کلمه جو
صفحه اصلی

hamper


معنی : قید، مانع شدن، مانع شدن از، از کار بازداشتن
معانی دیگر : باز ایستاندن، گیردار کردن، دارای گیر یا گرفتگی کردن، وبال گردن شدن، لنگ کردن (کار)، مختل کردن، بند کردن، سبد بزرگ (که معمولا در دارد و در آن نان و غیره نگه می دارند)، زنبیل

انگلیسی به فارسی

مانع، قید، مانع شدن، مانع شدن از، از کار بازداشتن


از کار بازداشتن، مانع شدن، مختل کردن، قید


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hampers, hampering, hampered
مشتقات: hamperer (n.)
• : تعریف: to impede or interfere with the progress or action of.
مترادف: hinder, impede, interfere with
متضاد: aid, assist, facilitate, help
مشابه: block, cumber, encumber, frustrate, handicap, interfere, obstruct, shackle, thwart, trammel

- A long, straight skirt hampers your stride.
[ترجمه ترگمان] یک دامن بلند و صاف و بلند برای قدم زدن است
[ترجمه گوگل] دامن بلند و بلند، گام های شما را تضعیف می کند
- The owners claim that the new regulation will hamper business.
[ترجمه ترگمان] مالکان ادعا می کنند که مقررات جدید به تجارت آسیب خواهند رساند
[ترجمه گوگل] صاحبان ادعا می کنند که مقررات جدید کسب و کار را مختل می کند
- The unwillingness of witnesses to come forward hampered the police investigation.
[ترجمه ترگمان] عدم تمایل شاهدان به جلو موجب مختل شدن تحقیقات پلیس شد
[ترجمه گوگل] عدم تماشای شاهدان پیش آمده، تحقیق پلیس را مختل کرد
اسم ( noun )
• : تعریف: a large receptacle, usu. a basket with a lid or cover, as for picnic supplies or dirty laundry.
مترادف: basket
مشابه: box, case, container, creel, pannier, receptacle, wicker, wickerwork

• large basket with a cover in which things can be stored (i.e. laundry hamper)
hinder, impede, delay
if you hamper a person or their actions, you make it difficult for them to move or make progress.
a hamper is a large basket with a lid, used for carrying food or storing clothes.

مترادف و متضاد

قید (اسم)
qualification, trouble, assurance, stipulation, bond, provision, shackle, clog, fetter, tie, constraint, reservation, rocker, hamper, bridle, manacle, care for, encumbrance, modality, proviso

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

مانع شدن از (فعل)
block, hamper

از کار بازداشتن (فعل)
hamper

basket for storage


Synonyms: bassinet, carton, crate, creel, laundry basket, pannier


impede, restrict


Synonyms: baffle, balk, bar, bind, block, check, clog, cramp, cramp one’s style, cumber, curb, drag one’s feet, embarrass, encumber, entangle, fetter, foil, frustrate, get in the way, hamstring, handicap, hang up, hinder, hobble, hog-tie, hold up, inconvenience, inhibit, interfere with, leash, obstruct, prevent, restrain, retard, shackle, slow down, stymie, thwart, tie, tie one’s hands, tie up, trammel


Antonyms: aid, allow, assist, encourage, expedite, help, permit, promote


جملات نمونه

She is not hampered by criticism.

انتقاد برایش مهم نیست، انتقاد مانعش نیست.


1. They sent us a lovely Christmas hamper.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای ما یک سبد کریسمس دوست داشتنی فرستادند
[ترجمه گوگل]آنها یک کریسمس دوست داشتنی را برای ما فرستادند

2. You would hamper yourself with that fellow.
[ترجمه ترگمان]تو خود را با آن مرد گرفتار خواهی کرد
[ترجمه گوگل]شما خودتان را با این شخص متوقف می کنید

3. I hastily packed the hamper and lugged it to the car.
[ترجمه ترگمان]با عجله سبد را جمع کردم و آن را تا ماشین نگه داشتم
[ترجمه گوگل]من به شدت بسته به مشکل و خواندن آن را به ماشین

4. There are some apples in a picnic hamper.
[ترجمه ترگمان]چند سیب در یک سبد پیک نیک وجود دارد
[ترجمه گوگل]برخی از سیب ها در یک مهار پیک نیک وجود دارد

5. The picnic hamper had been stacked quietly and moved aside.
[ترجمه ترگمان]سبد پیک نیک به آرامی روی هم جمع شدند و به کناری رفتند
[ترجمه گوگل]مانع پیک نیک شده بود بی سر و صدا جمع شده و کنار رفت

6. This it at once began to use to hamper the government's efforts to cope with the desperate financial situation.
[ترجمه ترگمان]این موضوع بلافاصله شروع به استفاده برای ضربه زدن به تلاش های دولت برای مقابله با وضعیت مالی ناامیدانه کرد
[ترجمه گوگل]این یک بار آن را شروع کرد تا مانع تلاش دولت برای مقابله با وضعیت مالی ناامید شود

7. Drastic changes, up or down, hamper longer-term development and can mean re-drafting the national budget at short notice.
[ترجمه ترگمان]تغییرات شدید، بالا یا پایین، توسعه بلندمدت را مختل می کنند و می توانند به معنای تهیه پیش نویس بودجه ملی با توجه اندک باشند
[ترجمه گوگل]تغییرات شدید، بالا یا پایین، مانع پیشرفت درازمدت می شود و می تواند به منظور پیش نویس مجدد بودجه ملی در کوتاه مدت باشد

8. They tend to hamper every search for factual reality, including research in science.
[ترجمه ترگمان]آن ها تمایل دارند هر جستجو برای واقعیت واقعی از جمله تحقیقات در علوم را مختل کنند
[ترجمه گوگل]آنها تمایل دارند هر جستجو برای واقعیت واقعی را از جمله تحقیق در علوم محدود کنند

9. This wicker hamper is packed with delicious goodies and costs £6 9 inclusive of nationwide delivery.
[ترجمه ترگمان]این سبد حصیری مملو از شیرینی های خوش مزه است و ۶ میلیارد پوند برای تحویل در سراسر کشور هزینه دارد
[ترجمه گوگل]این مانع از wicker با غذاهای خوشمزه و هزینه £ 6 9 شامل تحویل در سراسر کشور بسته بندی شده است

10. Pundits and scientists chafe at regulations that hamper their creativity and the direction of their research.
[ترجمه ترگمان]Pundits و دانشمندان در حال شکایت از مقرراتی هستند که خلاقیت آن ها و مسیر تحقیقات آن ها را مختل می کنند
[ترجمه گوگل]معاونان و دانشمندان در قوانینی که خلاقیت و جهت تحقیقاتشان را مختل می کنند، دلسرد می شوند

11. And so is the yummy hamper over there from Fortnum's.
[ترجمه ترگمان]پس این سبد خوش مزه که از Fortnum هست
[ترجمه گوگل]و بنابراین جالب توجه است که از Fortnum در آنجا وجود دارد

12. Needlessly to hamper working animals bespeaks more eloquently of bad husbandry.
[ترجمه ترگمان]Needlessly برای ضربه زدن به حیوانات کارگر، more از پرورش بد را به تصویر می کشند
[ترجمه گوگل]ضروری است که مانع از کارکردن حیوانات بطور شفاهی از بدرفتاری شود

13. He placed the hamper on the ground, spread a cloth.
[ترجمه ترگمان]سبد را روی زمین گذاشت و سفره را پهن کرد
[ترجمه گوگل]او مانع بر روی زمین قرار داد، پارچه را گسترش داد

14. We don't own a picnic hamper.
[ترجمه ترگمان]ما که سبد پیک نیک نداریم
[ترجمه گوگل]ما یک مشکل پیک نیک نداریم

15. Police should have the power to fine people who hamper rescue efforts. In fact I'd throw them into prison for a night.
[ترجمه ترگمان]پلیس باید قدرت افرادی را داشته باشد که تلاش های امداد را مختل می کنند در حقیقت برای یک شب آن ها را به زندان می انداختم
[ترجمه گوگل]پلیس باید قدرت را برای افرادی که تلاش نجات را مختل کرده اند، داشته باشد در واقع من آنها را برای یک شب به زندان انداختم

Backache hampered his movements.

کمردرد حرکت کردن را برایش سخت کرده بود.


پیشنهاد کاربران

سبد رخت چرک ها

سبد حصیری

مختل کردن, مانع شدن, از کار باز داشتن

سبد یا کمد لباس های نشسته

⁦✔️⁩باز داشتن، مانع شدن، مختل کردن

Spain energy crisis: soaring bills 💥hapmer💥 recovery from Covid
BBC. co. uk@


کلمات دیگر: