کلمه جو
صفحه اصلی

impassion


معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، شوراندن، بر سر شهوت اوردن
معانی دیگر : (احساسات یا شهوت کسی را) تحریک کردن، انگیزاندن، شور و شوق ایجاد کردن، به هیجان آوردن

انگلیسی به فارسی

بر انگیختن، شوراندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، برسر شهوت آوردن


اشتیاق، شوراندن، بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، بر سر شهوت اوردن


انگلیسی به انگلیسی

• excite, inflame, fill with enthusiasm

مترادف و متضاد

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

به هیجان اوردن (فعل)
inflame, electrify, enflame, impassion

شوراندن (فعل)
impassion

بر سر شهوت اوردن (فعل)
impassion

جملات نمونه

1. She made an impassioned plea for help.
[ترجمه ترگمان] اون یه درخواست پر شور برای کمک درست کرده
[ترجمه گوگل]او تقاضای مشتاق برای کمک خواست

2. The director of the charity made an impassioned plea for help.
[ترجمه ترگمان]رئیس موسسه خیریه درخواست پر شور برای کمک کرد
[ترجمه گوگل]مدیر خیریه تقاضای مضطرب برای کمک کرد

3. He gave vent to his feelings in an impassioned speech.
[ترجمه ترگمان]در یک سخنرانی پر شور احساسات خود را خالی کرد
[ترجمه گوگل]او احساسات خود را در یک سخنرانی پرشور به حال خود رها کرد

4. After three hours of impassioned debate the motion was defeated.
[ترجمه ترگمان]پس از سه ساعت بحث پر شور، این حرکت شکست خورد
[ترجمه گوگل]پس از سه ساعت بحث مبهم، حرکت شکست خورد

5. She appeared on television to make an impassioned plea for help.
[ترجمه ترگمان]او در تلویزیون ظاهر شد تا تقاضای کمک کند
[ترجمه گوگل]او در تلویزیون به نظر می رسید که تقاضای مضطرب برای کمک کند

6. She wrote an impassioned letter to her local newspaper to complain about the new road.
[ترجمه ترگمان]او برای روزنامه محلی خود یک نامه پر شور نوشت تا از این جاده جدید شکایت کند
[ترجمه گوگل]او یک نامه مشتاق به روزنامه محلی خود برای نوشتن جاده جدید شکایت کرد

7. Relatives of the dead made an impassioned plea for the bodies to be flown back to this country.
[ترجمه ترگمان]بستگان کشته ها یک درخواست پر شور از اجساد برای بازگشت به این کشور ارائه کردند
[ترجمه گوگل]زوجین مرده خواستند که بدن آنها را به این کشور بفرستد

8. He made an impassioned appeal for peace.
[ترجمه ترگمان]او یک درخواست پر شور برای صلح کرد
[ترجمه گوگل]او درخواست تجدید نظر برای صلح را انجام داد

9. Durante dances with an impassioned physicality.
[ترجمه ترگمان]رقص durante با یک فیزیک بدنی پر شور
[ترجمه گوگل]Durante با فیزیکی مشتاق رقص می کند

10. The jury listened to his impassioned explication of article 30
[ترجمه ترگمان]هیات منصفه به نطق پر شور و هیجان او در مقاله ۳۰ گوش فرا داد
[ترجمه گوگل]هیئت منصفه به توضیح مشتاقانه خود از ماده 30 گوش داد

11. He subjected us to half an hour of impassioned declamation against the new motorway.
[ترجمه ترگمان]او ما را تا نیم ساعت در مسیر declamation پر شور در مقابل بزرگراه جدید مورد هدف قرار داد
[ترجمه گوگل]او ما را به نیم ساعت از اعمال زشت در برابر بزرگراه جدید اعمال کرد

12. The Princess Royal yesterday made an impassioned plea for help on behalf of the country's six million carers.
[ترجمه ترگمان]روز گذشته شاهزاده خانم رویال یک درخواست پر شور برای کمک به شش میلیون نفر از مراقبان این کشور کرد
[ترجمه گوگل]شاهزاده سلطنتی دیروز تقاضای مشتاقانه برای کمک به نمایندگان شش میلیون نفر مراقب کشور صادر کرد

13. His impassioned pleas went unheard.
[ترجمه ترگمان]pleas پر شور او بی سابقه شد
[ترجمه گوگل]درخواست های مضطربانه او بی سابقه بود

14. His lips were impassioned and she swum dizzily in the swarm of love that buzzed through her.
[ترجمه ترگمان]لب هایش پر از impassioned بود و با زوزه دیوانه وار عاشقش که در درونش وزوز می کرد، شنا می کرد
[ترجمه گوگل]لب های او مشتاق بود و او به طرز چشمگیری در عشق وحشی که از طریق او آواز می خواند می کرد


کلمات دیگر: