3) تعریف: to shock or cause to change by or as if by a shock.
مترادف: shake, shock
مشابه: disturb, jar, perturb, rock, stagger, stun

- Her death jolted me into my senses.
[ترجمه ترگمان] مرگ او مرا به هوش آورد
[ترجمه گوگل] مرگ او مرا به حواس من فرو ریخت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move jerkily or in an irregular fashion.
مترادف: jounce, jump
مشابه: bump, jar, jog, lurch

- The wagon jolted when it hit a bump.
[ترجمه ترگمان] وقتی ضربه خورد، گاری تکانی خورد
[ترجمه گوگل] واگن در حال ضربه زدن به آن ضربه زد
اسم ( noun )
مشتقات: joltingly (adv.), jolter (n.)
(1) تعریف: a sudden shock.
مترادف: shock
مشابه: bombshell, jar, startle

(2) تعریف: a motion caused by or as if by a sudden and forceful blow.
مشابه: buffet, jerk, jump, shock, start

(3) تعریف: that which causes a shock, motion, or strong reaction.
مشابه: jar

- a jolt of liquor
[ترجمه ترگمان] تکان خوردن از مشروبات
[ترجمه گوگل] یک نوشیدنی مشروب

• sudden blow; movement caused by a sudden blow; mental shock
shove, push forcefully; jar, shake; shock mentally; hit, stun with a forceful blow; rudely interfere, interrupt; move jerkily
if something jolts or if you jolt it, it moves suddenly and fairly violently. verb here but can also be used as a count noun. e.g. i came down slowly at first, but then with a jolt.
if you are jolted by something, it gives you an unpleasant surprise or shock. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. the aim of detention centres is to give kids a jolt.

مترادف و متضاد

تکان (اسم)
stroke, move, movement, motion, hustle, shake, shock, rock, wag, jerk, jostle, jar, convulsion, tremor, jolt, tremour

تلق تلق (اسم)
jolt

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

تکان خوردن (فعل)
shake, wag, scud, vibrate, quake, hotch, jolt, jounce

دست انداز داشتن (فعل)
jolt, jounce

surprise; sudden push


Synonyms: blow, bombshell, bounce, bump, clash, collision, concussion, double whammy, impact, jar, jerk, jog, jounce, jump, kick, lurch, percussion, punch, quiver, reversal, setback, shake, shock, shot, start, surprise, thunderbolt


surprise; push suddenly


Synonyms: astonish, bowl over, bump, churn, convulse, discompose, disturb, floor, jar, jerk, jog, jostle, knock, knock over, lay out, perturb, rock, shake, shake up, shock, shove, spring something on, stagger, start, startle, stun, throw a curve, upset


جملات نمونه

a jolt of fresh air!

کمی هوای تازه!


1. a jolt of fresh air!
کمی هوای تازه !

2. defeat gave a jolt to his self-confidence
شکست ضربه ای به اعتماد به نفس او وارد کرد.

3. he poured me a jolt of brandy
او یک گیلاس براندی برایم ریخت.

4. that news gave me a jolt
آن خبر دلم را فروریخت.

5. The sudden jolt plunged her forward.
[ترجمه ترگمان]ضربه ناگهانی او را به جلو هل داد
[ترجمه گوگل]تحریک ناگهانی او را به جلو حرکت کرد

6. The jolt seemed to jar every bone in her body.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که تکان شدیدی همه استخوان هایش را در بدن او فرو می برد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که جولت هر استخوانی در بدنش بود

7. Her fingers tightened convulsively with every jolt she received.
[ترجمه ترگمان]انگشتانش با هر تکان شدیدی که به دستش می رسید فشرده می شد
[ترجمه گوگل]انگشتان دستش را به شدت با هرج و مرجی که داشت دریافت کرد

8. My mother's death gave me a severe jolt.
[ترجمه ترگمان]مرگ مادرم مرا تکان شدیدی داد
[ترجمه گوگل]مرگ مادر من به من فشار زیادی وارد شد

9. The blow sent a jolt of pain through his body.
[ترجمه ترگمان]ضربه ضربه ای به بدنش وارد کرد
[ترجمه گوگل]ضربه ضربه ای از درد را از طریق بدنش فرستاد

10. Melanie experienced a jolt of surprise.
[ترجمه ترگمان]ملانی از تعجب تکانی خورد
[ترجمه گوگل]ملانی یک شگفتی را تجربه کرد

11. The train started with a jolt.
[ترجمه ترگمان]قطار با تکانی شدید شروع به حرکت کرد
[ترجمه گوگل]قطار با یک جرقه شروع شد

12. Her sharp words seemed to jolt him out of his depression.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که کلمات تیز او او را از افسردگی خود تکان می دهد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید کلمات تیزش او را از افسردگی او بیرون کشیدند

13. We were worried that one tiny jolt could worsen her injuries.
[ترجمه ترگمان]ما نگران بودیم که یک تکان کوچک می توانست جراحات او را بدتر کند
[ترجمه گوگل]ما نگران بودیم که یک جرقه کوچک می تواند صدمات او را بدتر کند

14. His dismissal was a severe jolt to his pride.
[ترجمه ترگمان]اخراجش از غرور او تکان شدیدی خورد
[ترجمه گوگل]اخراج او شدید شدید به غرور او بود

15. A violent explosion seemed to jolt the whole ground.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید انفجار شدیدی تمام زمین را تکان می دهد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید یک انفجار خشن تمام زمین را تحریک می کرد

The car went over a bump and my neck got jolted.

ماشین از روی دست‌انداز رد شد و گردن من واخورد(ضربه خورد).


The car's sudden stop jolted the passengers forward.

توقف ناگهانی ماشین مسافران را به جلو پرتاب کرد.


The fall jolted every bone in my body.

آن افتادن، همه‌ی استخوان‌های بدنم را جابه‌جا کرد.


The news of her death jolted everyone.

خبر مرگ او همه را تکان داد.


My criticism jolted them into action.

انتقاد من آنها را وادار به عمل کرد.


The wagon jolted down the slope.

گاری تکان‌خوران از سرازیری پایین آمد.


The car jolted away on the bumpy road.

اتومبیل با تکان زیاد در جاده‌ی پر دست‌انداز حرکت می‌کرد.


I felt a series of jolts as the plane landed.

هواپیما که در حال نشستن بود چند تکان را احساس کردم.


That news gave me a jolt.

آن خبر دلم را فروریخت.


Defeat gave a jolt to his self-confidence.

شکست ضربه‌ای به اعتماد‌به‌نفس او وارد کرد.


He poured me a jolt of brandy.

او یک گیلاس براندی برایم ریخت.


پیشنهاد کاربران

شُک

تلنگر

a jolt of =
کمی یا مقداری ( نوشیدنی )

یهویی تکان خوردن
to shake or move with a sharp, abrupt, rough or jetky move
یکه خوردن، شوکه شدن
to be shocked, surprised or disappointed suddenly
اندکی، جرعه ای، مقدار کمی از چیزی
A small but bracing, refreshing amount of something



شوک ناگهانی خوردند


کلمات دیگر: