کلمه جو
صفحه اصلی

harden


معنی : سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن
معانی دیگر : سخت شدن یا کردن، سفت شدن یا کردن، ماساندن، شتک زدن، سختیدن، (عاری از احساس یا رحم کردن) سنگدل کردن، (به شرایط سخت) عادت دادن یا کردن، پر تاب و توان کردن، پر طاقت کردن، (مثل) گرگ باران دیده کردن، مصمم تر کردن، پر اراده تر کردن، نیرومندتر کردن، محکم کردن، پابرجا کردن، مشکل کردن

انگلیسی به فارسی

سخت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن، مشکل کردن، سخت شدن، ماسیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hardens, hardening, hardened
(1) تعریف: to make hard or more resistant to pressure.
متضاد: soften
مشابه: firm, fortify

- Baking will harden the clay.
[ترجمه ترگمان] کیک پختن، خاک رس را سفت می کند
[ترجمه گوگل] پختن خاک رس را سخت می کند

(2) تعریف: to make insensitive or unfeeling.
متضاد: soften
مشابه: callous

- I hardened my heart towards him.
[ترجمه ترگمان] قلبم را به سوی او کشیدم
[ترجمه گوگل] من قلبم را نسبت به او سخت کردم

(3) تعریف: to make tough or inured.
متضاد: soften

- The war has hardened him.
[ترجمه ترگمان] جنگ او را سفت کرده است
[ترجمه گوگل] جنگ او را سخت کرده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become hard or more resistant to pressure.
متضاد: soften
مشابه: fix, knot, set

- The paste hardened.
[ترجمه ترگمان] خمیر سخت شد
[ترجمه گوگل] رب سخت است

(2) تعریف: to become insensitive or unfeeling.
متضاد: soften

- Jail only seems to harden the inmates.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که زندان برای زندانیان تقویت شده است
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد زندان به زندان ها سخت تر شود

(3) تعریف: to become unyielding or tough.
متضاد: soften

- Her heart hardened, and she would not give in.
[ترجمه ترگمان] قلبش سخت شد و حاضر نشد تسلیم شود
[ترجمه گوگل] قلب او سخت می شود، و او نمی خواهد در

• make hard or tough; become hard or tough; strengthen, forge; be forged
when something hardens, it becomes stiff or firm.
when your ideas or attitudes harden, they become fixed and you become determined not to change them.
when events harden people, they make them become less sympathetic and gentle than they were before.
see also hardened.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سخت شدن - سخت کردن - سختیدن

مترادف و متضاد

Antonyms: liquefy, melt, soften


accustom


سفت شدن (فعل)
set, be thickened, tighten, become stiff, harden, become rigid, toughen, become fast, become firm, become hard, become tough, become thick, become tight, congeal, coagulate

سخت شدن (فعل)
harden, become hard

سخت کردن (فعل)
intensify, harden, braze, indurate, ossify

ماسیدن (فعل)
harden, congeal, jell, coagulate

سفت کردن (فعل)
compact, concrete, fasten, ram, tighten, harden, toughen, congeal, solidify, stiffen, thicken, make fast, make firm, make hard, make rigid, make tense, make tight, render tenacious, render tough

تبدیل به جسم جامد کردن (فعل)
harden

make or become solid


Synonyms: amalgamate, anneal, bake, brace, buttress, cake, calcify, callous, cement, close, clot, coagulate, compact, congeal, consolidate, contract, crystallize, curdle, densify, dry, firm, fix, fortify, fossilize, freeze, gird, indurate, jell, nerve, ossify, petrify, precipitate, press, reinforce, set, settle, solidify, starch, steel, stiffen, strengthen, temper, thicken, toughen, vitrify


Synonyms: acclimate, acclimatize, adapt, adjust, blunt, brutalize, callous, callus, case-harden, climatize, coarsen, conform, deaden, develop, discipline, dull, embitter, habituate, indurate, inure, make callous, numb, paralyze, render insensitive, roughen, season, steel, stiffen, strengthen, stun, stupefy, teach, train


Antonyms: be intolerant, indulge, spoil


جملات نمونه

Soldiers hardened by exposure to the harsh Alaskan winters.

سربازانی که زمستان‌های شدید آلاسکا آن‌ها را پراستقامت کرده بود.


