کلمه جو
صفحه اصلی

hassle


معنی : عذاب دادن، عاجز کردن
معانی دیگر : جر و بحث، مجادله، بگومگو، یک و دو، وضع ناجور، گرفتاری، دردسر، (خودمانی) اذیت کردن، پاپی شدن، (به کسی) بند کردن، (امریکا- عامیانه)، (عامیانه) جر و بحث کردن، مجادله کردن، یک و دو کردن، محاجه کردن، مسئله، زحمت، مشاجره، دعوا، مشاجره کردن، دعوا کردن، مزاحم کسی شدن، ناراحت کردن don't keep hassling me! دست از سرم بردار! / انقدر مزاحمم نشو!

انگلیسی به فارسی

(محاوره) بحث، مشاجره، دعوا، بگومگو، جر و بحث


(محاوره) مشکل، مسئله، زحمت، هفت‌خوان


(محاوره) بحث کردن، مشاجره کردن، دعوا کردن، بگومگو کردن


(محاوره) اذیت کردن، مزاحم کسی شدن، ناراحت کردن


بدون هیچ زحمتی، عذاب دادن، عاجز کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: (informal) a disagreement or squabble.
مشابه: bicker, miff

- He had some kind of hassle with his boss this morning, and now he's in a bad mood.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح با رئیسش مشکل داشت و حالا حالش بد شده
[ترجمه گوگل] او امروز صبح با رئیس خود آشنا بود و اکنون در خلق و خوی بد است

(2) تعریف: a hindrance or annoyance.
مشابه: difficulty, nuisance, trial

- Shopping at holiday time can be such a hassle with all the crowds.
[ترجمه مریم] خرید کردن در تعطیلات با آن همه شلوغی جمعیت میتواند دردسر باشد.
[ترجمه ترگمان] خرید در زمان تعطیلات می تواند برای همه مردم دردسر درست کند
[ترجمه گوگل] خرید در زمان تعطیلات می تواند بدون هیچ زحمتی با تمام جمعیت باشد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hassles, hassling, hassled
• : تعریف: (informal) to bother, badger, or cause trouble for.
مشابه: bother, harass, harry, persecute

- I'll do it tomorrow, so just quit hassling me about it!
[ترجمه ترگمان] فردا این کار را می کنم، پس با جر و بحث در این مورد با من بحث نکن!
[ترجمه گوگل] من آن را فردا انجام خواهم داد، پس فقط در مورد آن با من درگیر شوید!
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: (informal) to quarrel or fight.

- They're always hassling with each other over something.
[ترجمه ترگمان] آن ها همیشه با هم مشاجره می کنند
[ترجمه گوگل] آنها همیشه با همدیگر درگیر چیزی هستند

• argument, fight; bother, inconvenience
argue, fight; bother
if you say that something is a hassle, you mean that it is difficult to do or causes a lot of trouble; an informal word.
if someone hassles you, they keep annoying you, for example by telling you to do things that you do not want to; an informal word.

مترادف و متضاد

عذاب دادن (فعل)
annoy, pester, trouble, bother, irk, hassle, give trouble, molest, importune

عاجز کردن (فعل)
annoy, hassle, harass, bay, disable, importune, weaken, make unable

problem, fight


Synonyms: altercation, argument, bickering, bother, clamor, commotion, difficulty, disagreement, dispute, inconvenience, quarrel, row, run-in, squabble, struggle, trial, trouble, try, tumult, turmoil, tussle, uproar, upset, whirl, wrangle


Antonyms: agreement, peace


bother, harass


Synonyms: annoy, argue, argufy, badger, bedevil, beleaguer, bicker, dispute, dun, harry, hound, pester, plague, quibble, squabble, worry, wrangle


Antonyms: agree, concur, make peace


جملات نمونه

1. to get into a hassle
وارد جرو بحث شدن

2. finding a taxi has become a hassle
تاکسی گیر آوردن دردسر شده است.

3. The secretary told me no man would hassle her boss.
[ترجمه ترگمان]منشی بهم گفت که هیچ مردی نمیتونه با رئیسش مبارزه کنه
[ترجمه گوگل]وزیر امور خارجه به من گفت هیچکس رئیسش را ناراحت نمی کند

4. Send them a fax-it's a lot less hassle than phoning.
[ترجمه ترگمان]فرستادن آن ها برای آن ها خیلی کم تر از تماس تلفنی است
[ترجمه گوگل]آنها یک فکس را ارسال می کنند - بدون هیچ زحمتی از تلفن زدن کمتر است

5. It's a hassle having to travel with so many bags.
[ترجمه ترگمان]این یک دردسر است که باید با چندین کیسه سفر کنید
[ترجمه گوگل]این بدون نیاز به سفر با کیسه های بسیاری است

6. I can't face the hassle of moving house again.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم دوباره با دردسر خونه روبرو بشم
[ترجمه گوگل]من نمی تونم دوباره از خانه بیرون بروم

7. I always take the train - it's less hassle than a car.
[ترجمه ترگمان]من همیشه قطار رو می برم - این خیلی دردسر از ماشین نیست
[ترجمه گوگل]من همیشه قطار را می گیرم - بدون هیچ زحمتی نسبت به ماشین

8. It saves a lot of hassle if you buy them by post.
[ترجمه ترگمان]اگر شما آن ها را با پست خریداری کنید، دردسر زیادی را هدر می دهد
[ترجمه گوگل]اگر شما آنها را با پست خریداری کنید، بدون هیچ زحمتی آن را ذخیره کنید

9. Try not to get into a hassle with this guy.
[ترجمه ترگمان]سعی نکن با این یارو دردسر درست کنی
[ترجمه گوگل]سعی کنید با این مرد بدون هیچ زحمتی برسید

10. Don't hassle him! He'll do it in his own good time.
[ترجمه ترگمان]اذیتش نکن! خودش این کار را در زمان خودش انجام می دهد
[ترجمه گوگل]او را تحمل نکنید! او این را در زمان مناسب خود انجام خواهد داد

11. It was such a hassle trying to get my bank account changed that I nearly gave up.
[ترجمه ترگمان]این مشکل بود که سعی کردم حساب بانکی ام رو عوض کنم که تقریبا تسلیم شدم
[ترجمه گوگل]این یک اشتیاق بود که تلاش کند حساب بانکی من تغییر کند که تقریبا از دست دادم

12. I could do without all this hassle.
[ترجمه ترگمان]بدون این دردسر می تونستم انجامش بدم
[ترجمه گوگل]من می توانم بدون تمام این دردسرها انجام دهم

13. No, it's a hassle.
[ترجمه ترگمان] نه، این دردسر داره
[ترجمه گوگل]نه، بدون هیچ زحمتی

14. He gave me so much hassle I decided it wasn't worth it.
[ترجمه ترگمان]این قدر دردسر به من داد که فکر کردم ارزشش رو نداره
[ترجمه گوگل]او به من خیلی زحمت کشید و تصمیم گرفت که ارزشش را نداشته باشد

Don't keep hassling me!

دست از سرم بردار! / این‌قدر مزاحمم نشو!


پیشنهاد کاربران

تنگنا

بحث ، مشاجره

عذاب، زجر

مزاحم کسی شدن

دردسرساز، عذاب آور.

آزاردهنده ( روانشناسی )

جر و بحث آزاردهنده

N: مایه دردسر ، کار پر زحمت
V: اذیت کردن :don't keep hassling me !


کلمات دیگر: