کلمه جو
صفحه اصلی

head off


معنی : مصدع کسی شدن
معانی دیگر : از چیز یا کسی جلو زدن و او را متوقف کردن یابرگرداندن

انگلیسی به فارسی

دور شدن، رفتن


جلوی کسی را گرفتن


جلوگیری کردن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to interfere with the progress of; intercept.
مترادف: intercept

- He headed off his opponent with a quick move.
[ترجمه فرشته] او با یک حرکت سریع سر حریف خود را از تنش جدا کرد
[ترجمه ali] او با یه حرکت خشن سر حریف را به زمین کوبوند
[ترجمه فاطمه غلامی خیرآبادی] او با یک حرکت سریع وخشن سر حریف را از تنش جدا وبه زمین کوبوند
[ترجمه مهسا] او با حرکتی سریع از حریفش پیشی گرفت.
[ترجمه مصطفي] she headed off to nursing school next month سارا از ماه دیگه به دانشکده پرستاری
[ترجمه ترگمان] او با حرکتی سریع به سمت حریف حرکت کرد
[ترجمه گوگل] او با حرکت سریع خود حریف خود را راند

• prevent; deflect, turn aside

مترادف و متضاد

block off


مصدع کسی شدن (فعل)
trouble, head off

Synonyms: interfere with, intervene, stop, intercept


Begin moving away


Avoid some usually negative consequence


جملات نمونه

1. You mess with me, and I'll rip your head off.
[ترجمه ترگمان]تو با من کار می کنی و سرت را از جا می کنم
[ترجمه گوگل]تو با من غلبه می کنی، و سرت را پاره می کنم

2. He would ask Congress to intervene and head off a strike.
[ترجمه ترگمان]او از کنگره می خواهد که مداخله کند و اعتصاب را ازسر بگیرد
[ترجمه گوگل]او از کنگره می خواهد تا به اعتصاب وارد عمل شود

3. I laughed my head off when I heard of his discomfiture.
[ترجمه ترگمان]وقتی متوجه شکست او شدم سرم را بلند کردم
[ترجمه گوگل]هنگامی که از ناراحتی اش شنیدم، سرم را خندیدم

4. The shell had blown his head off.
[ترجمه ترگمان]لاک سرش را از زمین جدا کرده بود
[ترجمه گوگل]پوسته سرش را خاموش کرد

5. They could think of no way to head off the inflation.
[ترجمه ترگمان]آن ها نمی توانستند به هیچ راهی برای کاهش تورم فکر کنند
[ترجمه گوگل]آنها می توانند هیچ راهی برای تورم نداشته باشند

6. The baby was screaming its head off.
[ترجمه ترگمان]بچه جیغ می کشید و سرش را بلند می کرد
[ترجمه گوگل]کودک سرش را فریاد زد

7. The President intervened to head off the conflict.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور برای قطع درگیری مداخله کرد
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور برای جلوگیری از این درگیری مداخله کرد

8. It's better for you to head off his coming.
[ترجمه ترگمان]بهتر است که تو از آمدن او سر در بیاوری
[ترجمه گوگل]برای شما بهتر است از آینده خود بهتر بشوید

9. If you say that again, I'll knock your head off!
[ترجمه ترگمان]اگر یک بار دیگر این حرف را بزنی سرت را می زنم پایین!
[ترجمه گوگل]اگر دوباره بگویید، سر خود را بچرخانم

10. You laughed your head off when I fell!
[ترجمه ترگمان]وقتی افتادم سرت رو انداختی پایین
[ترجمه گوگل]وقتی سقوط کردی سرت را خندیدم

11. From my house out, you have to head off several tails.
[ترجمه ترگمان]، از خونه من بیرون باید از چند تا خط بکشی بیرون
[ترجمه گوگل]از خانه من بیرون، باید چند دم بسوزانید

12. Lift your head off the floor and hold this position for five seconds.
[ترجمه ترگمان]سرت رو از روی زمین بلند کن و این موقعیت رو برای ۵ ثانیه نگه داری
[ترجمه گوگل]بلند کردن سر خود را از کف و نگه داشتن این موقعیت را برای پنج ثانیه نگه دارید

13. He carried on telling a joke, laughing his head off.
[ترجمه ترگمان]آقای نای تلی داشت شوخی می کرد و سرش را بلند می کرد
[ترجمه گوگل]او به شوخی گفت، خندید و سرش را خاموش کرد

14. It's important to head off the enemy from the airport.
[ترجمه ترگمان]برای از دست دادن دشمن از فرودگاه مهم است
[ترجمه گوگل]مهم است که دشمن را از فرودگاه برداریم

15. Talking with her, you'd try to head off your happy marrige.
[ترجمه ترگمان]سعی کن با اون حرف بزنی
[ترجمه گوگل]با صحبت کردن با او، می خواهید سعی کنید از مارریج خوشحال باشید

پیشنهاد کاربران

رفتن به سوی

مکانی را به منظور رفتن به جایی دیگر ترک کردن

To prevent something from happening specifically sth bad

دور شدن


سرزدن به کسی


از سر گرفتن

دنبال چیزی رفتن، گشتن

جلوگیری کردن
Head off a widely expected defeat
از شکست قریب و الوقوع جلوگیری کند

رفتن

To start going in the direction of a place

از سر گذراندن

راه افتادن و رفتن، کله کردن ( به سمت جایی )
I head off to the camera shop

توقف ، نگه داشتن ، عقب نگه داشتن

The President intervened to head off the conflict

پس زدن

ترک کردن
phrasal verb ( 1
🔴LEAVE A PLACE
🔴to leave to go to another place
◀️ I'm heading off now

2 ) head something ↔ off
to prevent something from happening, especially🔴 something bad
◀️ The president intervened to head off the conflict

3 ) head somebody ↔ off
to stop someone going somewhere by moving in front of🔴 them
◀️ Soldiers headed them off at the border


◀️ Ima heading off : دارم میرم ( این مکان رو ترک میکنم )

مصدع کسی شدن
مزاحم کسی/چیزی شدن


کلمات دیگر: