کلمه جو
صفحه اصلی

jittery


معنی : متلاطم، وحشت زده و عصبی
معانی دیگر : دچار دلهره، با ترس و لرز، دچار دلشوره، عصبی، رعشه دار، (عامیانه)

انگلیسی به فارسی

وحشت زده و عصبی


ترسناک، وحشت زده و عصبی، متلاطم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: having or showing nervousness or apprehensiveness; shaky.
مشابه: apprehensive, jumpy, nervous, shaky

- He was jittery before the interview, but he was fine once it started.
[ترجمه ترگمان] قبل از مصاحبه هم وحشت کرده بود، اما وقتی شروع شد حالش خوب بود
[ترجمه گوگل] او قبل از مصاحبه جرات داشت، اما زمانی که شروع شد، خوب بود
- Too much coffee makes me jittery.
[ترجمه ترگمان] قهوه زیاد منو عصبی میکنه
[ترجمه گوگل] قهوه بیش از حد باعث ترس و اضطراب من می شود

• fidgety, restless, nervous, tense
someone who is jittery feels extremely nervous; an informal word.

مترادف و متضاد

متلاطم (صفت)
agitated, jumpy, flustered, unruly, tempestuous, stormy, jittery

وحشت زده و عصبی (صفت)
jittery

nervous


Synonyms: antsy, anxious, apprehensive, edgy, excitable, fidgety, high-strung, jumpy, on edge, on pins and needles, panicky, quivering, restless, shaky, skittish, spooked, tense, trembling, uneasy, uptight


جملات نمونه

1. too much coffee makes him jittery
(نوشیدن) قهوه ی زیاد او را عصبی می کند.

2. when she entered the dark room, she became jittery
وقتی وارد اتاق تاریک شد دچار دلهره شد.

3. I get really jittery if I drink too much coffee.
[ترجمه ترگمان]من خیلی ناراحت میشم اگه زیادی قهوه بخورم
[ترجمه گوگل]اگر قهوه بیش از حد بخورم، واقعا جرات می خواهم

4. I felt jittery before going on stage.
[ترجمه ترگمان]قبل از رفتن به صحنه احساس وحشت کردم
[ترجمه گوگل]قبل از رفتن به مرحله، احساس خجالت می کردم

5. It was probably the tension that made him jittery.
[ترجمه ترگمان]احتمالا فشار عصبی که باعث شد وحشت زده بشه
[ترجمه گوگل]احتمالا این تنش بود که او را تکان داد

6. International investors have become jittery about the country's economy.
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاران بین المللی نگران اقتصاد کشور شده اند
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاران بین المللی در مورد اقتصاد کشور بدتر شده اند

7. The election campaign got off to a jittery start.
[ترجمه ترگمان]مبارزات انتخاباتی به شدت شروع شد
[ترجمه گوگل]کمپین انتخابات به یک شروع خجالت آور تبدیل شد

8. It was probably the tension that had him jittery.
[ترجمه ترگمان]احتمالا این تنش عصبی بود که باعث وحشت او شده بود
[ترجمه گوگل]احتمالا این تنش بود که او را ترسانده بود

9. Financial markets are jittery, as a war looms in the Gulf.
[ترجمه ترگمان]بازارهای مالی متشنج هستند، چرا که جنگ در خلیج در حال پدیدار شدن است
[ترجمه گوگل]بازارهای مالی، به عنوان یک جنگ در خلیج فارس، شگفت زده هستند

10. Her movements seemed more jittery, and her quick smile during the introductions looked forced.
[ترجمه ترگمان]حرکات او بیش از پیش وحشت زده به نظر می رسید و لبخند سریع او در زمان معارفه، زورکی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]حرکات او به نظر می رسید بیشتر jittery، و لبخند سریع او در هنگام معرفی به نظر مجبور شد

11. Sea-anglers dot the foreshore, their rods like the jittery feelers of crayfish or the dials of a Geiger counter.
[ترجمه ترگمان]Sea، foreshore، feelers، the، crayfish jittery و صفحات شمارشگر گایگر
[ترجمه گوگل]ماهیگیران دریایی در ساحل قرار می گیرند، میله های آنها مانند خمیر دشمن سرخدار یا شمارنده شمارنده شمارنده Geiger است

12. Telling the story, Savelli grinned, basking in the jittery afterglow of it.
[ترجمه ترگمان]به داستان گفتن، Savelli نیشخند زد و در حالی که با ترس و وحشت به آن نگاه می کرد، لبخند زد
[ترجمه گوگل]Savelli می گوید داستان، داستان درخشان و تند و تیز است

13. A jittery Kremlin, nervous of mass unemployment and of social unrest, is likely to agree.
[ترجمه ترگمان]کرملین متشنج، نگران بیکاری جمعی و ناآرامی های اجتماعی، احتمالا با این نظر موافق است
[ترجمه گوگل]کرملین ترسناک، عصبی از بیکاری عظیم و ناآرامی های اجتماعی، احتمالا موافق است

14. For jittery investors, these are instruments that offer safer exposure to America's mortgage market.
[ترجمه ترگمان]برای بسیاری از سرمایه گذاران، این ها ابزارهایی هستند که در معرض خطر قرار گرفتن در معرض بازار مسکن آمریکا قرار دارند
[ترجمه گوگل]برای سرمایه گذاران مضطرب، اینها ابزارهایی هستند که در معرض خطر قرار گرفتن در معرض بازار وام در آمریکا قرار می گیرند

When she entered the dark room, she became jittery.

وقتی وارد اتاق تاریک شد دچار دلهره شد.


Too much coffee makes him jittery.

(نوشیدن) قهوه‌ی زیاد او را عصبی می‌کند.


پیشنهاد کاربران

عصبی، نا آرام

دچار دلهره، با ترس و لرز، وحشت زده و عصبی

US Officials in Mideast to Reassure Jittery Allies over Iran

مشوش


کلمات دیگر: