impersonal

معنی : غیرشخصی، فاقد شخصیت، بی فاعل

معانی دیگر : بی نظر (انه)، بی غرض (انه)، نامربوط به شخص خاصی، فاقد جنبه شخصی، (عاری از احساسات و عواطف انسانی) سرد، بی عاطفه، بی احساسات، غیرانسانی، (دستور زبان) غیرشخصی

انگلیسی به فارسی

غیرشخصی، فاقد شخصیت، بی فاعل

غیر شخصی، غیرشخصی، فاقد شخصیت، بی فاعل

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

• (1) تعریف: without reference or connection to any person.
• مشابه: inanimate, mechanical, soulless

- A hurricane is an impersonal force of nature.

[ترجمه ترگمان] طوفان، نیروی غریبی است
[ترجمه گوگل] طوفان یک نیروی غیر شخصی از طبیعت است

• (2) تعریف: marked by lack of reflection or acknowledgement of someone's individuality or of a personal relationship to oneself.
• متضاد: personal

- The dormitory rooms all look quite impersonal.

[ترجمه ترگمان] همه اتاق های خوابگاه کاملا غیر عادی به نظر می رسند
[ترجمه گوگل] اتاق خوابگاهها کاملا غیر شخصی هستند

- A printed invitation from my own sister seems so impersonal.

[ترجمه ترگمان] یه دعوت نامه چاپی که خواهرم به نظر خیلی غیر خصوصی میاد
[ترجمه گوگل] دعوت چاپی از خواهر من به نظر می رسد بسیار غیر شخصی است

• (3) تعریف: without human qualities or expression of human emotion, esp. responsiveness to others.
• مترادف: impassive, inhuman
• متضاد: caring, compassionate, emotional, human
• مشابه: aloof, detached, dispassionate, indifferent, remote

- an impersonal stare

[ترجمه ترگمان] نگاه دیگری به او انداخت
[ترجمه گوگل] خیره شدن غیر شخصی

• (4) تعریف: in grammar, of or denoting a verb form or construction in which no explicit subject is present, as in "It is raining".

اسم ( noun )

مشتقات: impersonally (adv.), impersonality (n.)

• : تعریف: an impersonal verb, construction, or the like.

• not personal, not referring to a particular person or subject; lacking friendliness or warmth, inhuman, detached; of a verb form which lacks a specific subject (grammar)
an impersonal place or activity makes you feel that you are not important and that your personality, feelings, and opinions do not matter.
impersonal also means not concerned with any particular person.
in grammar, an impersonal pronoun is one that does not refer to a person or a particular object, for example, `it' in the sentence `it was very late when we arrived'.
in grammar, an impersonal verb does not have a subject and is used only after `it' or `there', as in `it is raining'.

مترادف و متضاد

cold, unfriendly

غیرشخصی (صفت)

impersonal

فاقد شخصیت (صفت)

impersonal

بی فاعل (صفت)

impersonal

Synonyms: abstract, bureaucratic, businesslike, candid, cold-blooded, cold turkey, colorless, cool, detached, disinterested, dispassionate, emotionless, equal, equitable, fair, formal, impartial, indifferent, inhuman, neutral, nondiscriminatory, objective, poker-faced, remote, straight, strictly business, unbiased, uncolored, unpassioned

Antonyms: friendly, informal, personable, personal, warm

جملات نمونه

1. impersonal verb

فعل غیرشخصی

2. an impersonal comment

گفته ی عاری از غرض شخصی یا ناوابسته به فردی بخصوص

3. an impersonal force

نیروی ناوابسته به انسان (غیربشری)

4. "it" is an impersonal pronoun

"it" یک ضمیر غیر شخصی است.

5. don't be so cold and impersonal

اینقدر سرد و بی عاطفه نباش.

6. I find the atmosphere there rather impersonal.

[ترجمه ترگمان]فضای آنجا را نسبتا شخصی می یابم
[ترجمه گوگل]من جو را پیدا می کنم و نه غیر شخصی

7. Even his children found him strangely distant and impersonal.

[ترجمه ترگمان]حتی فرزندانش او را به طرز عجیبی دور از دسترس می یافت
[ترجمه گوگل]حتی فرزندانش او را به طرز عجیب و غریب دور و بدون اشخاص یافتند

8. Hospitals always seem such impersonal places - rows of identical beds in dull grey rooms.

[ترجمه ترگمان]بیمارستان همیشه جاه ای بسیار غیر شخصی به نظر می رسد - ردیف تخت ها در اتاق های خاکستری تیره
[ترجمه گوگل]بیمارستان ها همیشه به نظر می رسد مکان های غیر شخصی - ردیف از تخت های یکسان در اتاق های خاکستری خسته

9. His manner was coolly polite and impersonal.

[ترجمه ترگمان]رفتارش مودبانه و مودبانه بود
[ترجمه گوگل]شیوه او خناسانه مودبانه و غیر شخصی بود

10. Let's keep the criticism general and impersonal.

[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید انتقاد عمومی و غیر شخصی را در نظر بگیریم
[ترجمه گوگل]بیایید انتقاد را عموم و غیر شخصی نگه داریم

11. We must be as impersonal as a surgeon with his knife.

[ترجمه ترگمان]ما باید مثل یه جراح با چاقو مثل یه جراح باشیم
[ترجمه گوگل]ما باید به عنوان یک جراح با چاقو خود غیر شخصی باشد

12. I hate dealing with large impersonal companies.

[ترجمه ترگمان]من از معامله با شرکت های بسیار غیر شخصی متنفرم
[ترجمه گوگل]من از برخورد با شرکت های غیر شخصی بسیار متنفرم

13. The rest of the room was neat and impersonal.

[ترجمه ترگمان]بقیه اتاق تمیز و مرتب بود
[ترجمه گوگل]بقیه اتاق شسته و خالی بود

14. She has a very cold and impersonal manner.

[ترجمه ترگمان]رفتارش سرد و سرد است
[ترجمه گوگل]او شیوه ای بسیار سرد و غیرشخصی دارد

an impersonal comment

گفته‌ی عاری از غرض شخصی یا نامرتبط به فردی به‌خصوص

an impersonal force

نیروی غیرشخصی

Don't be so cold and impersonal.

اینقدر سرد و بی‌عاطفه نباش.

impersonal verb

فعل غیرشخصی

"it" is an impersonal pronoun.

"it" یک ضمیر غیرشخصی است.

پیشنهاد کاربران

نا وابسته به انسان

غیر دوستانه، بی عاطفه، بی روح

خشک، خنک، غیر دوستانه

فاقد غرض ورزش شخصی
بی غرض

بی عاطفه سرد
غیرشخصی

بی روح

فردمحور نبودن

بی سیما
بی چهره

( به نقل از فرهنگ علوم انسانیِ داریوش آشوری )

نا متعادل

1. بی عاطفه و سرد
2. بی روح، مکان و شرایطی که به انسان حس بی اهمیت بودن یا کم اهمیت بودن میدهد
3. غیرشخصی ( بدون اشاره به شخص خاصی ) در دستور زبان

کلمات دیگر: