کلمه جو
صفحه اصلی

hectic


معنی : بی قرار، گیج کننده، دارای تب لازم
معانی دیگر : پرجوش و خروش، پرجنب و جوش، پرتلاش، پرتکاپو، پرشور و شتاب، پرجنجال، (پزشکی - تب همراه بیماری خورنده مانند سل) تب لازم، وابسته به تب مواج، وابسته به یا مبتلا به سل، سلی، مسلول، (در اثر تب یا بیماری) سرخ، گل انداخته، طب دارای تب لازم

انگلیسی به فارسی

(پزشکی) تب‌دار، تب آلود، (شخص) تب لازمی، مسلول


(چهره) سرخ، گر گرفته، برافروخته، گل انداخته


(عصر) پر آشوب و نا آرام، (سفر) پر حادثه، پر هیجان، (زندگی) پر مشغله، (ترافیک) شلوغ و سنگین


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: hectically (adv.), hecticness (n.)
(1) تعریف: marked by excited activity or rapid, confusing movements; feverishly busy.
متضاد: leisurely, slow
مشابه: frantic

- Things at the store are always hectic during holiday season.
[ترجمه Morteza] در طول فصل تعطیلات ، اوضاع در فروشگاه همیشه پر جنب و جوش است .
[ترجمه ترگمان] چیزهایی که در فروشگاه وجود دارد همیشه در طول فصل تعطیلات پر جنب و جوش است
[ترجمه گوگل] چیزهایی که در فروشگاه هستند در طول فصل تعطیلات همیشه هتک حرمت دارند
- She has a hectic job working for the airlines.
[ترجمه Morteza] کار او برای خطوط هوایی ، کاری پرمشغله است
[ترجمه ترگمان] او کار پر مشغله کاری برای خطوط هوایی دارد
[ترجمه گوگل] او کار مشکلی برای خطوط هوایی دارد
- Life in the city felt much more hectic than living in a small town.
[ترجمه ترگمان] زندگی در شهر بسیار more از زندگی در یک شهر کوچک بود
[ترجمه گوگل] زندگی در شهر احساس خیلی سخت تر از زندگی در یک شهر کوچک است

(2) تعریف: characterized by hot, flushed skin, as with a fever; consumptive.

• feverish, consumptive; agitated, feverishly active, overly excited
a hectic situation involves a lot of rushed activity.

مترادف و متضاد

Antonyms: calm, easeful, leisurely, unhurried


بی قرار (صفت)
agog, disquiet, restless, fidgety, hectic, restive, variable, lubricious

گیج کننده (صفت)
problematic, problematical, hectic, stupefacient

دارای تب لازم (صفت)
hectic

frantic, turbulent


Synonyms: animated, boisterous, burning, chaotic, confused, disordered, excited, exciting, fervid, fevered, feverish, flurrying, flustering, frenetic, frenzied, furious, hassle, heated, hell broke loose, jungle, madhouse, nutsy, restless, riotous, rip-roaring, tumultuous, unsettled, wild, woolly, zoolike


جملات نمونه

1. the hectic activities which started two hours before the president's arrival
فعالیت پرجوش و خروشی که از دو ساعت پیش از آمدن رئیس جمهور آغاز شد

2. the norooz party was a bit too hectic
مهمانی نوروز کمی پر هیاهو بود.

3. I have a hectic schedule for the next few days.
[ترجمه اسماعیل] در چند روز آینده برنامه کاری شلوغی دارم
[ترجمه ترگمان]من برای چند روز آینده یک برنامه گیج کننده دارم
[ترجمه گوگل]برای چند روز آینده یک برنامه هتک حرمت دارم

4. The past few months have been hectic.
[ترجمه ترگمان]چند ماه گذشته عجله ای هم در کار نبوده است
[ترجمه گوگل]چند ماه گذشته هراس آور بوده است

5. They are busy preparing for a hectic day's activity on Saturday.
[ترجمه ترگمان]آن ها مشغول آماده شدن برای یک فعالیت روز پر مشغله در روز شنبه هستند
[ترجمه گوگل]آنها روز شنبه مشغول آماده شدن برای فعالیت روزه می باشند

6. Today was too hectic for me.
[ترجمه Gift] امروز من بسیار پر جنب و جوش بود.
[ترجمه دلسا] امروز برای من روز بسیار پر جنب و جوشی بود
[ترجمه ترگمان]امروز برای من بسیار گیج کننده بود
[ترجمه گوگل]امروز بیش از حد مشتاق به من بود

7. I've had a pretty hectic day.
[ترجمه ترگمان] من روز خیلی هیجان انگیزی داشتم
[ترجمه گوگل]روز خوبی داشتم

8. My life was very hectic but empty before I met him.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه او را ببینم، زندگی من سخت پریشان بود
[ترجمه گوگل]زندگی من بسیار مودبانه بود اما قبل از اینکه من او را دیدم خالی بود

9. The last few weeks have been hectic.
[ترجمه ترگمان]چند هفته اخیر خیلی گیج کننده بوده است
[ترجمه گوگل]چند هفته گذشته هراس آور بوده است

10. It was a hectic disorganized weekend.
[ترجمه Gift] یک روز پر جنجال و بهم ریخته بود.
[ترجمه ترگمان]آخر این آخر هفته نامنظم و نامنظم بود
[ترجمه گوگل]این یک تعطیلات عجیب و غریب بود

11. I spent a very hectic Sunday.
[ترجمه ترگمان]من یکشنبه خیلی سخت و بی قرار بودم
[ترجمه گوگل]من یک روز یکبار خجالت کشیدم

12. It was hectic at work today; I had so many phone calls and queries to answer that I didn't know whether I was on my head or my heels.
[ترجمه ترگمان]امروز سر کار سخت بود؛ کلی تلفن و سوال داشتم که جواب دهم نمی دانستم که روی سر یا پاشنه پایم هستم یا نه
[ترجمه گوگل]در امروز کار سختی بود من چندین تماس تلفنی و پرسش ها داشتم که پاسخ نمی دادم که نمی دانستم که آیا من در سر و پاشنه بودم یا نه

13. It's a bit hectic. I'm in the middle of cooking for nine people.
[ترجمه ترگمان]کمی گیج کننده است من برای نه نفر در وسط آشپزی هستم
[ترجمه گوگل]کمی هیجان انگیز است من در وسط پخت و پز برای نه نفر هستم

14. Despite his hectic work schedule, Benny has rarely suffered poor health.
[ترجمه ترگمان]علی رغم برنامه کاری پر مشغله او، بنی به ندرت از سلامت ضعیف رنج می برد
[ترجمه گوگل]به رغم برنامه کاری مبهم، بنی به ندرت رنج می برد

Hectic lifestyle

زندگی پرمشغله


hectic fever

تب لازم، تب دق


پیشنهاد کاربران

پر مشغله

پر تکاپو، پر جنب و جوش

شلوغ

مشغول. کلی کار داشتن

پر جنب و جوش و شلوغ

گیج کننده
بهم ریخته
( اوضاع ) پیچیده


شلوغ و پربرنامه

hectic=busy

پر مشغله
خیلی کار داره که باید سر وقت انجام بده


کلمات دیگر: