1. bricks and stones are inanimate things
آجر و سنگ چیزهای بی جان هستند.
2. to assign human attributes to an inanimate object
قایل شدن ویژگی های انسانی برای جسم بی جان
3. the partition of the world into animate and inanimate
تقسیم جهان به جاندار (ذی حیات) و ناجاندار (غیر ذی حیات)
4. the study of the natural world, both animate and inanimate
مطالعه ی عالم طبیعت،هم جاندار و هم بی جان
5. He thought of the baby almost as an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]به بچه به اندازه یک شی بی جان به فکر بچه افتاد
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که کودک تقریبا به عنوان یک شیء بی جان است
6. A rock is an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]سنگ یک شی بی جان است
[ترجمه گوگل]سنگ یک شیء بی جان است
7. He looks at me as if I'm an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]طوری به من نگاه می کند که انگار من یک شی بی جان هستم
[ترجمه گوگل]او به من نگاه می کند انگار یک شیء بی جان است
8. A stone is an inanimate object.
[ترجمه ترگمان]سنگ یک شی بی جان است
[ترجمه گوگل]سنگ یک شیء بی جان است
9. Only the inanimate objects in view were registered on the plates.
[ترجمه ترگمان]تنها اشیا بی جان بر روی صفحات ثبت شده بودند
[ترجمه گوگل]فقط اشیاء بی جان در نظر بر روی صفحات ثبت شد
10. It is that of the inanimate disposable object.
[ترجمه ترگمان]آن مربوط به شیئی disposable است که یک بار مصرف می شود
[ترجمه گوگل]این همان شیء ناپایدار یکبار مصرف است
11. Consciousness rather than inanimate matter is the quintessence of his natural world.
[ترجمه ترگمان]Consciousness، جوهر دنیای طبیعی او است
[ترجمه گوگل]آگاهی به جای مسائل بیرونی دغدغه دنیای طبیعی اوست
12. Perhaps this represented a human victory over inanimate forces, or perhaps man merely judged it to be so.
[ترجمه ترگمان]شاید این نشان دهنده پیروزی انسانی بر روی نیروهای جانی بود، یا شاید انسان فقط به این نتیجه رسیده بود که چنین باشد
[ترجمه گوگل]شاید این یک پیروزی انسانی بر نیروهای بی جان بود، یا شاید انسان فقط آن را تصدیق می کرد
13. After his stroke, he was able to name inanimate objects like saws and shovels, but unable to name most living things.
[ترجمه ترگمان]پس از سکته، او توانست اشیا بی جان مانند اره ها و بیل ها را نام ببرد، اما قادر به ذکر چیزهای زنده نماند
[ترجمه گوگل]پس از سکته مغزی، او قادر بود اشیای بی جان را مانند اره و بیل بنامد اما قادر به نام اکثر موجودات نیست
14. I accept that a golf ball is inanimate.
[ترجمه ترگمان]من قبول دارم که یک توپ گلف بی حس است
[ترجمه گوگل]من قبول میکنم که یک توپ گلف بیخوابی است