کلمه جو
صفحه اصلی

headlong


معنی : تند، بی پروا، سراسیمه، بادست پاچگی
معانی دیگر : از جلو، باسر، از سر، با کله، با شتاب بسیار، باشدت زیاد، بی مهابا، بدون خودداری، بی فکرانه، نسنجیده، (شعر قدیم) سراشیب، سرازیر، پرشیب، پرتگاه مانند، سربجلو، شیرجه رونده، معلق، عجول

انگلیسی به فارسی

باکله، سربجلو، بادست پاچگی، تند، سراسیمه، بی پروا، شیرجه رونده، معلق، عجول


سرماخوردگی، بادست پاچگی، بی پروا، سراسیمه، تند


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: with the head leading or foremost.

- He leaned over too far and fell headlong into the pit.
[ترجمه الهام] او بیش از اندازه خم شد و با سر داخل گودال افتاد
[ترجمه ترگمان] او بیش از حد خم شد و به درون گودال سقوط کرد
[ترجمه گوگل] او بیش از حد خم شد و به گودال افتاد

(2) تعریف: hastily, suddenly, or quickly; without proper deliberation; rashly.

- They rushed headlong into this disastrous business deal.
[ترجمه ترگمان] با سر و صدا وارد این معامله شوم و شوم شدند
[ترجمه گوگل] آنها به این معامله تجاری فاجعه آمیز ادامه دادند
- She'd only known the man for a few weeks before she plunged headlong into marriage.
[ترجمه ترگمان] او فقط چند هفته قبل از این که با سر و صدا ازدواج کند، این مرد را می شناخت
[ترجمه گوگل] او فقط چند هفته پیش مردی را شناخت تا قبل از اینکه ازدواج کند
صفت ( adjective )
(1) تعریف: plunging, falling, or done with the head leading.

- He jumped on the sled and made a headlong descent down the hill.
[ترجمه ترگمان] روی سورتمه پرید و با سربه پایین تپه فرود آمد
[ترجمه گوگل] او بر روی سورتمه پرید و به پایین تپه فرود شد

(2) تعریف: hasty, sudden, or quick.
مشابه: precipitate

- When the rain began to pour, we made a headlong dash for the car.
[ترجمه ترگمان] وقتی باران شروع به باریدن کرد، ما با عجله به طرف ماشین رفتیم
[ترجمه گوگل] هنگامی که باران شروع به ریختن کرد، ما یک ماشین خسته کننده را برای یک خودرو ساختیم

• foolhardy, rash
headfirst; rashly, recklessly
if you move headlong in a particular direction, you move there very quickly.
if you rush headlong into something, you do it quickly without thinking carefully about it.

مترادف و متضاد

Antonyms: careful, cautious, thoughtfully, wary


تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

بی پروا (صفت)
adventurous, reckless, unscrupulous, heady, headlong, audacious, brave, bold, confident, foolhardy, fearless, dashing, rash, heedless, daredevilish, insouciant, hare-brained, inconsiderate, impetuous, incautious, irregardless, unadvised, slapdash, temerarious

سراسیمه (صفت)
confused, headlong, afraid, frightened

بادست پاچگی (قید)
headlong

dangerous, reckless


Synonyms: abrupt, brash, breakneck, daredevil, daring, foolhardy, hasty, hurried, impetuous, impulsive, inconsiderate, precipitant, precipitate, rash, rough, rushing, sudden, tempestuous, thoughtless


جملات نمونه

He fell headlong into the pool.

او از سر افتاد توی استخر.


1. a headlong height
بلندی پرتگاه مانند

2. he fell headlong into the pool
او از سر افتاد توی استخر.

3. he stumbled over the step and fell headlong to the ground
پایش به پله گرفت و با سر بر زمین افتاد.

4. when he heard his child's voice he rushed headlong into the burning house
صدای بچه اش را که شنید بی اختیار به درون خانه ی مشتعل شتافت.

5. He ran headlong for the open door.
[ترجمه ترگمان]با سر و صدا به سوی در باز دوید
[ترجمه گوگل]او برای درب باز می ماند

6. I fell headlong into a pool of icy water.
[ترجمه ترگمان]با سر و صدا در یک استخر آب یخ افتادم
[ترجمه گوگل]من به یک استخر آب یخ زده سرازیر شدم

7. The rhino charged headlong towards us.
[ترجمه ترگمان]کرگدن با سربه ما حمله کرد
[ترجمه گوگل]کرگدن به طور ناگهانی به ما نزدیک شد

8. She fell headlong into the icy pool.
[ترجمه ترگمان]او با سربه آبگیر یخ زده شیرجه زد
[ترجمه گوگل]او سقوط کرد به طور مداوم به استخر یخ زده

9. He fell headlong and landed on his face.
[ترجمه ترگمان]او با سربه زمین افتاد و روی صورتش نشست
[ترجمه گوگل]او سقوط کرد و در چهره اش فرود آمد

10. Mortimer almost ran headlong into a patrol.
[ترجمه ترگمان]مورتیمر تقریبا در حال فرار به یک گروه گشت
[ترجمه گوگل]مورتیمر تقریبا به گشت زنی ادامه داد

11. Do not leap headlong into decisions.
[ترجمه ترگمان]در تصمیم گیری عجله نکنید
[ترجمه گوگل]به تصمیمات نایل نکنید

12. The government is taking care not to rush headlong into another controversy.
[ترجمه ترگمان]دولت در حال رسیدگی به مناقشه دیگری است
[ترجمه گوگل]دولت مراقب تردید نیست که به طور جدی به بحث دیگری برسد

13. The car plunged headlong into the river.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل با سربه داخل رودخانه شیرجه رفت
[ترجمه گوگل]ماشین به طول کشیده به رودخانه

14. They made desperate attempts to halt the headlong rush into war.
[ترجمه ترگمان]آن ها تلاش نومیدانه ای می کردند تا حمله را در جنگ متوقف کنند
[ترجمه گوگل]آنها تلاش های ناجوانمردانه را برای توقف عجله ناگهانی به جنگ انجام دادند

15. In the headlong rush to buy houses, many people got into debt.
[ترجمه ترگمان]در هجوم حریصانه به خرید خانه ها، بسیاری از مردم مقروض شده بودند
[ترجمه گوگل]در عجله به شدت به خرید خانه ها، بسیاری از مردم به بدهی

When he heard his child's voice he rushed headlong into the burning house.

صدای بچه‌اش را که شنید بی‌اختیار به درون خانه‌ی مشتعل شتافت.


a headlong height

بلندی پرتگاه مانند


پیشنهاد کاربران

بی درنگ


کلمات دیگر: