کلمه جو
صفحه اصلی

impatience


معنی : بی حوصلگی، بی صبری، بی تابی، بی طاقتی
معانی دیگر : ناشکیبی، ناشکیبایی، نابردباری، بی قراری، اشتیاق

انگلیسی به فارسی

بی تابی، بی صبری، ناشکیبایی، بی حوصلگی، بی طاقتی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the quality or condition of lacking patience.
متضاد: patience

(2) تعریف: restlessness or eagerness for change or progress.

(3) تعریف: irritability at being opposed, delayed, or thwarted.
متضاد: patience

• lack of patience, inability to wait; intolerance; restlessness
someone's impatience is their feeling of annoyance at having to wait for something.
if you show impatience to do something, you are eager to do it. if you show impatience for something to happen, you want it to happen immediately.

مترادف و متضاد

بی حوصلگی (اسم)
fret, impatience

بی صبری (اسم)
impatience

بی تابی (اسم)
unrest, impatience

بی طاقتی (اسم)
impatience

inability, unwillingness to wait


Synonyms: agitation, anger, annoyance, ants in pants, anxiety, avidity, disquietude, eagerness, edginess, excitement, expectancy, fretfulness, haste, hastiness, heat, impetuosity, intolerance, irritability, irritableness, nervousness, quick temper, rashness, restiveness, restlessness, shortness, snappiness, suspense, uneasiness, vehemence, violence


Antonyms: control, ease, endurance, forbearance, patience, tolerance, waiting, willingness


جملات نمونه

1. his impatience was revealed by his visage and his trembling hands
ناشکیبایی او از قیافه و دستان لرزانش پیدا بود.

2. he waited with obvious impatience
او با بی قراری آشکار منتظر شد.

3. the audience exhibited their impatience by hooting the actors
تماشاچیان بیصبری خود را با هو کردن بازیگران نشان دادند.

4. a look testifiying to his impatience
نگاهی که دال بر بی صبری او بود

5. He bit back a sigh of impatience.
[ترجمه ترگمان]او اهی ازسر بی حوصلگی عقب کشید
[ترجمه گوگل]او یک آه از بی قراری برگشت

6. He waited with barely concealed impatience.
[ترجمه ترگمان]او با زحمت زیاد منتظر ماند
[ترجمه گوگل]او با بی حوصلگی به سختی پنهان منتظر بود

7. A note of impatience had entered his voice.
[ترجمه ترگمان]صدای ناشکیبایی در صدایش موج می زد
[ترجمه گوگل]یادداشتی از بی قراری به صدای او وارد شده بود

8. She showed impatience to continue the climb.
[ترجمه ترگمان]او بی صبری نشان می داد که به بالا رفتن ادامه دهد
[ترجمه گوگل]او بی صبرانه به ادامه صعود ادامه داد

9. Try to control your impatience when any unexpected problem arises.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید بی صبری خود را در زمانی که هر مشکل غیر منتظره ای پیش می آید کنترل کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید ناتوانی خود را هنگامی که یک مشکل غیرمنتظره رخ می دهد کنترل کنید

10. He shook his head in a gesture of impatience.
[ترجمه ترگمان]سرش را با حرکتی حاکی از بی صبری تکان داد
[ترجمه گوگل]سرش را به زور بی قراری تکان داد

11. Nothing could cure her of her impatience with Anna.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست او را با آنا درمان کند
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند از بی حوصله شدن با آنا درمان کند

12. He was trying hard not to show his impatience.
[ترجمه ترگمان]سعی می کرد بی صبری خود را نشان ندهد
[ترجمه گوگل]او سخت تلاش کرد که بی صبری را نشان دهد

13. There was a hint of impatience in his tone.
[ترجمه ترگمان]در صدایش نشانی از بی حوصلگی دیده می شد
[ترجمه گوگل]اشاره ای به بی قراری در تن او وجود داشت

14. She was bursting with impatience to tell me the news.
[ترجمه ترگمان]از بی صبری می خواست اخبار را به من بگوید
[ترجمه گوگل]او به شدت نگران به نظر می رسید که اخبار را به من بگوید

His impatience was revealed by his visage and his trembling hands.

ناشکیبایی او از قیافه و دستان لرزانش پیدا بود.


He waited with obvious impatience.

او با بی‌قراری آشکار منتظر شد.


پیشنهاد کاربران

بی قراری، بی طاقتی، بی تابی، بی صبری، عدم تحمل

بی میلی، با بی میلی


کلمات دیگر: