کلمه جو
صفحه اصلی

inanimate


معنی : بی جان، غیر ذیروح
معانی دیگر : غیر ذی حیات، نازنده، ناجاندار، روح دادن، انگیختن

انگلیسی به فارسی

روح دادن، انگیختن، بیجان، غیر ذیروح


بی جان، غیر ذیروح


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: inanimately (adv.), inanimateness (n.)
(1) تعریف: not having or showing the characteristics associated with life; lifeless.
متضاد: alive, animate, live, living
مشابه: inert, lifeless

- She claims she has no skill at painting people or animals and prefers to paint inanimate objects.
[ترجمه ترگمان] او ادعا می کند که هیچ مهارتی در نقاشی کردن مردم یا حیوانات ندارد و ترجیح می دهد اشیا بی جان را نقاشی کنند
[ترجمه گوگل] او ادعا می کند که او مهارت نقاشی مردم و حیوانات ندارد و ترجیح می دهد که اشیای بی جان را رنگ کنند

(2) تعریف: lacking in energy or spirit; dull.
متضاد: live
مشابه: inert, lethargic, lifeless

• lifeless; spiritless; inactive, inert
an inanimate object has no life.

مترادف و متضاد

not alive, not organic


بی جان (صفت)
breathless, inanimate, inert, exanimate, insentient

غیر ذیروح (صفت)
inanimate

Synonyms: azoic, cold, dead, defunct, dull, exanimate, extinct, idle, inactive, inert, inoperative, insensate, insentient, lifeless, mineral, motionless, nonanimal, nonvegetable, quiescent, soulless, spiritless


Antonyms: animate, living


جملات نمونه

1. bricks and stones are inanimate things
آجر و سنگ چیزهای بی جان هستند.

2. to assign human attributes to an inanimate object
قایل شدن ویژگی های انسانی برای جسم بی جان

3. the partition of the world into animate and inanimate
تقسیم جهان به جاندار (ذی حیات) و ناجاندار (غیر ذی حیات)

4. the study of the natural world, both animate and inanimate
مطالعه ی عالم طبیعت،هم جاندار و هم بی جان

5. He thought of the baby almost as an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]به بچه به اندازه یک شی بی جان به فکر بچه افتاد
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که کودک تقریبا به عنوان یک شیء بی جان است

6. A rock is an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]سنگ یک شی بی جان است
[ترجمه گوگل]سنگ یک شیء بی جان است

7. He looks at me as if I'm an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]طوری به من نگاه می کند که انگار من یک شی بی جان هستم
[ترجمه گوگل]او به من نگاه می کند انگار یک شیء بی جان است

8. A stone is an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]سنگ یک شی بی جان است
[ترجمه گوگل]سنگ یک شیء بی جان است

9. Only the inanimate objects in view were registered on the plates.
[ترجمه ترگمان]تنها اشیا بی جان بر روی صفحات ثبت شده بودند
[ترجمه گوگل]فقط اشیاء بی جان در نظر بر روی صفحات ثبت شد

10. It is that of the inanimate disposable object.
[ترجمه ترگمان]آن مربوط به شیئی disposable است که یک بار مصرف می شود
[ترجمه گوگل]این همان شیء ناپایدار یکبار مصرف است

11. Consciousness rather than inanimate matter is the quintessence of his natural world.
[ترجمه ترگمان]Consciousness، جوهر دنیای طبیعی او است
[ترجمه گوگل]آگاهی به جای مسائل بیرونی دغدغه دنیای طبیعی اوست

12. Perhaps this represented a human victory over inanimate forces, or perhaps man merely judged it to be so.
[ترجمه ترگمان]شاید این نشان دهنده پیروزی انسانی بر روی نیروهای جانی بود، یا شاید انسان فقط به این نتیجه رسیده بود که چنین باشد
[ترجمه گوگل]شاید این یک پیروزی انسانی بر نیروهای بی جان بود، یا شاید انسان فقط آن را تصدیق می کرد

13. After his stroke, he was able to name inanimate objects like saws and shovels, but unable to name most living things.
[ترجمه ترگمان]پس از سکته، او توانست اشیا بی جان مانند اره ها و بیل ها را نام ببرد، اما قادر به ذکر چیزهای زنده نماند
[ترجمه گوگل]پس از سکته مغزی، او قادر بود اشیای بی جان را مانند اره و بیل بنامد اما قادر به نام اکثر موجودات نیست

14. I accept that a golf ball is inanimate.
[ترجمه ترگمان]من قبول دارم که یک توپ گلف بی حس است
[ترجمه گوگل]من قبول میکنم که یک توپ گلف بیخوابی است

Bricks and stones are inanimate things.

آجر و سنگ چیزهای بی‌جان هستند.


پیشنهاد کاربران

عاری از زندگی

غیر جان دار

بی جان
Not alive
A non living thing

:Inanimate comes from a latin root
In: not
Ananimatis: alive

بی انگیزه ( کاملا مطمئن نیستم، ولی ممکن است در جایی این معنی را نیز بدهد )

جماد ( البته عربی است لیکن در فارسی بسیار استفاده شده است. )


کلمات دیگر: