1. the futility of giving him advice
بی فایدگی نصیحت به او
2. the war was an utter futility
جنگ کاملا بیهوده بود.
3. The sheer futility of it all exasperates her.
[ترجمه ترگمان]عبث بودن همه مایه رنجش او شده بود
[ترجمه گوگل]ابطال کامل آن همه او را خشمگین می کند
4. She could see the utter futility of trying to protest.
[ترجمه ترگمان]می توانست بیهودگی و عبث تلاش برای اعتراض کردن را ببیند
[ترجمه گوگل]او می تواند بی نظمی کامل تلاش برای اعتراض را ببینید
5. This sums up Owen's thoughts on the futility of war.
[ترجمه ترگمان]این پول اندیشه های او را به بیهودگی جنگ پرداخت
[ترجمه گوگل]این افکار اوون را در مورد بی نظمی جنگ به پایان می رساند
6. Lecture after lecture, accompanied by complaints about the futility of lectures and his reluctance to give them.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی پس از سخنرانی، همراه با شکایات در مورد بیهودگی سخنرانی ها و بی میلی او برای دادن به آن ها
[ترجمه گوگل]سخنرانی پس از سخنرانی، همراه با شکایات در مورد بی نظمی سخنرانی ها و عدم تمایل وی به آنها
7. Obviously she had realised the futility of luring Silas into a chalet which lacked a double bed.
[ترجمه ترگمان]معلوم بود که به عبث کوشیده بود سیلاس را به یک خانه ییلاقی که یک تخت خواب دو نفره نداشت بکشد
[ترجمه گوگل]بدیهی است که وی بیسواد بودن سیلس را به یک چترچه که یک تخت دو نفره نبود، متوجه شد
8. I fully realized the futility of this enterprise, an unrequited obsession, a one-sided infatuation.
[ترجمه ترگمان]کاملا به بیهودگی این شرکت، یک وسواس یک طرفه، یک شیفتگی یک طرفه پی بردم
[ترجمه گوگل]من کاملا بی فایده این شرکت را متوجه شدم، یک وسواس غیر قابل قبول، یک اشتیاق یک طرفه
9. Futility consists of fourteen lines arranged in two stanzas which makes it a sonnet.
[ترجمه ترگمان]futility شامل چهارده خط است که در دو بیت شعر ترتیب داده شده که آن را یک غزل می سازد
[ترجمه گوگل]خستگی شامل چهارده خط مرتب در دو استنز است که آن را سونتی می کند
10. More accurately, the apathy and futility can be described as schizoid aloofness.
[ترجمه ترگمان]به طور دقیق تر، بی تفاوتی و بیهودگی می تواند به عنوان aloofness schizoid توصیف شود
[ترجمه گوگل]دقیق تر، بی تفاوتی و بی فایده می تواند به عنوان بی نظمی اسکیزوئید توصیف شود
11. What I see now is the complete futility, the gross over-production, the immeasurable waste of emotion and words.
[ترجمه ترگمان]چیزی که اکنون می بینم بیهودگی کامل، تولید ناخالص بیش از حد، و اتلاف بی پایان احساسات و کلمات است
[ترجمه گوگل]آنچه که من می بینم این است که بیکاری کامل، تولید ناخالصی، تلفات غیر قابل اندازه گیری احساسات و کلمات
12. But mere mortals know the futility of trying to outguess the market.
[ترجمه ترگمان]اما فقط انسان های فانی بیهودگی تلاش برای رسیدن به بازار را می دانند
[ترجمه گوگل]اما تنها مرگ و میرها می دانند که بی هدف تلاش برای فرار از بازار است
13. Fighting the rising waters was an exercise in futility.
[ترجمه ترگمان]مبارزه با آب های خروشان بی هوده بود
[ترجمه گوگل]مبارزه با آب های در حال افزایش یک تمرین در بیهودگی بود
14. The continuing problems of Northern Ireland demonstrate the futility of responding to a deeply ingrained political problem with a law-and-order response.
[ترجمه ترگمان]ادامه مشکلات ایرلند شمالی، بیهودگی واکنش به یک مشکل سیاسی عمیق عمیق با واکنش نظم و قانون را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]مشکلات مداوم ایرلند شمالی نشان می دهد که بیهودگی پاسخ دادن به یک مشکل سیاسی عمیقا ریشه دار با پاسخ قانون و نظم است