Crime had hardened his heart.

جنایت او را سنگ‌دل کرده بود.


1. coarse foods help to harden the gums
خوراک زبر به سفت شدن لثه ها کمک می کند.

2. Sorrow and trouble either soften the heart or harden it.
[ترجمه ترگمان]اندوه و زحمت قلب را نرم می کنند یا آن را نرم می کنند
[ترجمه گوگل]غم و اندوه و ناراحتی یا دلتنگ شدن یا سخت شدن آن

3. Hot steel is quenched to harden it.
[ترجمه ترگمان]فولاد داغ برای محکم کردن آن خاموش شده است
[ترجمه گوگل]فولاد داغ آن را سخت تر می کند

4. The varnish takes a few hours to harden.
[ترجمه ترگمان]لعاب روغن چند ساعت طول می کشد تا سفت شود
[ترجمه گوگل]لاک چند ساعت طول می کشد تا سخت شود

5. The varnish takes a few minutes to harden.
[ترجمه ترگمان]رنگ روغن چند دقیقه طول می کشد تا سفت شود
[ترجمه گوگل]لاک چند دقیقه طول می کشد تا سخت شود

6. He often went to the gym to harden his muscles.
[ترجمه ترگمان]او اغلب به باشگاه می رفت تا ماهیچه های خود را سفت کند
[ترجمه گوگل]او اغلب به ورزشگاه رفت تا عضلاتش را سخت کند

7. Their action can only serve to harden the attitude of landowners.
[ترجمه ترگمان]عمل آن ها تنها می تواند در راستای محکم کردن رفتار مالکان باشد
[ترجمه گوگل]اقدامات آنها فقط می تواند به نگرش مالکین زمین منجر شود

8. You've just got to harden your heart and tell him to leave.
[ترجمه ترگمان]تو فقط باید قلبت رو سفت کنی و به اون بگی از اینجا بره
[ترجمه گوگل]شما فقط قلب خود را سخت کرده اید و او را ترک کنید

9. I need to harden myself against disappointment.
[ترجمه ترگمان]باید خودم رو از نا امیدی دور کنم
[ترجمه گوگل]من باید خودم را در برابر ناامیدی سخت بگیرم

10. Property prices are just beginning to harden again.
[ترجمه ترگمان]قیمت املاک دوباره شروع به سفت شدن کرده است
[ترجمه گوگل]قیمت املاک دوباره شروع به سخت شدن می کند

11. The glue needs about 24 hours to harden.
[ترجمه ترگمان]چسب به حدود ۲۴ ساعت طول می کشد تا سفت شود
[ترجمه گوگل]برای چسباندن چسب باید حدود 24 ساعت طول بکشد

12. The clay needs to harden before it can be painted.
[ترجمه ترگمان]خاک رس باید قبل از کشیدن آن سفت شود
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه بتوان آن را رنگ کرد، خاک رس نیاز به سخت شدن دارد

13. Hardships can harden even the best person. Amy Tan
[ترجمه ترگمان]Hardships می تواند حتی بهترین فرد را سفت کند امی تان
[ترجمه گوگل]سختی ها حتی بهترین فرد را سخت می کند امی قهوهای مایل به زرد

14. Evidence seemed to harden somewhat when a Glamorgan farmer went to the aid of a ditched van one dark night.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که یک دهقان ماگوت تا یک شب تاریک به کمک یک ون ditched می رود
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد شواهد به نوعی سخت تر شده است، زمانی که یک کشاورز گلمورم به کمک یک شب تاریک ون رفت

Cement dries and hardens.

سیمان خشک و سخت می‌شود.


Gradually the water hardened and became as hard as stone.

کم‌کم آب ماسید و همچون سنگ سخت شد.


Wax hardens in cold water.

موم در آب سرد سفت می‌شود.


That event hardened him in his determination to leave at once.

آن رویداد اراده‌ی او را نسبت به عزیمت هر چه زودتر قوی‌تر کرد.


Torture only hardened his convictions.

شکنجه فقط و فقط اعتقادات او را راسخ‌تر کرد.


Coarse foods help to harden the gums.

خوراک زبر به سفت شدن لثه‌ها کمک می‌کند.



کلمات دیگر: