کلمه جو
صفحه اصلی

inarticulate


معنی : غیر ملفوظ، بی بند، درست ادا نشده، وابسته به بی مفصلان، بی مفصل
معانی دیگر : (سخن) نامفهوم، ناشمرده، نامشخص، غیرلفظی، غیرزبانی، ناگویا، فاقد قدرت بیان، لال، خاموش، گنگ، بیان نشدنی

انگلیسی به فارسی

وابسته به بی مفصلان، بی بند، بی مفصل، ناشمرده، درست ادا نشده، غیر ملفوظ


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: inarticulately (adv.), inarticulateness (n.)
(1) تعریف: not comprehensible as spoken language.
متضاد: articulate

- She uttered nothing but inarticulate noises.
[ترجمه ترگمان] چیزی جز یک سر و صدا بر زبان نیاورده بود
[ترجمه گوگل] او هیچ چیز جز صدای نادرستی نگاشت

(2) تعریف: unable to express oneself clearly and effectively.
متضاد: articulate, eloquent, fluent, silver-tongued

- an inarticulate spokesman for the new product
[ترجمه ترگمان] یک سخنگوی inarticulate برای محصول جدید
[ترجمه گوگل] یک سخنگوی نامتعارف برای محصول جدید

(3) تعریف: incapable of intelligible speech, as from anger or surprise.

- inarticulate with amazement
[ترجمه ترگمان] مات و متحیر مانده بود
[ترجمه گوگل] با شگفتی آشنا نیستید

(4) تعریف: not expressed or articulated.
متضاد: articulate

- inarticulate desires
[ترجمه ترگمان] خواسته های نامفهوم و نامفهومی از خود بروز می داد
[ترجمه گوگل] خواسته های غیرمستقیم

(5) تعریف: in biology, not segmented or jointed.

• unclear, indistinct; not understandable, incomprehensible; unable to express oneself in words; speechless (with rage or surprise); not spoken or expressed; not jointed (anatomy, zoology)
if you are inarticulate, you cannot express yourself easily in speech.

مترادف و متضاد

غیر ملفوظ (صفت)
inarticulate

بی بند (صفت)
inarticulate

درست ادا نشده (صفت)
inarticulate

وابسته به بی مفصلان (صفت)
inarticulate

بی مفصل (صفت)
inarticulate

unable to speak well


Synonyms: blurred, dumb, faltering, halting, hesitant, hesitating, inaudible, incoherent, incomprehensible, indistinct, maundering, muffled, mumbled, mumbling, mute, obscure, reticent, silent, speechless, stammering, tongue-tied, unclear, unintelligible, unspoken, unuttered, unvocal, unvoiced, vague, voiceless, wordless


Antonyms: articulate, communicative


جملات نمونه

1. inarticulate communication
ارتباط غیرلفظی

2. an inarticulate cry
فریادی نامشخص

3. Most men's friendships are too inarticulate.
[ترجمه ترگمان]روابط بیشتر مردان بیش از حد نامفهوم است
[ترجمه گوگل]اغلب دوستی های مردان بسیار نامتعارف است

4. My meetings with him left me inarticulate with rage.
[ترجمه ترگمان]ملاقات های من با او مرا از خشم و خشم بیرون کشید
[ترجمه گوگل]جلسات با او من را ترک کرد با خشم

5. Making an inarticulate sound, he turned away.
[ترجمه ترگمان]با صدایی گنگ و نامفهوم از او دور شد
[ترجمه گوگل]صدای نادرست را به او داد

6. Inarticulate and rather shy, he had always dreaded speaking in public.
[ترجمه ترگمان]همیشه از این که در ملا عام حرف می زد، بیش از پیش نگران بود
[ترجمه گوگل]مخالف و خجالتی بود، او همیشه مخالف سخنرانی عمومی بود

7. His parents were dull and inarticulate.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش گنگ و inarticulate بودند
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش خسته و ناپسند بودند

8. Self-advocacy requires training and support for inarticulate people to learn how to voice their needs and wishes.
[ترجمه ترگمان]دفاع از خود نیازمند آموزش و حمایت از افراد گنگ است تا یاد بگیرند چطور نیازها و خواسته های خود را بیان کنند
[ترجمه گوگل]خودپذیری نیاز به آموزش و حمایت از افراد نادیده گرفته برای یادگیری نحوه پاسخگویی به نیازها و آرزوهایشان است

9. Footballers are famous for being inarticulate when they are interviewed on TV, and Danny Lord was no exception.
[ترجمه ترگمان]Footballers به خاطر این که در تلویزیون مصاحبه می شوند مشهور هستند و دنی فرمان روا هم از این امر مستثنا نبود
[ترجمه گوگل]فوتبالیست ها از زمانی که با تلویزیون مصاحبه می کنند، نامعلوم هستند، و Danny Lord هیچ استثنائی از آن نیست

10. Her own visit to the cinema with an inarticulate young man from the West of Ireland seemed very dull by comparison.
[ترجمه ترگمان]دیدار خودش از سینما با مرد جوان inarticulate از غرب ایرلند در مقایسه با آن خیلی کسل کننده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]بازدید وی از سینما با یک مرد جوانی غیرقابل توصیف از غرب ایرلند، در مقایسه با آن بسیار خسته کننده بود

11. She was not even inarticulate in the sense that she could express her own feelings convincingly.
[ترجمه ترگمان]حتی به این نتیجه نرسیده بود که می تواند احساسات خود را به طور قانع کننده ای بیان کند
[ترجمه گوگل]او حتی به این معنا نیست که او بتواند احساسات خود را متقاعد کننده بیان کند

12. He is a shy and inarticulate man.
[ترجمه ترگمان]او یک مرد خجالتی و inarticulate است
[ترجمه گوگل]او مرد خجالتی و نادان است

13. Amiss was fascinated by the range of inarticulate sounds they could produce.
[ترجمه ترگمان]amiss مجذوب گستره ای از صداهای نامفهومی بود که می توانستند تولید کنند
[ترجمه گوگل]Amiss از طیف وسیعی از صداهای نامشخص که می توانست تولید کنند، جذاب بود

14. He was calling, making inarticulate noises, grunting and angry.
[ترجمه ترگمان]او فریاد می کشید، صداهای نامفهومی از دهانش خارج می کرد، غرولند می کرد و عصبانی می شد
[ترجمه گوگل]او فراخوانده شد، سر و صدای ناهماهنگ و خشن و عصبانی داشت

an inarticulate cry

فریادی نامشخص


inarticulate communication

ارتباط غیرلفظی


پیشنهاد کاربران

نامفهوم، بی سروته


کلمات دیگر: