سواشده، شکسته، ترکیده
disrupted
سواشده، شکسته، ترکیده
جملات نمونه
1. striking students disrupted the professors' meeting
دانشجویان اعتصابی جلسه استادان را به هم زدند.
2. the doorbell disrupted her cogitation
زنگ در ژرف اندیشی او را مختل کرد.
3. his death has disrupted the coherence of this group
فوت او همبستگی این گروه را به هم زده است.
4. the traffic was disrupted for two hours
رفت و آمد به مدت دو ساعت مختل شد.
5. three periods of faulting left the rocks disrupted
(زمین شناسی) سه دوران گسلش صخره ها را درهم شکسته است.
6. a bunch of rowdies invaded the hall and disrupted the speech
دسته ای از اوباش توی سالن ریختند و سخنرانی را به هم زدند.
7. if a teacher is too lax with his students, the class will become disrupted
اگر معلم خیلی به شاگردانش رو بدهد کلاس به هم می خورد.
8. A heavy fall of snow had disrupted the city's transport system.
[ترجمه ترگمان]بارش سنگین برف سیستم حمل و نقل شهر را مختل کرده بود
[ترجمه گوگل]سقوط سنگین برف، سیستم حمل و نقل شهر را مختل کرد
[ترجمه گوگل]سقوط سنگین برف، سیستم حمل و نقل شهر را مختل کرد
9. The special TV report disrupted regular programming.
[ترجمه ترگمان]گزارش تلویزیون ویژه برنامه ریزی منظم را قطع کرد
[ترجمه گوگل]گزارش تلویزیون ویژه تلویزیون برنامه ریزی منظم را مختل کرد
[ترجمه گوگل]گزارش تلویزیون ویژه تلویزیون برنامه ریزی منظم را مختل کرد
10. A crowd of protesters disrupted the meeting.
[ترجمه ترگمان]انبوه معترضین این دیدار را برهم زدند
[ترجمه گوگل]جمعیت معترضان جلسه را مختل کرد
[ترجمه گوگل]جمعیت معترضان جلسه را مختل کرد
11. Telephone service was disrupted for an hour.
[ترجمه ترگمان]خدمات تلفن برای یک ساعت مختل شد
[ترجمه گوگل]یک ساعت خدمات تلفن قطع شد
[ترجمه گوگل]یک ساعت خدمات تلفن قطع شد
12. Her speech was disrupted by a jeering group of protesters at the front of the crowd.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی وی توسط گروهی مسخره از معترضین در مقابل جمعیت به هم خورد
[ترجمه گوگل]سخنرانی او توسط یک گروه جنجالی معترضان در جلوی جمعیت متوقف شد
[ترجمه گوگل]سخنرانی او توسط یک گروه جنجالی معترضان در جلوی جمعیت متوقف شد
13. The war disrupted the connections of many people.
[ترجمه ترگمان]جنگ، ارتباطات بسیاری از مردم را مختل کرد
[ترجمه گوگل]جنگ متوقف شد ارتباطات بسیاری از مردم
[ترجمه گوگل]جنگ متوقف شد ارتباطات بسیاری از مردم
14. The ceremony was disrupted by unprecedented heckling and slogan-chanting.
[ترجمه ترگمان]مراسم با شعار و شعار بی سابقه قطع شد
[ترجمه گوگل]این مراسم با وقایع بی سابقه و شعار شعله ور شد
[ترجمه گوگل]این مراسم با وقایع بی سابقه و شعار شعله ور شد
15. The continual bombing disrupted the flow of supplies to the ground troops.
[ترجمه ترگمان]بمب گذاری مداوم جریان تدارکات برای نیروهای زمینی را مختل کرد
[ترجمه گوگل]بمب گذار مستمر جریان حمل و نقل به نیروهای زمینی را مختل کرد
[ترجمه گوگل]بمب گذار مستمر جریان حمل و نقل به نیروهای زمینی را مختل کرد
پیشنهاد کاربران
پاره
بر هم زدن، با مشکل روبه رو کردن، ایجاد اختلال
با مشکل روبه رو شده
اذیت کردن، مختل کردن، مشکل ساز شدن
از هم گسیخته
زیرورو کردن
از هم گسیخته شده
کلمات دیگر: