کلمه جو
صفحه اصلی

impale


معنی : احاطه کردن، محدود کردن، سوراخ کردن، بر چوب اویختن، چهار میل کردن، میله کشیدن، سپوختن
معانی دیگر : (با قلاب یا نیزه) سوراخ کردن (تن کسی را)، چهار میخ کردن (به منظور شکنجه)، به صلابه کشیدن، گرفتار کردن، بیچاره کردن، (نادر) با نرده یا دیوار دفاعی محصور کردن، سورا  کردن

انگلیسی به فارسی

چهار میل کردن، بر چوب اویختن، سوراخ کردن،احاطه کردن، محدود کردن، میله کشیدن


تکان دادن، بر چوب اویختن، سوراخ کردن، احاطه کردن، چهار میل کردن، محدود کردن، میله کشیدن، سپوختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: impales, impaling, impaled
مشتقات: impalement (n.)
(1) تعریف: to pierce and hold fast with a sharp-pointed instrument such as a spear.

- The boy impaled the insect with a sturdy pin and added it to his collection.
[ترجمه ترگمان] پسرک حشره را با یک سنجاق محکم به دیوار میخ کرد و آن را به کلکسیون خود اضافه کرد
[ترجمه گوگل] پسر این حشره را با یک پین محکم پر کرد و آن را به مجموعه خود اضافه کرد
- Many villagers were impaled in the massacre.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از روستائیان در این قتل عام کشته شدند
[ترجمه گوگل] بسیاری از روستاییان در قتل عام شدند

(2) تعریف: to make immobile or helpless, as with a sharp word or look.

• pin down, fix in place with a sharp or pointed object; pierce through with a sharp object, stab; make helpless, immobilize with a word or look
if you impale something, you stick a sharp pointed object through it; a formal word.

مترادف و متضاد

احاطه کردن (فعل)
envelop, circle, ring, sphere, skirt, beset, hoop, orb, hedge, encircle, beleaguer, hem, corral, encompass, girdle, environ, pale, cincture, circuit, clip, whelm, ensphere, impale, insphere, laager

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

سوراخ کردن (فعل)
stick, puncture, bore, gimlet, delve, gore, jab, pierce, dig a hole, perforate, notch, thrust, broach, punch, cut a hole, stab, impale, peck a hole

بر چوب اویختن (فعل)
impale

چهار میل کردن (فعل)
impale

میله کشیدن (فعل)
impale

سپوختن (فعل)
transfix, pierce, spike, impale

stab


Synonyms: lance, perforate, pierce, prick, punch, puncture, run through, skewer, skiver, spear, spike, stick, transfix


جملات نمونه

1. The cruel king used to impale his prisoners on sharp sticks.
[ترجمه ترگمان]پادشاه ظالم، زندانی ها را با چوب تیز می کرد
[ترجمه گوگل]پادشاه بی رحمانه به ضرب و شتم زندانیان خود بر روی چوب های تیز استفاده کرد

2. Researchers observed one bird impale a rodent on a cactus.
[ترجمه ترگمان]محققین مشاهده کردند که یک پرنده، موش را به روی یک کاکتوس باز می کند
[ترجمه گوگل]محققان یک پرنده را یک جوجه یک کاکتوس می دانند

3. The slightest criticism generates an overwhelming impulse to impale myself on my microscope eyepieces.
[ترجمه ترگمان]به هر حال کوچک ترین اعتراضی باعث می شود که خودم را روی میکروسکوپ my له کنم
[ترجمه گوگل]کوچکترین انتقاد باعث ایجاد انگیزه ای شدید برای نفوذ به عینک های میکروسکوپ من می شود

4. Impale each stack with a bamboo stick to hold the bales in place.
[ترجمه ترگمان]هر یک از آن ها چوب خیزران را با چوب خیزران در جای خود نگه دارند
[ترجمه گوگل]هر زرهی با چوب چوب بامبو پشته می شود تا چوب را در جای خود نگه دارد

5. Do not push me, or I wil impale you on my horns!
[ترجمه ترگمان]مرا هل نده وگرنه I می کنم!
[ترجمه گوگل]من را فشار ندهید، یا من شما را در شاخهای من تحمل میکنم!

6. Any of various birds, especially the shrike, that impale their prey on thorns.
[ترجمه ترگمان]هر یک از پرندگان مختلف، به خصوص سنگ چشم، شکار خود را بر روی خار دارند
[ترجمه گوگل]هر یک از پرندگان مختلف، به خصوص Shrike، که طعمه خود را بر خار

7. Impale ( Arms ) moved to Tier no longer requires Deep Wounds.
[ترجمه ترگمان]impale (سلاح)دیگر نیازی به زخم هایی عمیق ندارد
[ترجمه گوگل]Impale (اسلحه) به تیر رفت و دیگر نیازی به زخم های عمیق نیست

8. I say my arrow will impale your brain, now it comes.
[ترجمه ترگمان]من می گم که پیکان من مغزت رو میکشه، حالا داره میاد
[ترجمه گوگل]من می گویم که فلش من مغز شما را تحمل می کند، حالا می آید

9. Singing among the savage branches, it impale itself upon the longest, sharpest spine.
[ترجمه ترگمان]در میان شاخه های وحشی آواز می خواند و بر بلندترین ستون فقرات می کشد
[ترجمه گوگل]آواز خواندن در میان شاخه های وحشی، خود را بر طولانی ترین، شدید ترین ستون فقرات نفوذ می کند

10. Impale - This will cause the target to bleed and suffer damage over time.
[ترجمه ترگمان]impale - این باعث خونریزی و آسیب رساندن به زمان می شود
[ترجمه گوگل]Impale - این باعث می شود هدف به خونریزی و آسیب برساند در طول زمان

11. I poisoned him, but I did not impale him on a spear!
[ترجمه ترگمان]من او را مسموم کردم، اما با نیزه او را نزدم!
[ترجمه گوگل]من او را مسموم کردم، اما من او را بر روی یک کیسه نکشیدم!

12. Despite keeping such company, he did not hesitate to impale the rich and mighty on his pen.
[ترجمه ترگمان]با وجود این که این شرکت را نگه می داشت، تردید نداشت که ثروتمند و مقتدر را به قلم خود بسپارد
[ترجمه گوگل]علیرغم نگهداری چنین شرکتی، او به تنگی نفس و قدرتمندانه روی قلم خود دلسردی نکرد

13. The chameleon will then dart out its long, sticky-tipped tongue, impale the insect and swallow it.
[ترجمه ترگمان]مارمولک در آن موقع نوک دراز و tipped خود را بیرون می اورد و حشره را در آن فرو می برد و آن را قورت می دهد
[ترجمه گوگل]پس از آن، هالئلون زبان طولانی و چسبناک خود را تکان می دهد، حشره را پرتاب می کند و آن را فرو برد

They threw him from the roof and impaled him on a spear stuck in the ground.

او را از بام بر روی نیزه‌ای که در زمین فرو کرده بودند، انداختند.


I was impaled by her glance.

نگاهش مرا گرفتار کرد.



کلمات دیگر: