کلمه جو
صفحه اصلی

aimless


معنی : بی اراده، بی مقصد، بی مرام
معانی دیگر : بی هدف، بی منظور، بی مقصود

انگلیسی به فارسی

بی‌مقصد، بی‌مرام، بی‌اراده


بی هدف، بی اراده، بی مقصد، بی مرام


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: aimlessly (adv.), aimlessness (n.)
• : تعریف: characterized by or having no purpose.
مترادف: desultory, directionless, haphazard, objectless, purposeless
متضاد: purposeful
مشابه: adrift, empty, flighty, hit-or-miss, pointless, random, stray, useless

- an aimless lie
[ترجمه ترگمان] یک دروغ بی هدف،
[ترجمه گوگل] دروغ بی هدف
- an aimless person
[ترجمه ترگمان] یک شخص بی اراده،
[ترجمه گوگل] یک شخص بی هدف

• purposeless; lacking a goal
a person or activity that is aimless has no clear purpose or plan.

مترادف و متضاد

بی اراده (صفت)
aimless, weak-kneed

بی مقصد (صفت)
aimless

بی مرام (صفت)
unscrupulous, aimless, unprincipled, viewless

having no goal


Synonyms: accidental, any which way, bits-and-pieces, blind, capricious, careless, casual, chance, desultory, directionless, drifting, erratic, fanciful, fickle, fits and starts, flighty, fortuitous, frivolous, goalless, haphazard, heedless, hit-or-miss, indecisive, indiscriminate, irresolute, objectless, pointless, purposeless, random, shiftless, stray, thoughtless, unavailing, undirected, unguided, unplanned, unpredictable, vagrant, wandering, wanton, wayward


Antonyms: determined, directed, goal-oriented, motivated, pointed, purposeful, resolute


جملات نمونه

1. aimless violence
خشونت بدون هدف

2. She burned herself out with a life of aimless dissipation.
[ترجمه ترگمان]با یک زندگی بی هوده و بی هدف خود را به آتش می کشید
[ترجمه گوگل]او خود را با یک زندگی بی تدبیری سوزاند

3. She said that her life seemed aimless.
[ترجمه محمد] او گفت که زندگی اش به نظر بی هدف میرسد
[ترجمه ترگمان]گفت که زندگی او بی هدف است
[ترجمه گوگل]او گفت که زندگی او بی هدف است

4. After several hours of aimless searching they were getting low on fuel.
[ترجمه ترگمان]پس از چند ساعت جستجوی بی هدف، آن ها در حال گرفتن سوخت بودند
[ترجمه گوگل]بعد از چند ساعت جستجو بدون هدف، سوخت کم شد

5. He led an aimless sort of life.
[ترجمه ترگمان]زندگی بی هدف و بی هدف را به سوی خود می کشید
[ترجمه گوگل]او زندگی بی هدف را رهبری کرد

6. She said that her life seemed aimless after her children left home.
[ترجمه ترگمان]گفت که زندگی او پس از رفتن فرزندانش بی هدف به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]او گفت که پس از اینکه بچه ها از خانه خارج شدند، زندگی شان بی هدف بود

7. Her aimless meandering eventually brought her to the top of Heymouth, directly underneath the towering cliffs.
[ترجمه ترگمان]باد بی هدف او سرانجام او را به بالای صخره های سربه فلک کشیده آورد و مستقیم در زیر صخره های سربه فلک کشیده پرت کرد
[ترجمه گوگل]او بی هدف ماندر در نهایت او را به بالای Heymouth، به طور مستقیم در زیر صخره های بلند بالا آورد

8. Thus, a group is more than an aimless crowd of people waiting in an airport lounge or at a bus-stop.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، یک گروه بیش از یک گروه بی هدف از افرادی است که در سالن انتظار فرودگاه یا در ایستگاه اتوبوس منتظر هستند
[ترجمه گوگل]بنابراین، یک گروه بیش از یک جمعیت بی هدف از مردم در یک سالن فرودگاه یا ایستگاه اتوبوس است

9. Aimless minutes of hand wringing and expletives, followed by resignation.
[ترجمه ترگمان]Aimless دقیقه دست به هم فشردن و expletives، و پس از آن استعفای
[ترجمه گوگل]دقیقه بدون دست انداختن و تسلیم شدن، و پس از استعفای

10. This change should stop the aimless kicking downfield.
[ترجمه ترگمان]این تغییر وضع را متوقف خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این تغییر باید فضای نامناسب لگد زدن را متوقف کند

11. Now Scott, still aimless at 40, surprises his father with a visit at Christmas.
[ترجمه ترگمان]اکنون اسکات، که هنوز بی هدف ۴۰ ساله است، در کریسمس پدر خود را غافلگیر می کند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر Scott، هنوز 40 ساله بی هدف است، پدرش را با بازدید از کریسمس شگفت زده می کند

12. She changed from an aimless, pregnant teenager into a purposeful young woman.
[ترجمه ترگمان]او از یک نوجوان باردار و حامله به یک زن جوان هدفمند تبدیل شد
[ترجمه گوگل]او از یک نوجوان بی هدف، باردار به یک زن جوان هدفمند تغییر کرد

13. My life seemed aimless.
[ترجمه ترگمان]زندگی من بی هدف به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]زندگی من بی هدف به نظر می رسید

14. They were aimless places that swirled around the cramped rooms where he always ended up.
[ترجمه ترگمان]They بودند که در اتاق هایی که همیشه در آن به پایان می رسید می چرخید
[ترجمه گوگل]آنها مکان های بی هدف بودند که در اطراف اتاق های پرپشت که در آن همیشه به پایان رسید، چرخید

15. Action without knowledge is aimless and tends to go astray, and action can catalyze and upgrade our knowledge.
[ترجمه ترگمان]اقدام بدون دانش بی هدف است و به بیراهه می رود، و عمل می تواند تسریع شود و دانش ما را ارتقا دهد
[ترجمه گوگل]اقدام بدون دانش بی هدف است و تمایل به گمراهی دارد و عمل می تواند دانش ما را تسریع و ارتقا دهد

aimless violence

خشونت بدون هدف


He wandered aimlessly along the beach.

او بدون هدف در امتداد ساحل پرسه می‌زد.


her constant aimlessness

بی‌تصمیمی/ بی‌مقصدی همیشگی او


پیشنهاد کاربران

به درد نخور ، الکی

بی هدف


کلمات دیگر: