کلمه جو
صفحه اصلی

jovial


معنی : سعید، عیاش، سبک روح، طربانگیز
معانی دیگر : رجوع شود به: jovian، خوش گذران

انگلیسی به فارسی

طرب انگیز، خوش گذران، عیاش، سعید


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: jovially (adv.), joviality (n.)
• : تعریف: heartily cheerful, friendly, and merry; convivial.
مترادف: gleeful, jocose, jocular, jocund, jolly, merry, mirthful
متضاد: cheerless, gloomy, morose
مشابه: buoyant, cheerful, convivial, effervescent, festive, friendly, frolicsome, gay, happy, lighthearted, lively, sociable, vivacious

- We usually think of Santa Claus as a jovial character.
[ترجمه ترگمان] ما معمولا به بابا نوئل به عنوان یک شخصیت خوب فکر می کنیم
[ترجمه گوگل] معمولا با سانتا کلاوس به عنوان شخصیت جالب فکر می کنیم
- You were in a jovial mood at the party last night!
[ترجمه ترگمان] دیشب تو مهمونی خوش حال بودی
[ترجمه گوگل] شب گذشته در یک حزب خجالت آور بود!

• cheerful, merry, convivial, jolly
a jovial person behaves in a cheerful and happy way.

مترادف و متضاد

happy


Synonyms: affable, airy, amiable,animated, bantering, blithe, blithesome, bouncy, buoyant, chaffing, cheery, chipper, chirpy, companionable, conversable, convivial, cordial, daffy, delightful, dizzy, enjoyable, facetious, festal, festive, gay, glad, gleeful, good-natured, hilarious, humorous, jocose, jocund, jokey, jolly, jollying, joshing, jubilant, larking, lighthearted, loony, lots of laughs, merry, mirthful, nutty, off-the-wall, pleasant, sociable


Antonyms: sad, unhappy


سعید (صفت)
happy, auspicious, blessed, blest, jovial, beatific

عیاش (صفت)
wanton, boon, jovial, bacchanal, epicurean, pleasurable, rackety, free-living, voluptuary, sybaritic

سبک روح (صفت)
merry, gay, jovial, volant, elastic

طرب انگیز (صفت)
jovial

جملات نمونه

1. he is a jovial earthy man
او آدمی خرم دل و خاکی است.

2. Father Whittaker appeared to be in a jovial mood.
[ترجمه ترگمان]پدر ویتکر به نظر می رسید که خلق خوشی دارد
[ترجمه گوگل]پدر ویتاکر ظاهرا خلق و خوی جالب داشت

3. He seemed a very jovial chap.
[ترجمه ترگمان]او مرد بسیار خوبی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او به نظر بسیار جالب توجه بود

4. He was falsely jovial, with his booming, mirthless laugh.
[ترجمه ترگمان]او به دروغ، با خوشحالی، با صدای بلند و شاد خود، شوخی می کرد
[ترجمه گوگل]او با اشتیاق وحشیانه و با شلوغی و خنده ی بی رحمانه اش سخن می گفت

5. When we next met, he was much more jovial.
[ترجمه ترگمان]، وقتی همدیگه رو ملاقات کردیم اون خیلی باحال تر بود
[ترجمه گوگل]وقتی ما با همدیگر ملاقات کردیم، او بسیار جالب بود

6. Judging by his jovial manner he must have enjoyed his meal.
[ترجمه ترگمان]با توجه به رفتار jovial باید از غذاش لذت برده باشد
[ترجمه گوگل]با توجه به شیوه ی شگفت انگیز او باید از وعده غذایی خود لذت ببرد

7. He was in a jovial mood.
[ترجمه ترگمان]او خلق خوشی داشت
[ترجمه گوگل]او در خلق و خوی جالب بود

8. He addressed me in a jovial manner.
[ترجمه ترگمان]با لحنی حاکی از خوش رویی به من گفت:
[ترجمه گوگل]او به طرز وحشیانه به من خطاب کرد

9. On this occasion he was in a jovial, even bantering mood, as I stood beside him facing the camera.
[ترجمه ترگمان]در این موقعیت، هنگامی که کنار او در کنار دوربین ایستاده بودم، خلق خوشی داشت
[ترجمه گوگل]در این مراسم او در حالی که کنار ایستادم به طرف دوربین نگاه می کرد، احساس خجالت و خجالت می کرد

10. But Jefferson just nodded, not in his usual jovial manner, and walked off with Brian Harley.
[ترجمه ترگمان]اما جفرسون فقط سری تکان داد، نه در رفتار همیشگی اش، نه در رفتار همیشگی اش، و با برایان هارلی رفت
[ترجمه گوگل]اما جفرسون فقط صدای جادوگری معمولش را نشاند و با بران هارلی رفت

11. Her brother, jovial Fabio Sementilli, reinvented his models with gusto while clad in a kilt.
[ترجمه ترگمان]برادر او، فابیو jovial، در حالی که با دامن اسکاتلندی لباس خود را به تن کرده، مدل خود را با اشتها بازسازی می کند
[ترجمه گوگل]برادرش، فابیو سمینتیلی، جادوگری، مدل های خود را با خشم و غضب درهم پیچید

12. He was a big, happy-go-lucky jovial chap, ever smiling and pleasant.
[ترجمه ترگمان]او یک مرد بزرگ و شاد شاد و خوش حال بود که همیشه لبخند می زد و خوشایند بود
[ترجمه گوگل]او بزرگترین، شاداب و خوش شانس بود، همیشه لبخند و دلپذیر است

13. Before it he had been a loud, jovial man, given to spontaneous bursts of affection.
[ترجمه ترگمان]پیش از آن مردی با صدای بلند و بانشاط، که خود را به خود جلب کرده بود، از ته دل احساس محبت می کرد
[ترجمه گوگل]قبل از آن، او یک مرد باهوش و باهوش بوده است که به انفجار خود به خود وابسته است

14. He had a round face made jovial by bright, almost boyish eyes and eyebrows ridiculously small for a man his size.
[ترجمه ترگمان]چهره ای گرد داشت، با چشمانی روشن و تقریبا پسرانه، که به طرز مضحکی به اندازه یک مرد کوچک بود
[ترجمه گوگل]او یک چهره ای دور از چشم های روشن، تقریبا پسرانه ای و ابروها برای مردی با ابعاد بسیار جالب داشت

پیشنهاد کاربران

سرخوش


کلمات دیگر: