کلمه جو
صفحه اصلی

in a nutshell


معنی : مختصرا
معانی دیگر : به طور خلاصه، به صورت موجز و مختصر، لب مطلب، بطور خیلی مختصر، در چند کلمه

انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: in a few words; briefly.

• in short, in brief, in summary
in short, as a summary

مترادف و متضاد

مختصرا (قید)
in a nutshell

جملات نمونه

1. Give it to me in a nutshell.
[ترجمه ترگمان]خلاصه، آن را به من بدهید
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه به من بگویید

2. Just tell me the story in a nutshell.
[ترجمه ترگمان]خلاصه، داستان را به طور خلاصه به من بگو
[ترجمه گوگل]فقط یک داستان کوتاه به من بگویید

3. To put it in a nutshell, we're bankrupt.
[ترجمه ترگمان]خلاصه، خلاصه، ما ورشکست شدیم
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، ما ورشکسته هستیم

4. That, in a nutshell, is what we're doing.
[ترجمه ترگمان]خلاصه، این کاری است که ما می کنیم
[ترجمه گوگل]این، به طور خلاصه، همان چیزی است که ما انجام می دهیم

5. Well, to put it in a nutshell, we're lost.
[ترجمه ترگمان]خب، خلاصه، از دست دادیم
[ترجمه گوگل]خوب، به طور خلاصه، ما از دست داده ایم

6. Unemployment is rising, prices are increasing; in a nutshell, the economy is in trouble.
[ترجمه ترگمان]نرخ بیکاری در حال افزایش است، قیمت ها رو به افزایش است؛ به طور خلاصه، اقتصاد دچار مشکل شده است
[ترجمه گوگل]بیکاری در حال افزایش است، قیمتها در حال افزایش است؛ به طور خلاصه، اقتصاد در معرض مشکل است

7. In a nutshell, the owners thought they knew best.
[ترجمه ترگمان]به طور خلاصه، صاحبان عقیده داشتند که بهترین را می دانند
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، صاحبان فکر می کردند بهترین ها را می شناختند

8. Okay, that's our proposal in a nutshell. Any questions?
[ترجمه ترگمان] خب، این پیشنهاد ما به صورت خلاصه - ه سوالی هست؟
[ترجمه گوگل]خوب، این پیشنهاد ما به طور خلاصه است هر سوالی دارید؟

9. This, in a nutshell, is the argument of this book.
[ترجمه ترگمان]این، به طور خلاصه، استدلال این کتاب است
[ترجمه گوگل]این، خلاصه، استدلال این کتاب است

10. My hon. Friend had it in a nutshell.
[ترجمه ترگمان] عزیزم دوست از طرف دوست این رو داشت
[ترجمه گوگل]صادقانه دوست داشت آن را به طور خلاصه

11. You've put it in a nutshell.
[ترجمه ترگمان]خلاصه، موضوع را به طور خلاصه مطرح کرده ای
[ترجمه گوگل]شما آن را به طور خلاصه قرار داده اید

12. Bob put it in a nutshell when he said the problems was essentially a lack of communication.
[ترجمه ترگمان]باب این موضوع را به طور خلاصه بیان کرد که گفت مشکلات اساسا فقدان ارتباطات است
[ترجمه گوگل]باب آن را به طور خلاصه در زمانی که او گفت که مشکلات اساسا کمبود ارتباط است

13. In a nutshell, remortgaging means switching to another mortgage with a lower rate for a fixed amount of time.
[ترجمه ترگمان]به طور خلاصه، remortgaging به معنی تعویض به یک وام مسکن دیگر با نرخ پایین برای مدت زمان ثابت است
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، بازپرداخت به معنی تغییر به وام مسکن دیگری با نرخ پایین برای یک مقدار ثابت از زمان است

14. Put in a nutshell, it puts the whole concept of justice into jeopardy.
[ترجمه ترگمان]به طور خلاصه، کل مفهوم عدالت را به خطر می اندازد
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، کل مفهوم عدالت را به خطر می اندازد

15. She had summed up his immediate task in a nutshell.
[ترجمه ترگمان]خلاصه مطلب فوری او را خلاصه کرده بود
[ترجمه گوگل]او به طور خلاصه به وظیفه فوری خود را خلاصه کرد

پیشنهاد کاربران

بطور خلاصه

ملخص کلام، خلاصتا

جان کلام

لب مطلب
توضیح درباره این اصطلاح
در زمان روم باستان، فردی توانسته بود داستان ایلیاد هومر را به قدری خلاصه روی کاغذی بنویسد که آن کاغذ در مغز گردو یا فندق جا می شد. از این جا اصطلاح "خلاصه" یا "لب مطلب" به صورت in a nutshell بیان می شود.
- منبع توضیح: سایت بیاموز


به طور خلاصه
You know , to put in a nutshell ( میدونی ، اگه بخوام خلاصه بگم )

توضیح درباره اصطلاح in a nutshell
در زمان روم باستان، فردی توانسته بود داستان ایلیاد هومر را به قدری خلاصه روی کاغذی بنویسد که آن کاغذ در مغز گردو یا فندق جا می شد. از این جا اصطلاح خلاصه یا لب مطلب به صورت in a nutshell بیان می شود.

منبع: سایت بیاموز

چکیده وار


کلمات دیگر: