معنی : ضرب، کوبیدن، شکستن، شکست دادن، ذلیل کردن، کشتن، زدن
معانی دیگر : (به شدت) ضربه زدن، کوباندن، زدن و کشتن، تباه کردن، نابود کردن، درهم کوبیدن، مضمحل کردن، (معمولا با: with) تحت تاثیر قرار دادن، - زده کردن، عذاب دادن، خرد کردن
ضربه بزنید، ضرب، شکست دادن، زدن، شکستن، کشتن، ذلیل کردن، کوبیدن
زدن، شکست دادن، خرد کردن، شکستن، کشتن، ذلیل کردن،کوبیدن
Rustam smote his enemy dead.
رستم با یک ضربهی جانانه دشمن را کشت.
Blacksmiths were smiting the anvil.
آهنگران بر سندان میکوبیدند.
The herd was smitten by foot-and-mouth disease.
بیماری تب برفکی گله را سخت دچار کرد.
He was smitten with dread.
وحشتزده شد.
She was smitten by conscience.
وجدان او را عذاب میداد.
All were smitten by her beauty.
همه تحتتأثیر زیبایی او قرار گرفتند.