کلمه جو
صفحه اصلی

impertinence


معنی : خلی، نابهنگامی، جسارت، گستاخی، اهانت، خیره چشمی، بی ربطی، بیموقعی
معانی دیگر : پررویی، پیش جوابی، جسارت (impertinency هم می گویند)، نامربوطی، ناوابستگی، فضولی

انگلیسی به فارسی

( impertinency ) جسارت، فضولی، گستاخی، نامربوطی، بیربطی، نابه هنگامی، بیموقعی، اهانت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: rudeness or insolence in action or speech.
مشابه: audacity, cheek, effrontery, insolence

(2) تعریف: the condition or fact of not pertaining to the matter at hand; irrelevance.

(3) تعریف: a rude or insolent act or utterance.
مشابه: audacity, effrontery, insolence

• rudeness, insolence; rude or insolent act; irrelevance; inappropriateness
impertinence is behaviour that is not polite or respectful.

مترادف و متضاد

خلی (اسم)
absurdity, desperation, impertinence

نابهنگامی (اسم)
impertinence, anachronism, prematurity

جسارت (اسم)
impertinence, venture, insolence, animosity, audacity, temerity, effrontery, presumption, hardihood, spleen

گستاخی (اسم)
impertinence, arrogance, insolence, assurance, hubris, audacity, effrontery, presumption, impudence, cheekiness, petulance, gall, indecency, bronze, flippancy, cockiness, petulancy

اهانت (اسم)
contumely, baffle, impertinence, offense, insolence, disrespect, contempt, disdain

خیره چشمی (اسم)
impertinence, effrontery, impudence, barefacedness, brazen face

بی ربطی (اسم)
impertinence, irrelevance, irrelevancy

بی موقعی (اسم)
impertinence

boldness


Synonyms: assurance, audacity, backchat, back talk, brazenness, cheek, chutzpah, come-back, crust, disrespect, disrespectfulness, effrontery, forwardness, freshness, gall, guff, hardihood, impropriety, impudence, incivility, insolence, insolency, lip, nerve, pertness, presumption, rudeness, sass, smart mouth, wisecrack, wise guy


Antonyms: humility, manners, politeness


جملات نمونه

1. his impertinence toward his father
پیش جوابی او نسبت به پدرش

2. I consider his remark a gross impertinence.
[ترجمه ترگمان]به نظر من، این حرف گستاخانه و گستاخانه است
[ترجمه گوگل]من سخنان او را نگران کننده می دانم

3. Affronted at his impertinence, she stared at him coldly and wordlessly.
[ترجمه ترگمان]نگاهی سرد به او انداخت و بدون هیچ حرفی به او خیره شد
[ترجمه گوگل]او در نگرانی اش به شدت خشمگین شد و به سردی و بی ادبی به او نگاه کرد

4. He was punished for his impertinence.
[ترجمه ترگمان]به خاطر گستاخی او تنبیه شد
[ترجمه گوگل]او برای نومیدی خود مجازات شد

5. She had the impertinence to suggest I needed a holiday.
[ترجمه ترگمان]او گستاخی را داشت که پیشنهاد کند من به یک تعطیلی نیاز دارم
[ترجمه گوگل]او تا به حال دغدغه پیشنهاد من به یک تعطیلات نیاز داشت

6. I've had enough of your impertinence.
[ترجمه ترگمان]به اندازه کافی از impertinence استفاده کردم
[ترجمه گوگل]من تا به حال کافی از نومیدی شما داشته ام

7. She even had the impertinence to lecture Loretta on how to be the wife of an eminent clergyman.
[ترجمه ترگمان]حتی این گستاخی را هم داشت که به لورتا بگوید چگونه همسر یک کشیش برجسته ای شود
[ترجمه گوگل]حتی لکنت زبان لورتا را در مورد چگونگی همسر یک روحانیت برجسته سخنرانی کرد

8. I said, feeling that one impertinence deserved another.
[ترجمه ترگمان]در حالی که احساس می کردم که یک گستاخی لایق دیگری است، گفتم:
[ترجمه گوگل]من گفتم، احساس می کنم که یک نومیدی، سزاوار دیگری است

9. It is just like man's vanity and impertinence to call an animal dumb because it is dumb to his dull perceptions. Mark Twain
[ترجمه ترگمان]این فقط غرور و جسارت مردانه است که یک حیوان را احمق خطاب کند، چون به نظر احمقانه او احمقانه است مارک تو
[ترجمه گوگل]این درست همانند غرور و نومیدی انسان است تا حیوان را گنگ بنویسد؛ زیرا این احساس غم انگیز به درک خوابیده اش است مارک تواین

10. I got positively angry with the impertinence of it and the everlastingness.
[ترجمه ترگمان]من از گستاخی آن و the عصبانی شدم
[ترجمه گوگل]من با نومیدی آن و ماندگاری عصبانی هستم

11. You'll apologize to me for your impertinence, or you'll quit the office instantly!
[ترجمه ترگمان]به خاطر impertinence از من عذر خواهی کن، وگرنه فورا دفتر را ترک خواهی کرد!
[ترجمه گوگل]شما برای مظلومیت خود به من عذر خواهی میکنید، یا بلافاصله از دفتر خارج خواهید شد!

12. Have the impertinence to do sth takes the 12315 advisory telephone calls when the company, this assures phonily net courage is too great also.
[ترجمه ترگمان]این گستاخی را داشته باشید که وقتی شرکت، این اطمینان را به شما می دهد که شجاعت خالص نیز بیش از حد عالی است
[ترجمه گوگل]در صورتی که این شرکت مطمئن باشد که شجاعت خالصانه بیش از اندازه بزرگ است، باید از این اقدامات اجتناب ناپذیر باشد

13. Jones was a little offended by the impertinence of Partridge.
[ترجمه ترگمان]جونز از گستاخی \"پارتریج\" رنجیده بود
[ترجمه گوگل]جونز کمی ناراحت از نومیدی Partridge بود

14. Elizabeth felt all the impertinence of her questions, but answered them very composedly.
[ترجمه ترگمان]الیزابت همه پرسش های او را بی نزاکتی می دانست، اما با خونسردی تمام جواب می داد
[ترجمه گوگل]الیزابت همه ی نومیدی سوالاتش را احساس کرد، اما بسیار متشکل از آنها پاسخ داد

15. Now, we won't submit to impertinence from these pimply, tipsy virgins.
[ترجمه ترگمان]حالا، ما به خاطر گستاخی، از این pimply، مست مست تسلیم نمی شویم
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، ما نمی خواهیم از این بذرها، دختران تیزه ای به زحمت بیاندیشیم

his impertinence toward his father

پیش‌جوابی (گستاخی) او نسبت به پدرش



کلمات دیگر: