کلمه جو
صفحه اصلی

hardship


معنی : ذلت، سختی، مشقت، محنت
معانی دیگر : مضیقه، تنگنا، گرفتاری زندگی، تنگدستی، عسرت، تهیدستی، سختی (زندگی)

انگلیسی به فارسی

سختی، محنت، مشقت


سختی، مشقت، ذلت، محنت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a condition of severe want, poverty, or suffering.
مترادف: deprivation, destitution, indigence, poverty, suffering, want
متضاد: ease
مشابه: adversity, difficulty, distress, privation, travail, tribulation

- His family had known great hardship during the war.
[ترجمه Nasim] در طول جنگ خانواده اش مشقت بزرگی متحمل شده بودند
[ترجمه ترگمان] خانواده اش در طول جنگ سختی را می شناختند
[ترجمه گوگل] خانواده اش در طول جنگ بدرفتاری شدید داشت

(2) تعریف: a particular instance or cause of such a condition.
مترادف: misfortune, ordeal, trial, tribulation
مشابه: burden, mischance, mishap, setback, sorrow, tragedy

- Poverty is one of the hardships that the country faces.
[ترجمه سارا کاووسی] فقر، یکی از مشکلاتی است که کشور با آن مواجه می شود.
[ترجمه ترگمان] فقر یکی از دشواری هایی است که کشور با آن مواجه است
[ترجمه گوگل] فقر یکی از سختی هایی است که کشور با آن مواجه است
- Losing her husband was a tremendous hardship for her and her family.
[ترجمه ***] از دست دادن همسرش سختی و محنت زیادی برای او و خانواده اش بود.
[ترجمه ترگمان] از دست دادن شوهرش سختی زیادی برای او و خانواده اش داشت
[ترجمه گوگل] از دست دادن شوهرش سخت و طاقت فرسا برای او و خانواده اش بود

• difficulty, suffering, trouble
hardship is a situation in which someone suffers from difficulties and problems, often because they do not have enough money.

مترادف و متضاد

personal burden


ذلت (اسم)
abjection, hardship

سختی (اسم)
resistance, hardship, privation, rigor, intensity, calamity, distress, severity, violence, tenacity, adversity, hardness, difficulty, trouble, discomfort, rigidity, inclemency, solidity, intension, obstruction, complication, problem, cumber, implacability, inexorability, inflexibility, rigorism

مشقت (اسم)
hardship, affliction, adversity, difficulty, travail, toil

محنت (اسم)
hardship, distress, toil, tribulation, trial, bale

Synonyms: accident, adversity, affliction, asperity, austerity, calamity, case, catastrophe, curse, danger, destitution, difficulty, disaster, discomfort, distress, drudgery, fatigue, grief, grievance, hard knocks, hazard, Herculean task, injury, labor, mischance, misery, misfortune, need, oppression, peril, persecution, privation, rainy day, rigor, rotten luck, sorrow, suffering, toil, torment, tough break, tough luck, travail, trial, tribulation, trouble, uphill battle, vicissitude, want, worry


Antonyms: advantage, assistance, benefit, blessing, ease, favor, gain, good, profit


جملات نمونه

1. The fighter had to face many hardships before he became champion.
جنگجو پیش ازآنکه قهرمان شود مجبور بود با سختی زیادی مواجه شود

2. Abe Lincoln was able to overcome one hardship after another.
آبراهام لینکلن قادر بود مشکلات را یکی پس ار دیگری از میان بردارد

3. On account of hardship, Bert was let out of the army to take care of his sick mother.
برت بدلیل مشکلاتش اجازه یافت ارتش را ترک کند تا از مادر بیمارش مراقبت نماید

4. hardship did not weaken but rather tempered their resolve
مرارت نه تنها اراده ی آنها را ضعیف نکرد بلکه استوار هم نمود.

5. hardship perfected his character
مرارت شخصیت او را کامل کرد.

6. . . . the hardship became extreme
. . . مشقت به حد نهایت رسید

7. to endure hardship
سختی کشیدن

8. to suffer hardship
سختی کشیدن

9. don't you see (how) hardship has reached its utmost
نبینی که سختی به غایت رسید

10. don't you see how hardship and suffering have reached the limit?
نبینی که سختی به غایت رسید ـ مشقت به حد نهایت رسید؟

11. don't you see that hardship has reached an extremity . . . ?
نبینی که سختی به غایت رسید . . . ؟

12. the old woman lived in hardship
پیرزن در عسرت زندگی می کرد.

13. teymour climbed from the perigee of hardship to the apogee of glory
تیمور از حضیض ذلت به اوج رفعت رسید.

14. Housing benefit provides a cushion against hardship.
[ترجمه ترگمان]مزیت مسکن بالش را در برابر سختی ها تامین می کند
[ترجمه گوگل]مزایای مسکن، مقابله با سختی را فراهم می کند

15. To be the first to bear hardship and the last to enjoy comfort is our credo.
[ترجمه ترگمان]اولین کسانی که سختی ها را تحمل می کنند و آخرین نفر که از راحتی لذت می برند، باور ما است
[ترجمه گوگل]برای اولین بار است که به سختی و آخرین لذت بردن از آسایش اعتبار ما است

16. They say that hardship is good for the soul.
[ترجمه ترگمان]می گویند که سختی برای روح خوب است
[ترجمه گوگل]آنها می گویند که سختی برای روح است

17. They are living in genuine hardship.
[ترجمه ترگمان]آن ها در شرایط سختی زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در شرایط سخت زندگی می کنند

18. The cold was no real hardship to me.
[ترجمه ترگمان]سرما برای من سخت نبود
[ترجمه گوگل]سرما برای من دشوار نبود

19. There is going to be hardship, but we have to grit our teeth and get on with it.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر سختی وجود دارد، اما ما مجبوریم teeth را جمع و جور کنیم و با آن به راه خود ادامه دهیم
[ترجمه گوگل]در حال رفتن به سختی است، اما ما باید دندان هایمان را بچشیم و با آن کنار بیاییم

20. It was no hardship to walk home on such a lovely evening.
[ترجمه ترگمان]راه رفتن در چنین شب نشینی بسیار دوست داشتنی نبود
[ترجمه گوگل]این هیچ سختی برای رفتن به خانه در چنین عصر دوست داشتنی نبود

21. Even the King and Queen experienced hardship during the war.
[ترجمه ترگمان]حتی پادشاه و ملکه در طول جنگ سختی را تجربه کردند
[ترجمه گوگل]حتی پادشاه و ملکه در طول جنگ با سختی روبرو شد

the hardships caused by war

سختی‌های ناشی از جنگ


The old woman lived in hardship.

پیرزن در سختی زندگی می‌کرد.


to suffer hardship

سختی کشیدن


پیشنهاد کاربران

Rigorousness
Severity

something that is hard to bear

فاجعه بار ، مصیبت بار


سختی مشکلات مصیبت

a think that is hard to bear it

سختی

دوران سختی از زندگی که دلیل اصلی آن بی پولی است

کدینگ. . . - __ -
Hard ship
بدنه این کشتی رو تا اومدیم بشکنیم و دوباره از نو بسازیم چه سختی و
مشقتی کشیدیم

چیزی سخت

گرفتاری، مشکل، مشکلات، دشواری، سختی

. You have to go through all of the hardships suffering in your life , if you wanna be success
اگر می خواهید موفق باشید، باید در زندگی تان سختی های زیادی را متحمل شوید.

عسر و حرج
تنگدستی و فشار زندگی

دشواری، سختی

Hardship
سختی
گرفتاری
مشقت
مشکل


کلمات دیگر: