کلمه جو
صفحه اصلی

hand down


معنی : بتواتر رساندن، پشت درپشت چیزی را رساندن
معانی دیگر : 1- به ارث گذاشتن، ارزانی داشتن 2- اعلام کردن، (در دادگاه و غیره) داوری کردن

انگلیسی به فارسی

پشت درپشت چیزی را رساندن، بتواتر رساندن


دست پایین، بتواتر رساندن، پشت درپشت چیزی را رساندن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to give to one's children or successors.
مترادف: bequeath, leave, will

• bequeath, pass on, transmit in succession, will, transfer

مترادف و متضاد

بتواتر رساندن (فعل)
hand down

پشت در پشت چیزی را رساندن (فعل)
hand down

جملات نمونه

1. Will you please hand down that book from the shelf?
[ترجمه ترگمان]میشه لطفا اون کتاب رو از قفسه پایین بیاری؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهید این کتاب را از قفسه پایین بیاندازید؟

2. She brought her hand down on the water with a smack.
[ترجمه ترگمان]با صدای محکمی دستش را روی آب آورد
[ترجمه گوگل]دستش را به سمت پایین با آب گرفت

3. She smacked her hand down on to the table.
[ترجمه ترگمان]دستش را روی میز گذاشت
[ترجمه گوگل]او دستش را روی میز گذاشت

4. She is expected soon to hand down a ruling.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که او به زودی یک حکم صادر کند
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که او به زودی یک حکم صادر کند

5. Again he slapped his hand down on the book.
[ترجمه ترگمان]دوباره دستش را روی کتاب کوبید
[ترجمه گوگل]باز هم او دستش را روی کتاب گذاشت

6. He reached his hand down to tilt her chin or did she raise it to anticipate him?
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد تا چانه اش را کج کند، یا آن را بلند کرد تا او را پیش بینی کند؟
[ترجمه گوگل]او دستش را برای چانه زدنش راند و یا او را بلند کرد تا او را پیش بینی کند؟

7. He played with his hand down, he was a coverage guy, he pass-rushed.
[ترجمه ترگمان]اون با دست خودش بازی می کرد، اون یه آدم تحت پوشش بود، اون خیلی عجله داشت
[ترجمه گوگل]او دست خود را بازی کرد، او یک پسر پوشش بود، او عبور عجله

8. He put his hand down to the crutch of the camiknickers and he fumbled with the little buttons.
[ترجمه ترگمان]دستش را روی چوب زیر بغلش گذاشت و با تکمه های کوچک ورمی رفت
[ترجمه گوگل]او دست خود را به سمت کمربند کمربندها گذاشت و با دکمه های کوچک کمی زخمی شد

9. He slammed his hand down on the top of the dressing table, causing some of the bottles to topple over.
[ترجمه ترگمان]او دستش را روی میز توالت محکم کوبید و بعضی از بطری ها را برای واژگون کردن آن کرد
[ترجمه گوگل]او دست خود را روی بالای میز تختخواب گذاشت و باعث شد تا بعضی از بطریها سرازیر شود

10. The judge will hand down a verdict in January, the newspaper reported.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه گزارش داد که قاضی در ماه ژانویه حکمی را صادر خواهد کرد
[ترجمه گوگل]به گزارش روزنامه، قاضی در ماه ژانویه حکم را صادر خواهد کرد

11. He held his breath and pushed his hand down the bed to touch his night-gown.
[ترجمه ترگمان]نفسش را در سینه حبس کرد و دستش را روی تخت فشار داد تا لباس شبش را لمس کند
[ترجمه گوگل]او نفس خود را حفظ کرد و دستش را پایین کشید تا لباس شب او را لمس کند

12. Mrs Sweet reached her free hand down to his flies.
[ترجمه ترگمان]خانم Sweet دستش را به سوی مگس ها دراز کرد
[ترجمه گوگل]خانم شیرین دستش را به سمت مگس هایش گرفت

13. Geoffrey dropped his hand down and turned on the tumble drier, it jerked and rumbled behind Noddy.
[ترجمه ترگمان]جفری دست او را پایین انداخت و به زمین فرو رفت و به عقب برگشت و غرشی کرد و از پشت سر غرغر کرد
[ترجمه گوگل]جفری دستش را پایین کشید و خشکشویی را روی زمین گذاشت و به پشت نوددی زد و زد

14. Hand down please, mister Grant.
[ترجمه ترگمان] \"بشین، آقای\" گرنت
[ترجمه گوگل]لطفا دستانت را بپرسید، آقای گرانت

15. I am sure you can win the game hand down.
[ترجمه ترگمان]مطمئنم که میتونی دست بازی رو ببری پایین
[ترجمه گوگل]من مطمئن هستم که می توانید دست بازی را پایین ببرید

پیشنهاد کاربران

دست به دست شدن چیزی، برای مثال مهارت یا رسمی که نسل به نسل دست به دست شده است

انتقال دادن - منتقل کردن

اعلام کردن، ارائه کردن، واگذار کردن، اعطا کردن

سینه به سینه منتقل کردن

صادر کرد یا اعلام کردن ( مثلا قاضی در دادگاه )
The judge will hand down the final verdict in january

از نسلی به نسل دیگر منتقل کردن

تعیین کردن

تحویل دادن

from generation to generation
متواتر. تواتر
یکی از دلایل محکم بودن اسناد به ویژه در علوم دینی
مثل احادیث مبارکه الثقلین و سلسله الذهب که به دلیل متواتر بودن از احادیث موثق هستند.


چیزی از کسی به کس دیگر رسیدن

به ارث رسیدن چیزی مثلا رنگ چشم.


کلمات دیگر: