قفسه یا کابینت آشپزخانه، (امریکا ـ k و c بزرگ) مشاوران غیررسمی اندرو جکسون رئیس جمهور امریکا، اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف اشپزخانه
kitchen cabinet
قفسه یا کابینت آشپزخانه، (امریکا ـ k و c بزرگ) مشاوران غیررسمی اندرو جکسون رئیس جمهور امریکا، اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف اشپزخانه
انگلیسی به فارسی
اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف آشپزخانه
کابینت آشپزخانه، اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف اشپزخانه
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a cabinet, cupboard, or closet in a kitchen.
• (2) تعریف: a group of advisers who unofficially counsel a head of government.
• cupboard located in the kitchen and used for storing utensils and food; (politics) members of the government cabinet who are the president's or prime minister's closest advisors
مترادف و متضاد
unofficial advisers
Synonyms: camarilla, charmed circle, inner circle, privy council, shadow cabinet
جملات نمونه
1. She secreted the gun in the kitchen cabinet.
[ترجمه ترگمان]او اسلحه را در کابینت آشپزخانه پنهان کرد
[ترجمه گوگل]او اسلحه را در کابینت آشپزخانه ترتیب داد
[ترجمه گوگل]او اسلحه را در کابینت آشپزخانه ترتیب داد
2. The company will custom - build a kitchen cabinet to your specifications.
[ترجمه ترگمان]این شرکت یک کابینت آشپزخانه برای مشخصات شما خواهد ساخت
[ترجمه گوگل]این شرکت سفارشی خواهد بود - کابینت آشپزخانه را به مشخصات خود بسازید
[ترجمه گوگل]این شرکت سفارشی خواهد بود - کابینت آشپزخانه را به مشخصات خود بسازید
3. Clean refrigerator and kitchen cabinet fronts.
[ترجمه ترگمان]یخچال تمیز و نمای آشپزخانه را تمیز کنید
[ترجمه گوگل]یخچال و فریزر آشپزخانه را تمیز کنید
[ترجمه گوگل]یخچال و فریزر آشپزخانه را تمیز کنید
4. A right angled kitchen cabinet can a focal point to express the fine of the sink.
[ترجمه ترگمان]یک کابینت آشپزخانه با زاویه مناسب می تواند نقطه کانونی برای بیان دقیق سینک باشد
[ترجمه گوگل]یک کابینت آشپزخانه راست کج می تواند نقطه کانونی برای بیان صحیح سینک باشد
[ترجمه گوگل]یک کابینت آشپزخانه راست کج می تواند نقطه کانونی برای بیان صحیح سینک باشد
5. Her kitchen cabinet is chocked up the various seasoning, including Lee Kimkee soya source.
[ترجمه ترگمان]کابینت آشپزخانه او با ادویه مختلف، از جمله یک منبع گیاهی لی Kimkee، نگهداری می شود
[ترجمه گوگل]کابینت آشپزخانه اش طعم های مختلفی دارد، از جمله منبع لی سوی کیم کی
[ترجمه گوگل]کابینت آشپزخانه اش طعم های مختلفی دارد، از جمله منبع لی سوی کیم کی
6. Modern sculpt of streamline perform the art of kitchen cabinet perfectly.
[ترجمه ترگمان]من sculpt ساده را برای ساده کردن کار کابینت آشپزخانه به طور کامل انجام می دهم
[ترجمه گوگل]مجسمه سازی مدرن از ساده سازی هنر کابینت آشپزخانه را کاملا انجام می دهد
[ترجمه گوگل]مجسمه سازی مدرن از ساده سازی هنر کابینت آشپزخانه را کاملا انجام می دهد
7. At present, the overall kitchen cabinet has contained the cabinet and the wall cupboard.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر، کابینه آشپزخانه کلی حاوی کابینه و گنجه دیواری است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، کابینت آشپزخانه کلی شامل کابینت و کابینت دیوار است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، کابینت آشپزخانه کلی شامل کابینت و کابینت دیوار است
8. She'd open a drawer or reach into a kitchen cabinet and find a hidden note.
[ترجمه ترگمان]او یکی از کشوها را باز کرده بود یا به قفسه آشپزخانه دسترسی پیدا می کرد و یک یادداشت مخفی پیدا می کرد
[ترجمه گوگل]او یک کشو را باز کرده یا به یک کابینت آشپزخانه برسید و یک یادداشت پنهانی پیدا کنید
[ترجمه گوگل]او یک کشو را باز کرده یا به یک کابینت آشپزخانه برسید و یک یادداشت پنهانی پیدا کنید
9. Think of the man who has to hang a kitchen cabinet in a frame house.
[ترجمه ترگمان]به مردی فکر کن که باید در یک خانه قاب یک قفسه آشپزخانه نصب کند
[ترجمه گوگل]فکر می کنم مردی که باید یک کابینت آشپزخانه را در یک قاب خانه آویزان کند
[ترجمه گوگل]فکر می کنم مردی که باید یک کابینت آشپزخانه را در یک قاب خانه آویزان کند
10. At the sight of food, Blue realizes that he is hungry and hunts through the kitchen cabinet for something to eat.
[ترجمه ترگمان]در معرض دید غذا، آبی متوجه می شود که او گرسنه است و از طریق کابینت آشپزخانه برای چیزی برای خوردن شکار می کند
[ترجمه گوگل]در نگاه غذا، آبی متوجه می شود که او گرسنه است و از طریق کابینت آشپزخانه برای شستن غذا شکار می کند
[ترجمه گوگل]در نگاه غذا، آبی متوجه می شود که او گرسنه است و از طریق کابینت آشپزخانه برای شستن غذا شکار می کند
11. So I opened up the small coat closet masquerading as a kitchen cabinet.
[ترجمه ترگمان]برای همین کمد کوچک را باز کردم که به شکل کمد آشپزخانه بود
[ترجمه گوگل]بنابراین من کمربند کت کوچک را به عنوان یک کابینت آشپزخانه باز کردم
[ترجمه گوگل]بنابراین من کمربند کت کوچک را به عنوان یک کابینت آشپزخانه باز کردم
12. There are many kitchen design trends that you can use in your kitchen cabinet refacing project.
[ترجمه ترگمان]انواع مختلفی از وسایل طراحی آشپزخانه وجود دارد که می توانید از آن ها در پروژه kitchen کابینت آشپزخانه خود استفاده کنید
[ترجمه گوگل]بسیاری از طرح های طراحی آشپزخانه وجود دارد که شما می توانید در کابینت آشپزخانه خود از پروژه استفاده کنید
[ترجمه گوگل]بسیاری از طرح های طراحی آشپزخانه وجود دارد که شما می توانید در کابینت آشپزخانه خود از پروژه استفاده کنید
13. Because of the gradual improvement of residence system in our country, our kitchen cabinet industry has already aroused the booming development.
[ترجمه ترگمان]به دلیل بهبود تدریجی سیستم اقامت در کشور ما، صنعت کابینت آشپزخانه ما پیش از این رشد رونق اقتصادی را برانگیخته است
[ترجمه گوگل]با توجه به بهبود تدریجی سیستم اقامت در کشور ما، صنعت کابینت آشپزخانه ما در حال حاضر توسعه پررونق را به وجود آورده است
[ترجمه گوگل]با توجه به بهبود تدریجی سیستم اقامت در کشور ما، صنعت کابینت آشپزخانه ما در حال حاضر توسعه پررونق را به وجود آورده است
14. She covered the tempter with a book, and another member of the kitchen cabinet got it.
[ترجمه ترگمان]این وسوسه را با یک کتاب پوشاند و یکی دیگر از اعضای کابینه آشپزخانه آن را برداشت
[ترجمه گوگل]او یک وسوسه را با یک کتاب پوشش داد و یکی دیگر از اعضای کابینت آشپزخانه آن را گرفت
[ترجمه گوگل]او یک وسوسه را با یک کتاب پوشش داد و یکی دیگر از اعضای کابینت آشپزخانه آن را گرفت
پیشنهاد کاربران
در متون سیاسی به معنی" کابینه شخصی" می باشد.
انجمن شخصی
kitchen cabinet ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: حلقۀ خواص
تعریف: جمعی کوچک از افراد معمولاً بدون مقام و مسئولیت رسمی، اما نزدیک به رئیس جمهور یا نخست وزیر که در سیاست گذاری و تصمیم گیری نقشی اساسی دارند
واژه مصوب: حلقۀ خواص
تعریف: جمعی کوچک از افراد معمولاً بدون مقام و مسئولیت رسمی، اما نزدیک به رئیس جمهور یا نخست وزیر که در سیاست گذاری و تصمیم گیری نقشی اساسی دارند
کلمات دیگر: