معنی : تند، بی پروا، مست کننده، عجول شدید
معانی دیگر : خود سرانه، نسنجیده، بی فکرانه، بدون پیش اندیشی، سرخودی، با بی پروایی، مستی آور، گیرا، قوی، پژولگر، پچول کننده، شدید، پرشروشور، خروشان
تند، بی پروا، عجول شدید، مست کننده
thrilling, intoxicating
Synonyms: exciting, exhilarating, inebriating, overwhelming, potent, powerful, provocative, spirituous, stimulating, strong
Antonyms: dull, unenthused, unexcited
a heady tempest
توفان سخت
the heady waters of the swollen river
آبهای خروشان رودخانهی طغیان کرده
the giving of heady advice
دادن پند نسنجیده
a heady wine
شراب قوی
The perfume she uses is heady.
عطری که او میزند، آدم را پچول میکند.
heady triumphs
پیروزیهای سرمستکننده