کلمه جو
صفحه اصلی

headmost


معنی : مقدم، اولین، جلوترین، جلویی
معانی دیگر : در جلو، پیشاپیش، (از دیگران) جلو، اولین ردیف

انگلیسی به فارسی

جلویی، اولین (ردیف)، جلوترین، مقدم


سرانجام، مقدم، جلویی، اولین، جلوترین


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: being in the lead or foremost.
مشابه: forward

- the headmost goose
[ترجمه ترگمان] غاز سفید
[ترجمه گوگل] غاز بلند

• most advanced

مترادف و متضاد

مقدم (صفت)
prior, previous, antecedent, first, leading, preferred, precedent, pre-eminent, headmost

اولین (صفت)
initial, headmost, initiatory

جلوترین (صفت)
foremost, headmost

جلویی (صفت)
headmost


کلمات دیگر: