صفت ( adjective )
حالات: heartier, heartiest
• (1) تعریف: warm-hearted and sincere; friendly.
• مترادف: warm, warm-hearted
• متضاد: hollow
• مشابه: affectionate, amicable, cordial, friendly, genial, genuine, heartfelt, neighborly, profuse, sincere, unfeigned, wholehearted
- Please accept my hearty thanks for what you have done.
[ترجمه فواد بهمنی] به خاطر کاری که انجام داده اید، از صمیم قلب از شما سپاسگزارم.
[ترجمه ترگمان] لطفا به خاطر کاری که کردی، از صمیم قلب تشکر کن
[ترجمه گوگل] لطفا از اینکه شما انجام داده اید سپاسگزارم
- The President received a hearty welcome on his visit.
[ترجمه فواد بهمنی] رئیس جمهور شاهد خوشامد گویی صمیمانه ای بود.
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور از صمیم قلب از دیدار وی استقبال کرد
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور به دیدار وی خوشامد گفت
• (2) تعریف: vigorous and enthusiastic.
• مترادف: animated, ebullient, enthusiastic, exuberant, robust, spirited, unrestrained, vigorous, warm
• متضاد: halfhearted
• مشابه: ardent, fervent, irrepressible, passionate, profuse, vehement
- The performance was greeted with hearty applause.
[ترجمه ترگمان] این نمایش با تشویق صمیمانه مورد استقبال قرار گرفت
[ترجمه گوگل] عملکرد با تشویق و دلبستگی بسیار خوشحال شد
- A hearty cheer came from the crowd of spectators.
[ترجمه ترگمان] از میان جمعیت هلهله و تشویق جمعیت به گوش رسید
[ترجمه گوگل] یک تشویق خشن از جمعیت تماشاگران آمد
- The celebration began with a hearty singing of the school song.
[ترجمه ترگمان] جشن با صدای بلند آواز مدرسه آغاز شد
[ترجمه گوگل] جشن آغاز شد با آواز خوشی از آهنگ مدرسه
• (3) تعریف: strong; robust.
• مترادف: robust, rugged, sturdy, vigorous
• متضاد: frail, invalid
• مشابه: buxom, hale, hardy, healthy, lusty, sound, stalwart, strong, virile
- Her mother was a hearty woman who was rarely ill.
[ترجمه ترگمان] مادرش زنی بود از ته دل که به ندرت بیمار می شد
[ترجمه گوگل] مادرش یک زن خشن بود که به ندرت بیمار بود
• (4) تعریف: very nourishing; substantial.
• مترادف: ample, substantial
• متضاد: light
• مشابه: abundant, filling, goodly, nutritious, sizable, solid
- Before the day's hiking, we ate a hearty breakfast.
[ترجمه ترگمان] قبل از راهپیمایی روزانه، صبحانه مفصلی خوردیم
[ترجمه گوگل] قبل از پیاده روی روز، صبحانه صبحانه خوردیم
• (5) تعریف: of a person's or animal's appetite, large and robust.
• مترادف: robust, sturdy
• مشابه: rugged, stout
- The smallest puppy has developed a hearty appetite and is gaining weight well.
[ترجمه ترگمان] کوچک ترین توله سگ اشتهای خوبی دارد و به خوبی وزن خود را به دست می آورد
[ترجمه گوگل] کوچکترین توله سگ یک اشتها دلپذیر ایجاد کرده و به خوبی وزن می کند
اسم ( noun )
حالات: hearties
• : تعریف: a brave fellow or workmate, esp. a sailor.
• مشابه: colleague, fellow, mate, sailor
- It's a job well done, my hearties!
[ترجمه ترگمان] کار خوبی است، عزیزان من!
[ترجمه گوگل] این کار خوبی انجام شده است، قلب من!