کلمه جو
صفحه اصلی

disrupt


معنی : درهم گسیختن، منقطع کردن
معانی دیگر : (از هم) پاره کردن، درهم دریدن، چند تکه کردن، لخت کردن، (جلسه و مذاکره و غیره) مختل کردن، به هم زدن

انگلیسی به فارسی

منقطع کردن، درهم گسیختن


اختلال، درهم گسیختن، منقطع کردن


انگلیسی به انگلیسی

• upset; disturb, interrupt; divide
to disrupt an activity, system, or process means to prevent it from continuing normally.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] شکستن

مترادف و متضاد

درهم گسیختن (فعل)
disrupt

منقطع کردن (فعل)
interrupt, disrupt

upset, disorganize


Synonyms: agitate, bollix, confuse, disarray, discombobulate, discompose, disorder, disturb, mess up, mix up, muck up, muddle, muddy the waters, psych out, put off, rattle, rattle one’s cage, rummage, screw up, shake, spoil, throw, unsettle, upset the apple cart


Antonyms: arrange, organize, ready


break, interrupt


Synonyms: breach, break into, break up, fracture, hole, interfere with, intrude, obstruct, open, rupture, unsettle, upset


جملات نمونه

1. Pam's clowning disrupted the class every day.
دلقک بازی "پام" هر روز باعث به هم زدن کلاس می شد

2. The storm disrupted the telephone lines throughout the area.
توفان خطوط تلفن را در سرتا سر منطقه مختل نمود

3. The collapse of the government disrupted the services we took for granted, such as mail delivery.
سقوط دولت، باعث شد سیستم خدمات، مثل پست که بدیهی فرض می شد، مختل شود

4. he used all his art to disrupt the meeting
همه ی حیله گری خود را برای به هم زدن جلسه به کار گرفت.

5. The war seemed likely to disrupt the state.
[ترجمه ترگمان]جنگ احتمالا موجب اخلال در دولت شده بود
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که جنگ احتمالا دولت را مختل کند

6. The government will not seek to disrupt the legitimate business activities of the defendant.
[ترجمه ترگمان]دولت به دنبال اخلال در فعالیت های تجاری قانونی متهم نخواهد بود
[ترجمه گوگل]دولت نمی خواهد فعالیت های تجاری قانونی متهم را مختل کند

7. They tried to disrupt communications between the two headquarters.
[ترجمه ترگمان]آن ها تلاش کردند تا ارتباطات بین دو مرکز را مختل کنند
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند ارتباطات بین دو ستاد را مختل کنند

8. The attacks are designed to disrupt plans for the elections.
[ترجمه ترگمان]این حملات برای برهم زدن برنامه ها برای انتخابات طراحی شده اند
[ترجمه گوگل]این حملات برای تخریب برنامه های انتخابات طراحی شده اند

9. A stroke can disrupt the supply of oxygen to the brain.
[ترجمه ترگمان]یک ضربه می تواند تامین اکسیژن مغز را مختل کند
[ترجمه گوگل]سکته مغزی می تواند باعث تخریب اکسیژن مغز شود

10. The protesters have no God-given right to disrupt the life of the city.
[ترجمه ترگمان]معترضان حق ندارند که در زندگی شهر اختلال ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]معترضان هیچ حق خداوند برای از بین بردن زندگی این شهر ندارند

11. Climate change could disrupt the agricultural economy.
[ترجمه ترگمان]تغییر آب و هوا می تواند اقتصاد کشاورزی را مختل کند
[ترجمه گوگل]تغییر آب و هوا می تواند اقتصاد کشاورزی را مختل کند

12. Other strategies use natural chemicals called pheromones to disrupt insect reproduction.
[ترجمه ترگمان]استراتژی های دیگر از مواد شیمیایی طبیعی به نام pheromones برای ایجاد اختلال در تولید حشرات استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]استراتژی های دیگر از مواد شیمیایی طبیعی نامیده می شود فرومون برای اختلال تولید مثل حشرات

13. Comets and carbonaceous asteroids of the appropriate energy disrupt too high, whereas typical iron objects reach and crater the terrestrial surface.
[ترجمه ترگمان]ستاره های دنباله داری و خرده سیاره ها carbonaceous از انرژی مناسب بیش از حد بالا اختلال ایجاد می کنند در حالی که اشیا آهنی معمولی به سطح زمین می رسند
[ترجمه گوگل]سیارکها و سیارکهای کربناته انرژی مناسب، بیش از حد بالا می روند، در حالیکه اشیاء معمولی آهن به سطح زمین می رسند و دهانه میانی

14. The charged particles produced by flares can disrupt communications and present hazards to spacecraft and astronauts.
[ترجمه ترگمان]ذرات باردار تولید شده توسط گلوله های نورانی می تواند ارتباطات را مختل کرده و خطرات را برای فضاپیما و فضا نوردان ایجاد کند
[ترجمه گوگل]ذرات باردار تولید شده توسط انفجارها می توانند ارتباطات را مختل کرده و خطرات را به فضانوردان و فضانوردان ارائه دهند

15. Children who disrupt lessons at school take up a disproportionate amount of the teacher's time.
[ترجمه ترگمان]کودکانی که در مدرسه درس می آموزند مقدار زیادی از زمان معلم را می گیرند
[ترجمه گوگل]کودکانی که در مدرسه درس های خود را مختل می کنند، مقدار نامتناسبی از وقت معلم را می یابند

16. People throw bricks, fight cops, disrupt Sunday services in churches, and spill blood all over the floor.
[ترجمه ترگمان]مردم آجر پرتاب می کنند، با پلیس مبارزه می کنند، خدمات روز یکشنبه را در کلیساها مختل می کنند و خون را روی زمین می ریزند
[ترجمه گوگل]مردم آجر را پرتاب می کنند، پلیس ها را می گیرند، خدمات روز یکشنبه را در کلیساها مختل می کنند و خون را در سراسر طبقه فرو می ریزند

17. And it helps to disrupt their lives.
[ترجمه Fatemeh] و این کمک کرده تا زندگی آنها مختل شود
[ترجمه ترگمان]و این کار به مختل کردن زندگی آن ها کمک می کند
[ترجمه گوگل]و این کمک می کند تا زندگی خود را مختل کنند

18. Also, the menstrual cycle of women can seriously disrupt fluid levels, causing in some cases increases of several pounds.
[ترجمه ترگمان]هم چنین چرخه قاعدگی زنان می تواند به طور جدی سطوح مایع را مختل کند و منجر به افزایش چند پوندی می شود
[ترجمه گوگل]همچنین چرخه قاعدگی زنان می تواند به طور جدی سطح مایع را مختل کند، و در برخی موارد باعث افزایش چندین پوند می شود

Three periods of faulting left the rocks disrupted.

(زمین‌شناسی) سه دوران گسلش صخره‌ها را درهم شکسته است.


Striking students disrupted the professors' meeting.

دانشجویان اعتصابی جلسه استادان را به‌هم زدند.


The traffic was disrupted for two hours.

رفت و آمد به مدت دو ساعت مختل شد.


پیشنهاد کاربران

به هم ریختن ( مختل کردن کار )

پر فراز و نشیب

از هم گسیختن

از هم پاشیدن

مختل کردن، به هم زدن

مختل کردن

بر هم زدن

کنار زدن

کنار زدن، مضمحل شدن

to make it difficult for something to continue in the normal way. Ox

interrupt

to break apart . Mer

دگرگون کردن، متحول کردن، به هم ریختن، مختل کرن

کنسل کردن

interrupt and prevent

تغییر کردن

مختل کردن کار

تغییر دادن مانع شدن

مختل کردن ( به هم زدن )
قطع کردن ( ازهم گسیختن و پاره کردن )

Interrupt sth and prevent it from continuing by creating a problem

به هم زدن،
وقفه ایجاد کردن ( در کسی ) : توجهشو جلب کردن

Throw into disorder
( Throw a monkey into the works of ( Idiom
چوب لای چرخ کسی یا چیزی گذاشتن

تحول آفریدن

To drastically destroy the structure of
To damage

To drastically alter the structure of

واپاشی، بهم ریختن، بهم زدن


کلمات دیگر: