کلمه جو
صفحه اصلی

commissure


معنی : بند، درز، محل تلاقی، سطح اتصال
معانی دیگر : سجاف، خطی که از اتصال دو چیز تشکیل شود، محل اتصال، مفصل، پیوندگاه

انگلیسی به فارسی

سطح اتصال، مفصل، درز، پیوندگاه، محل تلاقی، بند


commissure، محل تلاقی، بند، درز، سطح اتصال


انگلیسی به انگلیسی

• nerve fiber (anatomy); joint (anatomy, biology)

مترادف و متضاد

بند (اسم)
fit, article, articulation, joint, link, bind, bond, clause, provision, snare, segment, levee, facet, hinge, line, dyke, dike, paragraph, dam, wristband, tie, frenum, clamp, binder, sling, fastening, manacle, weir, canto, ligation, commissure, ligature, noose, facia, fascia, funiculus, joggle, holdback, holdfast, internode, ligament, proviso, stanza, trawl

درز (اسم)
gap, peephole, flaw, seam, slit, chine, suture, fissure, crevice, commissure, interstice

محل تلاقی (اسم)
commissure

سطح اتصال (اسم)
commissure

جملات نمونه

1. Materials and Methods: The coordinates of the anterior commissure(AC) and posterior commissure (PC) were measured and compared in 17 patients with Parkinson's disease.
[ترجمه ترگمان]مواد و روش ها: مختصات of قدامی (AC)و commissure خلفی (PC)اندازه گیری و در ۱۷ بیمار مبتلا به پارکینسون مقایسه شدند
[ترجمه گوگل]مواد و روش ها مختصات کمری قدام (AC) و کمرش خلفی (PC) در 17 بیمار مبتلا به بیماری پارکینسون مورد مقایسه قرار گرفتند

2. Objective:To study the effect of anterior commissure reconstruction following partial vertical laryngectomy in case of postoperative laryngeal stricture.
[ترجمه ترگمان]هدف: مطالعه اثر بازسازی commissure قدامی پس از laryngectomy عمودی نسبی در حالت of laryngeal stricture
[ترجمه گوگل]هدف: مطالعه به منظور بررسی تأثیر بازسازی کمیسر قدام بعد از لارنگکتومی عمودی عمودی در مورد استریجورال حنجره پس از عمل جراحی

3. Like the commissure that marks the upper extent of the visible clitoris, the fork marks the lower boundary.
[ترجمه ترگمان]مانند the که میزان بالایی the مریی را نشان می دهد، چنگال مرز پایینی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]مانند کمرنگی که علامت بالایی از کلیتوز مرئی است، چنگال مرز پایین را نشان می دهد

4. The transverse fibres or commissure unite the two ganglia of a pair.
[ترجمه ترگمان]الیاف عرضی یا commissure، دو طرف یک جفت را متحد می کنند
[ترجمه گوگل]الیاف عرضی و یا ترکیب دو گانگلیوی یک جفت

5. The thyro-hyoid membrane, infraglottic cavity, cricothyroid membrane, anterior commissure and vocal ligament of the larynx were studied in 30 male adults and 6 female(?)adults by dissection.
[ترجمه ترگمان]غشا thyro - hyoid، حفره infraglottic، غشا cricothyroid، commissure قدامی و رباط صوتی حنجره در ۳۰ مرد بزرگ سال و ۶ زن مورد مطالعه قرار گرفتند ) بزرگسالان با تشریح
[ترجمه گوگل]غشای تیروئیدوئیدی، حفره ای Infraglottic، غشای کریستی تیروئید، کمیسون قدام و لیگامان صوتی حنجره در 30 نفر از بزرگسالان مرد و 6 زن (؟) بزرگسالان به روش تشریح مطالعه مورد مطالعه قرار گرفتند

6. Lip reconstruction with reserved oral commissure causes slight damage for the lip function and cosmetic appearance.
[ترجمه ترگمان]reconstruction لیپ لیپ با commissure شفاهی reserved باعث آسیب جزئی به عملکرد لبه ای و ظاهر زیبایی می شود
[ترجمه گوگل]بازسازی لب با استفاده از مواد خوراکی خوراکی منجر به آسیب ناشی از عملکرد لب و زیبایی صورت می شود

7. In phenotypically abnormal brains, there was some disorganized differentiation of neurons caudal to the posterior commissure.
[ترجمه ترگمان]در مغز غیر عادی، یک تمایز disorganized از نورون ها که به commissure خلفی تبدیل می شوند وجود دارد
[ترجمه گوگل]در مغزهای غیرطبیعی فنوتیپی، تمایزی غیر طبیعی از نورونها به سمت کمر خلفی وجود دارد

8. To solve the problems of the contraction distortion and the temperature stress, we usually set strain commissure, which is not expected when considering the art effect.
[ترجمه ترگمان]برای حل مشکلات تغییر شکل و فشار دما، ما معمولا commissure را تنظیم می کنیم که انتظار نمی رود که اثر هنری را در نظر بگیریم
[ترجمه گوگل]برای حل مشکلات اعوجاج انقباض و تنش دما، معمولا کمسن کرنش را تعیین می کنیم، که در هنگام در نظر گرفتن اثر هنری انتظار نمی رود

9. At my furthest stretch I had got my finger as far as the commissure of the mouth and had been startled by a twitch of the little creature's tongue.
[ترجمه ترگمان]در تمام مدت، انگشت خود را تا سطح آب دهانم گرفته بودم و با حرکت زبان آن موجود کوچک یکه خورده بودم
[ترجمه گوگل]در دورترین فاصله من انگشتم را تا آنجا که از دهانش بودم گرفته بودم و با کشیدن انگشت کوچک زبان مخلوق از آن ناامید شدم

10. Numerous myelinated and unmyelinated nerve fibers coming from the habenular and the posterior commissure reached the deep pineal gland.
[ترجمه ترگمان]myelinated و رشته های عصبی متعددی از the و the عقبی به غده پینه آل رسیدند
[ترجمه گوگل]تعداد زیادی از فیبرهای عصبی پروتئین ناقلین و مینیبولار که از عصب و عضله خلفی برخوردارند، به غدد عمیق پنبه ای رسیده اند

11. The lip function and appearance can be severely affected when the oral commissure modiolus is cut off.
[ترجمه ترگمان]عملکرد و ظاهر لبه ای می تواند به شدت تحت تاثیر قرار گیرد وقتی که the شفاهی oral قطع شود
[ترجمه گوگل]عملکرد و ظاهر لب می تواند به شدت تحت تاثیر قرار زمانی که ترشح خوراکی خوراکی است

12. Objective To improve the cutis laxa and pendulous skin of the pars buccalis, lower mandible and labial commissure through the suspension of SMAS with small incision in the front of antilobium.
[ترجمه ترگمان]هدف بهبود the laxa و پوست آویخته of پارس جنوبی، فک پایینی و labial commissure از طریق تعلیق of با برش کوچک در جلوی of
[ترجمه گوگل]هدف: برای بهبود کیتی لاکسا و پوست مچ پا پارس بوکانیس، کموبرد کمری و لوبی از طریق تعلیق SMAS با برش کوچک در جلوی آنتی بیوتیوم

13. The tectospinal, vestibulospinal and reticulospinal descend ipsilaterally in the anterior column, but do not synapse across the anterior white commissure.
[ترجمه ترگمان]The، vestibulospinal و reticulospinal در ستون جلویی به سمت پایین می آیند، اما در امتداد دیواره داخلی جلویی پیش نمی روند
[ترجمه گوگل]تتراپسپنال، وستیبولاسپینال و رتینواسپالین به طور صریح در ستون قدام، اما در سراسر کمر سفید سفید سیناپس نیست

14. The visible parts where the clitoris begins are found at the point—the junction or front commissure—where the edges of the outer lips meet at the base of the pubic mound.
[ترجمه ترگمان]قسمت های قابل مشاهده که در آن clitoris ها شروع می شوند در نقطه اتصال یا commissure جلویی یافت می شوند - که در آن لبه های لبه ای خارجی در پایه تپه عمومی قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]قسمت های قابل رویت که در آن کولیتور شروع می شود، در نقطه ای قرار دارد - اتصال یا اتصال کمر جلو - جایی که لبه های بیرونی لب ها در پایه قله آواری قرار دارند

پیشنهاد کاربران

پیوندگاە، کمیسور، صوار، رابط، مقرن، موصل، محل تلاقی، محل اتصال، سطح اتصال، سجاف، شیار، درز،


بافت رابط، بافت عصبی رابط ( در علم عصب شناسی )
مثال: posterior commissure به معنی بافت رابط پسین


کلمات دیگر: